ای که شاهان جهانند گدایان درت
پادشاهست گدایی که بیابد نظرت
چون توانگر اگرت تحفه نیارم بر در
همچو درویش بیایم بگدایی بدرت
ای برو خوب چو اشکوفه باران دیده
چند چون گل بشکفتی و نخوردیم برت
بحیات ابدی زنده شود گر روزی
بسر کشته هجران خود افتد گذرت
حسن حورست ترا لطف پری و کرده
دست تقدیر مقید بلباس قدرت
صد ازین سر که تن مردم ازو برپایست
دل برابر نکند با سر مویی ز سرت
جان شیرین نستانند بتلخی زآن کس
که ورا کام خوش است از لب همچون شکرت
ای چو دینار درست از دل اشکسته ما
همچو سکه ز درم محو نگردد اثرت
میوه روح منی باغ بهر کس مسپار
ور نه همچون دگران سنگ زنم بر شجرت
روی بنمای و مپندار که من چون سعدی
«دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت »
سیف فرغانی خورشید رخش در جلوه است
گر ندیدی خللی هست مگر در بصرت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت
تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت
همین شعر » بیت ۱۰
روی بنمای و مپندار که من چون سعدی
«دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت »
ای فرشته صفتی کز سر تعظیم و جلال
زیر ران شدست ابلق شام و سحرت
معنی بکر به دور تو چو نی سر بفراشت
از چه از همدمی لفظ خوش چون شکرت؟
بر سر آمد ز جهان ذات تو چون موی و مباد
[...]
دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت
تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت
جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش
گر در آیینه ببینی برود دل ز برت
جای خندهست سخن گفتن شیرین پیشت
[...]
خلق مشتاق و ندیده رخ همچون قمرت
نه مباح است در این ماه من سفرت
ناقه رهوارو تو لیلی صفت اندر محمل
دل من چو سگ لیلی زقفای اثرت
تا میان تنگ نه بستی پی خون ریختنم
[...]
رخشد از چهره همی جلوه شمس و قمرت
مگر از مهر بود ما در و از مه پدرت
پدر و مادرت از ماه و زمهر است مگر
که برخساره بود جلوه شمس و قمرت
تو بدین طره و رخسار بهر جا گذری
[...]
گر بگویم که وداع علی اکبر پسرت
شده پر خون جگرت
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.