گنجور

 
صامت بروجردی

زینت دوش نبی خاک سیه جای تو نیست

خیز کاین جای تو نیست

به سر خاک سیه منزل و ماوای تو نیست

خیز کاین جای تو نیست

خاک عالم به سرم کز اثر تیر و سنان

ای شه تشنه لبان

جای یک بوسه من در همه اعضای تو نیست

خیز کاین جای تو نیست

شمر، لب‌تشنه‌ چسان رشته عمر تو گسیخت

بی‌گنه خون تو ریخت

مر ندید او اثر رنگ به سیمای تو نیست

خیز کاین جای تو نیست

قاصدی کو که فرستم دمی از کرب و بلا

به بر شیر خدا

در نجف باخبر از حال تو بابای تو نیست

خیز کاین جای تو نیست

شمر نگذاشت پس از قتل تو معجر به سرم

ای شه خون جگرم

کفنی بهر قد و قامت رعنای تو نیست

خیز کاین جای تو نیست

دادی ای شاه به میدان محبت سر خویش

به ره داور خویش

از خدا غیر خدا هیچ تمنای تو نیست

خیز کاین جای تو نیست

زین جفاها که کنی که ای پسر سعد دغا

به شه کرب و بلا

مگر از دود دل فاطمه پروای تو نیست

خیز کاین جای تو نیست

ز غم بی‌کسی‌ات شد جگر سنگ کباب

آخر از بهر ثواب

یک جوی رحم چرا بر دل اعدای تو نیست

خیز کاین جای تو نیست

گر بگویم که وداع علی اکبر پسرت

شده پر خون جگرت

شاهدی بهتر از این چشم گهرزای تو نیست

خیز کاین جای تو نیست

نه برادر نه پسر تن به زمین سر بستان

ای شه تشنه لبان

نیست دردی که ز هر گوشه مهیای تو نیست

خیز کاین جای تو نیست

شمر نیلی کند از ظلم رخ دختر تو

کودک مضطر تو

مگر این سوخته دل دخت دل‌آرای تو نیست

خیز کاین جای تو نیست

تنت امروز چنین سرمه صفت می‌نگرم

خاک عالم به سرم

باخبر خواهرت از امشب و فردای تو نیست

خیز کاین جای تو نیست

بجز از چشم من و چشمه زخم بدنت

جان به قربان نت

خون فشان چشم کسی بهر تماشای تو نیست

خیز کاین جای تو نیست

غیر زنجیر که در بستن ما بسته کمر

ای شه تشنه جگر

هیچ کس نیست که دربند سر و پای تو نیست

خیز کاین جای تو نیست

خسروا (صامت) محزون ز عزایت شب و روز

گوید از ناله و سوز

کارزوئی به دلم غیر تمنای تو نیست

خیز کاین جای تو نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode