خوش است درد که باشد امید درمانش
دراز نیست بیابان که هست پایانش
نه شرط عشق بود با کمان ابروی دوست
که جان سپر نکنی پیش تیربارانش
عدیم را که تمنای بوستان باشد
ضرورت است تحمل ز بوستانبانش
وصال جان جهان یافتن حرامش باد
که التفات بود بر جهان و بر جانش
ز کعبه روی نشاید به ناامیدی تافت
کمینه آن که بمیریم در بیابانش
اگر چه ناقص و نادانم این قدر دانم
که آبگینه من نیست مرد سندانش
ولیک با همه عیب احتمال یار عزیز
کنند چون نکنند احتمال هجرانش
گر آید از تو به رویم هزار تیر جفا
جفاست گر مژه بر هم زنم ز پیکانش
حریف را که غم جان خویشتن باشد
هنوز لاف دروغ است عشق جانانش
حکیم را که دل از دست رفت و پای از جای
سر صلاح توقع مدار و سامانش
گلی چو روی تو گر ممکن است در آفاق
نه ممکن است چو سعدی هزاردستانش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ز خواب خوش چو برانگیخت عزم میدانش
مه دو هفته پدید آمد از گریبانش
به روی خویش بیاراست عید گاه و مرا
نمود هر نفسی ماتمی ز هجرانش
فراز مرکب تازی سوار گشت چنانک
[...]
صلای عشق، که ساقی ز لعل خندانش
شراب و نقل فرو ریخته به مستانش
بیا، که بزم طرب ساخت، خوان عشق نهاد
برای ما لب نوشین شکر افشانش
تبسم لب ساقی خوش است و خوشتر از آن
[...]
نماند جانور از وحش و طَیْر و ماهی و مور
که بر فلک نشد از بیمرادی افغانش
عجب که دودِ دلِ خَلق جمع مینشود
که ابر گردد و سیلابِ دیده بارانش
صباح عید که برخاست عزم میدانش
چو صبح مطلع خورشید شد گریبانش
بر آمد از دل پر خون عاشقان تکبیر
در آن زمان که بدیدند روی رخشانش
به باد پای روان بر چو آذری بر زین
[...]
خوشست درد که باشد امید درمانش
خوشا سری که نباشد به عشق سامانش
وصال کعبه مقصود اگر طلب داری
قدم مزن که نباشد حد بیابانش
دلم رسید به جان و به جان رسید دلم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.