گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سعدی

بوی بهار آمد بنال ای بلبل شیرین نفس

ور پایبندی همچو من فریاد می‌خوان از قفس

گیرند مردم دوستان نامهربان و مهربان

هر روز خاطر با یکی ما خود یکی داریم و بس

محمول پیش آهنگ را از من بگو ای ساربان

تو خواب می‌کن بر شتر تا بانگ می‌دارد جرس

شیرین بضاعت بر مگس چندان که تندی می‌کند

او بادبیزن همچنان در دست و می‌آید مگس

پند خردمندان چه سود اکنون که بندم سخت شد

گر جستم این بار از قفس بیدار باشم زین سپس

گر دوست می‌آید برم یا تیغ دشمن بر سرم

من با کسی افتاده‌ام کز وی نپردازم به کس

با هر که بنشینم دمی کز یاد او غافل شوم

چون صبح بی خورشیدم از دل بر نمی‌آید نفس

من مفلسم در کاروان گو هر که خواهی قصد کن

نگذاشت مطرب در برم چندان که بستاند عسس

گر پند می‌خواهی بده ور بند می‌خواهی بنه

دیوانه سر خواهد نهاد آن گه نهد از سر هوس

فریاد سعدی در جهان افکندی ای آرام جان

چندین به فریاد آوری باری به فریادش برس

 
 
 
غزل ۳۱۷ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۳۱۷ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سنایی

ای من غریب کوی تو از کوی تو بر من عسس

حیلت چه سازم تا مگر با تو برآرم یک نفس

گر من به کویت بگذرم بر آب و آتش بسترم

ترسم ز خصمت چون پرم گیتی بود بر من قفس

در جستنش روز و شبان گشتم قرین اندهان

[...]

مشاهدهٔ ۸ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
جهان ملک خاتون

چون من ندارم جز تو کس جز تو ندارم هیچکس

فریاد خوانم بر درت آخر به فریادم برس

آشفته ام چون موی تو بر آرزوی روی تو

سرگشته ام در کوی تو بر تو ندارم دست رس

گفتم ز لعلت خسته ام یک شربت آبی ده مرا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
فیاض لاهیجی

رحمش نمی‌آید به من چندانکه می‌سوزم نفس

من تنگ‌تر سازم نفس او تنگ‌تر سازد قفس

من خود فتادم از نفس، یکم دم نگفتی ناله بس

مردم من ای فریادرس، فریادرس، فریادرس

در هجر آن روی چو مه و زیاد آن زلف سیه

[...]

آشفتهٔ شیرازی

کی در بهاران دیده ای بلبل فرو بندد نفس

یا در میان کاروان بی غلغله ماند جرس

پائی بدامان میکشم در دیده افغان میکشم

فریاد پنهان میکشم چون نیستم فریادرس

دیگر بیاد گلستان بیجا بود آه و فغان

[...]

حکیم سبزواری

در دام خود کی افکند صیاد عشق اهل هوس

آری ندیده دیدهٔ شاهین کند صید مگس

نی سودی اندر پیشه‌ها نی حاصلی ز اندیشه‌ها

عشقی به روی کار بر حق سخن اینست و بس

ای دلبر بی‌مهر من بی مهر رویت ذره سان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه