گنجور

 
سعدی

میل بین کآن سروبالا می‌کند

سرو بین کآهنگ صحرا می‌کند

میل از این خوشتر نداند کرد سرو

ناخوش آن میل‌ است کز ما می‌کند

حاجت صحرا نبود آیینه هست

گر نگارستان تماشا می‌کند

غافلست از صورت زیبای او

آن که صورت‌های دیبا می‌کند

من هم اّول روز دانستم که عشق

خون مباح و خانه یغما می‌کند

صبر هم سودی ندارد کآب چشم

راز پنهان آشکارا می‌کند

گر مراد ما نباشد گو مباش

چون مراد اوست، هِل تا می‌کند

یار زیبا گر بریزد خون یار

زشت نتْوان گفت زیبا می‌کند

سعدیا بعد از تحمل چاره نیست

هر ستم کآن دوست با ما می‌کند

تا مگس را جان شیرین در تنست

گرد آن گردد که حلوا می‌کند

 
 
 
جدول انگلیسی
غزل ۲۴۱ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۲۴۱ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
انوری

جان وصال تو تقاضا می‌کند

کز جهانش بی‌تو سودا می‌کند

بالله ار در کافری باشد روا

آنچه هجران تو با ما می‌کند

در بهای بوسه‌ای از من لبت

[...]

مجیرالدین بیلقانی

آنچه موی از جور با ما می کند

راست خواهی سخت رسوا می کند

چیست مقصودش که پیش از وقت خویش

از شب من صبح پیدا می کند

زرگر ایام در بازار عمر

[...]

حکیم نزاری

در سرم شوری تقاضا می کند

رغبت دیوانگی ها می کند

من نمی دانم چه دارد در حساب

راز پنهان آشکارا می کند

می نماید روی و می پوشد جمال

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه