سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۱

میل بین کآن سروبالا می‌کند

سرو بین کآهنگ صحرا می‌کند

میل از این خوشتر نداند کرد سرو

ناخوش آن میل‌ است کز ما می‌کند

حاجت صحرا نبود آیینه هست

گر نگارستان تماشا می‌کند

غافلست از صورت زیبای او

آن که صورت‌های دیبا می‌کند

من هم اّول روز دانستم که عشق

خون مباح و خانه یغما می‌کند

صبر هم سودی ندارد کآب چشم

راز پنهان آشکارا می‌کند

گر مراد ما نباشد گو مباش

چون مراد اوست، هِل تا می‌کند

یار زیبا گر بریزد خون یار

زشت نتْوان گفت زیبا می‌کند

سعدیا بعد از تحمل چاره نیست

هر ستم کآن دوست با ما می‌کند

تا مگس را جان شیرین در تنست

گرد آن گردد که حلوا می‌کند