گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

آنچه موی از جور با ما می کند

راست خواهی سخت رسوا می کند

چیست مقصودش که پیش از وقت خویش

از شب من صبح پیدا می کند

زرگر ایام در بازار عمر

مشگ ما را سیم سیما می کند

مردمان قصد کسان پنهان کنند

موی من قصد آشکارا می کند

روزگار از زحمت موی سپید

این سیاهی بین که با ما می کند

آمد و بنشست با روی سپید

در همه عالم چنینها می کند

من چه بد کردم که او هر ساعتی؟

با من آن بد را مکافا می کند

من جوان تازه و پیری مرا

قصدهای بی محابا می کند

هر چه کرد ایام اگر بر جای بود

این یکی باری نه بر جا می کند

دور گردون را گناهی نیز نیست

کین قضای حق تعالی می کند

 
 
 
انوری

جان وصال تو تقاضا می‌کند

کز جهانش بی‌تو سودا می‌کند

بالله ار در کافری باشد روا

آنچه هجران تو با ما می‌کند

در بهای بوسه‌ای از من لبت

[...]

سعدی

میل بین کان سروبالا می‌کند

سرو بین کاهنگ صحرا می‌کند

میل از این خوشتر نداند کرد سرو

ناخوش آن میلست کز ما می‌کند

حاجت صحرا نبود آیینه هست

[...]

حکیم نزاری

در سرم شوری تقاضا می کند

رغبت دیوانگی ها می کند

من نمی دانم چه دارد در حساب

راز پنهان آشکارا می کند

می نماید روی و می پوشد جمال

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه