گنجور

 
ناصر بخارایی

هرکس که مقیم در خمّار نباشد

در مذهب ما عاقل و هشیار نباشد

گر علم یقین است تو را، عین یقین جو

کان طایفه را کبر به خروار نباشد

داری هوس صحبت او، ترک هوس گیر

کان یار به هر بوالهوسی یار نباشد

سر دفتر اصحاب یقین بود محمد

شاهی که چو او قافله سالار نباشد

بنگر ز کجا آمد و چون بود و کجا رفت

باریت بدین زهرهٔ انکار نباشد

گویی که مرا مرتبهٔ علم چو موسی است

آخر هم ازین قول خودت عار نباشد؟

حرص و حسد و بخل طمع داری از این‌ها

هم خوش بود ار بر سر بازار نباشد

انفاس معطر چه زنی بیهده ناصر

هر بیخبری محرم اسرار نباشد