گنجور

 
سعدی

از تو دل برنکنم تا دل و جانم باشد

می‌برم جورِ تو تا وسع و توانم باشد

گر نوازی چه سعادت به از این خواهم یافت؟

ور کشی زار چه دولت به از آنم باشد؟

چون مرا عشق تو از هر چه جهان باز استد

چه غم از سرزنش هر که جهانم باشد؟

تیغ قهر ار تو زنی، قوَتِ روحم گردد

جام زهر ار تو دهی، قوْتِ روانم باشد

در قیامت چو سر از خاک لحد بردارم

گَرد سودای تو بر دامن جانم باشد

گر تو را خاطر ما نیست خیالت بفرست

تا شبی محرم اسرار نهانم باشد

هر کسی را ز لبت خشک تمنایی هست

من خود این بخت ندارم که زبانم باشد

جان برافشانم اگر سعدی خویشم خوانی

سر این دارم اگر طالع آنم باشد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل ۱۹۵ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل ۱۹۵ به خوانش مهدی سروری
غزل ۱۹۵ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سعدی

همین شعر » بیت ۱

از تو دل برنکنم تا دل و جانم باشد

می‌برم جور تو تا وسع و توانم باشد

سلمان ساوجی

چون مراد دل و جانم تویی از هر دو جهان

از تو دل برنکنم تا دل و جان است مرا

سعدی

گر مرا زار به کشتن دهد آن یار عزیز

تا نگویی که در آن دم غم جانم باشد

گویم از بنده مسکین چه گنه صادر شد

کاو دل آزرده شد از من غم آنم باشد

جهان ملک خاتون

تا مرا طاقت هجران و توانم باشد

نکنم ترک غمت تا دل و جانم باشد

تا شدی دور مرا از نظر ای نور دو چشم

دایماً خون دل از دیده روانم باشد

طوبی و نارون از پای درآیند ز رشک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه