دلم دل از هوس یار بر نمیگیرد
طریق مردم هشیار بر نمیگیرد
بلای عشق خدایا ز جان ما برگیر
که جان من دل از این کار بر نمیگیرد
همیگدازم و میسازم و شکیباییست
که پرده از سر اسرار بر نمیگیرد
وجود خسته من زیر بار جور فلک
جفای یار به سربار بر نمیگیرد
رواست گر نکند یار دعوی یاری
چو بار غم ز دل یار بر نمیگیرد
چه باشد ار به وفا دست گیردم یک بار
گرم ز دست به یک بار بر نمیگیرد
بسوخت سعدی در دوزخ فراق و هنوز
طمع ز وعده دیدار بر نمیگیرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
کسی سر از قدم یار برنمیگیرد
که جان دهد دل از این کار برنمیگیرد
تو برق عالم اسراری و عجب که ز تو
شرر به پرده اسرار برنمیگیرد
عبث به چشم تو گفتم که خون خلق مخور
[...]
معرفی آهنگهای دیگر
تا به حال ۹ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.