گنجور

 
سیدای نسفی

در خانه یی که وصف رخ یار بگذرد

خورشید خم خم از پس دیوار بگذرد

بیچاره گلفروش در ایام حسن او

صد ره ز پیش چشم خریدار بگذرد

در راه عشق سبزه کند کار نیشتر

کو پابرهنه یی که از این خار بگذرد

مژگان رود بریده به دنباله نگاه

از پیش چشم هر که به یکبار بگذرد

در زیر خاک سرو چو قارون شد روان

از پیش چشم هر که به یکبار بگذرد

در زیر خاک چو سرو چو قارون شود روان

گر در چمن به آن قدر و رفتار بگذرد

دروازه عدم که چو سوراخ سوزن است

مانند رشته کیست که هموار بگذرد

پیچم بسان طره سنبل به خویشتن

گر بر سرم تصور دستار بگذرد

در خرمنی که حسن تو آتش فگنده است

زآنجا سپاه برق به زینهار بگذرد

با خار اگر ز روی حقارت نظر کنی

بر پا خلیده از سر دستار بگذرد

روشن ز روی خویش بکن خانه مرا

زود از من و تو روز و شب تار بگذرد

در باغ دهر هر که رسیدست سیدا

آخر چو گل به سینه افگار بگذرد