چو نیست راه برون آمدن ز میدانت
ضرورتست چو گوی احتمال چوگانت
به راستی که نخواهم بریدن از تو امید
به دوستی که نخواهم شکست پیمانت
گرم هلاک پسندی ورم بقا بخشی
به هر چه حکم کنی نافذست فرمانت
اگر تو عید همایون به عهد بازآیی
بخیلم ار نکنم خویشتن به قربانت
مه دوهفته ندارد فروغ چندانی
که آفتاب که میتابد از گریبانت
اگر نه سرو که طوبی برآمدی در باغ
خجل شدی چو بدیدی قد خرامانت
نظر به روی تو صاحبدلی نیندازد
که بیدلش نکند چشمهای فتانت
غلام همت شنگولیان و رندانم
نه زاهدان که نظر میکنند پنهانت
بیا و گر همه بد کردهای که نیکت باد
دعای نیکان از چشم بد نگهبانت
به خاک پات که گر سر فدا کند سعدی
مقصرست هنوز از ادای احسانت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی عشق و وابستگی عمیق شاعر به محبوبش است. شاعر اذعان میکند که هیچ راهی برای جدایی از محبوبش ندارد و به دوستیاش پایبند خواهد ماند. او میگوید که اگرچه ممکن است در شرایط سختی قرار گیرد، اما همواره امیدوار است و به وعدههایش وفادار خواهد ماند. شاعر با تشبیهات زیبا به زیباییهای محبوبش اشاره میکند و از این میگوید که حتی در سختیها نیز به او وفادار است. او همچنین به نیات خوب و دعای نیکان اشاره میکند و بر این باور است که محبت و دوستی همیشه باید یکدیگر را پشتیبانی کنند. در پایان، شاعر از محبوب میخواهد که با بخشش و محبت خود، او را در پناه محبتش نگه دارد.
از آنجا که نمی توان از پرداختن به تو چشم پوشید، پس ناگزیر باید همانند گوی ضربه های چوگانت را تحمل کرد. [ احتمال: تحمل کردن / تناسب: میدان، گوی، چوگان ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
به حقیقت سوگند یاد می کنم که از تو قطع امید نخواهم کرد و به دوستی قسم می خورم که عهد و میثاق با تو را نخواهم شکست. [ به راستی: قسم به راستی و حقیقت، اگر قید در نظر گرفته شود به معنی در حقیقت.] - منبع: شرح غزلهای سعدی
اگر می پسندی که هلاکم سازی و چنانچه اراده کرده ای که مرا باقی بگذاری، برایم یکسان است، زیرا هر چیزی که دستور دهی، فرمانت روان و موثر است. [ نافذ بودن فرمان: روان و جاری بودن فرمان و حکم / تضاد: هلاک، بقا / جناس لاحق: گرم، ورم / تناسب: حکم، فرمان ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
ای محبوب من، اگر تو که عیدی میمون و خجسته هستی، پیمان خویش نگه داری و بدان عمل کنی، بخیلم اگر خود را قربانی تو نسازم. [ به عهد باز آمدن: به پیمان باز آمدن، بر سر قول و میثاق باز گشتن / تشبیه: تو ( معشوق ) به عید همایون مانند شده است. / تناسب: عید، قربان ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
دیگر ماه تمام روشنایی زیادی ندارد، زیرا سپیدی گردن و سینه ات که چونان آفتابی از گریبانت می تابد، به آن مجال پرتو افشانی نمی دهد. [ مه دو هفته: ماه شب چهارده، بدر / فروغ: روشنی و درخشش / گریبان: یقه /تناسب: مه، آفتاب، تابیدن /استعارهٔ مصرحه: آفتاب، سپیدی گردن و سینه ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
سرو نه حتی، اگر درخت بهشتی طوبی هم به باغ می آمد و خرامیدن قامت تو را می دید، شرمسار می شد. [ خرامان: خوش رفتار، روندهٔ با ناز و تکبر / تناسب: سرو، طوبی، باغ / تشبیه: قد خرامان یار به سرو طوبی و برتری قد معشوق بر آن دو. ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
هیچ صاحب دلی وجود ندارد که به چشمان فتان تو بنگرد و دل از کف ندهد. [ نظر: نگاه / کنایه: صاحب دل ( بینا و آگاه، پارسا و روشن دل ) بیدل ( دل خسته و آزرده خاطر، دل باخته و عاشق ) / ایهام تضاد: بین "بیدل" در معنای "نداشتن دل" که اینجا منظور نیست با "صاحب دل" ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
عزم و ارادهٔ سر خوشان و رندان عاشق پیشه را می ستایم که به تو صادقانه عشق می ورزند و بیزارم از کردار زاهدان که در نهان دل با تو دارند، ولی شهامت آشکار کردن عشق در آنان نیست. [ شنگولیان: جمع ِ شنگولی و شنگولی منسوب به شنگول در معنی زیبا و رعنا، شوخ و ظریف / رندان: جمع رند، بیت دوم غزل ۱۱ / زاهد: پارسا، بی میل به دنیا / نظر: نگاه / کنایه: غلام همت کسی بودن (مرید همت بلند کسی بودن) ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
گر چه یکسره با ما جفا کرده ای، نیکی نصیبت باد! باز گرد که دعای نیکمردان تو را از چشم بد در امان می دارد. [ چشم بد: " چشم زخم، آزار و نقصانی که از اثر نظر بد به کسی و یا چیزی رسد، چشم شور " / تضاد: بد، نیک / آرایهٔ تکرار: نیک ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
به خاک پایت سوگند یاد می کنم که اگر سعدی در راه عشق تو سر ببازد، هنوز هم در ادای دین نسبت به نیکی تو کوتاهی کرده است. [ به خاک پات: سوگند به خاک پای تو / مقصر: آن که در کار سستی می کند، کوتاهی کننده / ادا: به جای آوردن، گزاردن دَین و رساندن وام ] - منبع: شرح غزلهای سعدی / دکتر محمدرضا برزگر خالقی / دکتر تورج عقدایی
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
زهی به ذروة کیوان رسیده ایوانت
شکوه هفت سپهر از چهار ارکانت
فروغ عالم علوی ز عکس دیوارت
غذای اهل بهشت از بهار بستانت
بروز بارتو از تنگنای زحمت خلق
[...]
به حق چشم خمار لطیف تابانت
به حلقه حلقهٔ آن طرهٔ پریشانت
بدان حلاوت بیمر و تنگهای شکر
که تعبیهست در آن لعل شکرافشانت
به کهربایی کاندر دو لعل تو درج است
[...]
بیا و بوسه بده از آن لبان خندانت
که در دلم زدی آتش به آب دندانت
به ابروان خوش آشفته کردی ام با خود
چه دید خواهم از آن چشم های فتانت
مرو دمی بنشین تا شکستگان فراق
[...]
بدان بهانه که حسنی ست بس فراوانت
جفا بکن که هر آن کرده نیست تاوانت
مهی که چاک به دامان جانم افگنده ست
همان مهی ست که طالع شد از گریبانت
کسی که جان به سر یک نظاره خواهند داد
[...]
تو حور جنتی اما ز چشم فتانت
ز بس که خاست بلا عذر خواست رضوانت
سحر به باغ گذشتی گشاد غنچه دهان
که بوسه ای برباید ز لعل خندانت
چو دست طوق تو سازم ز ضعف نشناسند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۵ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.