زهی به ذروة کیوان رسیده ایوانت
شکوه هفت سپهر از چهار ارکانت
فروغ عالم علوی ز عکس دیوارت
غذای اهل بهشت از بهار بستانت
بروز بارتو از تنگنای زحمت خلق
فراخنای جهان نیست مردمیدانت
به چشم عقل دوا برو بیکدیگر پیوست
چو جفت طاق فلک گشت خمّ ایوانت
به طلوع و رغبت خود باز می کند خورشید
هزار نیزۀ زریّن بچوب دربانت
ز لطف خواجه اگر نیم رخصتی یابد
به باغبانی اید ز خلد رضوانت
وزیر مشرق و مغرب پناه اهل هنر
محمّد، ای که کرم آیتیست در شانت
در تو قبلۀ آمال گشت از همه روی
ز بس که گرد جهان گشت صیت احسانت
چو همّتت ز فلک بر گذشت در گاهت
چو بخششت به همه کس رسید فرمانت
ترا بصفّۀ ایوان چه افتخار بود
که ساختست خرد جای در دل و جانت
دهان حرص به دندان آرزو نشکست
بکام خویش لبی نان مگر که بر خوانت
از آستین تو دریا و ابر سربر زد
اگر چه مطلع خورشید شد گریبانت
بزرگوارا بیتی سه چار هم بشنو
ز حالم، ارچه نباشد فراغت آنت
بده نوالۀ رسمی ز خوان تربیتم
که کم رسد چو من از اهل فضل مهمانت
به رشح قطره زدریا چرا شوم خرسند؟
جهان غرق شده در نعمت فراوانت
نظر چرا نکند سوی حال من کرمت
چو هست بهر عمارت نظر بویرانت؟
ز چون تو خواجه بود استماحت چو منی
که زرّ و خاک نماید به چشم یکسانت
چنان که راعی فضل و مراعی کرمی
خدای باد بهر دو جهان نگهبانت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر توصیف فضایل و کرامتهای فردی است که به مقام والایی دست یافته است. شاعر به زیباییهای ایوان و باغ و بهشت اشاره میکند و فرد مورد نظر را با ویژگیهای عالی مانند شجاعت و سخاوت توصیف میکند. او به قدرت این فرد در ایجاد سعادت و نیکوکاری اشاره دارد و از او میخواهد که به خاطر فضائلش، به دیگران نیز توجه کند و به فقرا و نیازمندان یاری رساند. همچنین، شاعر به مقام این فرد در نظر مردم و در هنر و ادب تأکید میکند و دعوت به پذیرایی و میزبانی از اهل فضل میکند. در نهایت، صحبت از این است که این فرد باید همواره در نگهداری از جامعه بیفتد و به کمک دیگران بشتابید.
هوش مصنوعی: ای کاش، به اوج و بلندی کیوان (زحل) دست یافتهای. شکوه و عظمت هفت آسمان از چهار رکن (پایه) تو نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: نور و روشنایی عالم امکان از تصویر توست و نعمتهای بهشتی از سرسبزی باغت به دست میآید.
هوش مصنوعی: ظهور تو از سختیهای زندگی مردم نشئت نمیگیرد، بلکه نشاندهنده وسعت و گنجایش جهان است.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد عقل و دانش در کنار یکدیگر به مانند دو نیمهی یک قوس بزرگ در آسمان، با هم ترکیب شدهاند و این اتحاد باعث ایجاد زیبایی و هماهنگی در فضای وجودت شده است.
هوش مصنوعی: خورشید با طلوع و اشتیاق خود، هزاران پرتو طلایی را مانند نیزههایی به سوی تو میفرستد تا در گشایش در قلبت را بزند.
هوش مصنوعی: اگر از لطف آقا فرصتی حاصل شود، به مانند باغبانی در بهشت رضوان خواهیم بود.
هوش مصنوعی: وزیر مشرق و مغرب، حامی و پشتیبان هنرمندان است. ای محمد، تو که با کرم و صفات خوب خود نمونهای از رحمت هستی.
هوش مصنوعی: تو به خاطر نیکیها و احسانهایی که داری، مرکز آرزوهای من شدی و نام نیک تو در سرتاسر جهان پیچیده است.
هوش مصنوعی: وقتی ارادهات بالاتر از آسمانها رفت، فرمان تو به همه جا رسید و همه را شامل شد.
هوش مصنوعی: چطور میتوان گفت که نشستن تو بر لبهی ایوان افتخار دارد، در حالی که عقل و خرد در عمق دل و جان تو جا داده شده است؟
هوش مصنوعی: فرد با حرص و آرزو نتوانسته به خواستهاش دست یابد و تنها لب گرسنهاش از نان بر سر سفرهات بماند.
هوش مصنوعی: اگر از آستین تو دریا و ابر به وجود آمده باشد، حتی اگر خورشید هم در آسمان طلوع کند، تو همچنان در دامن خود راز و جایگاه خاصی داری.
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، خواهش میکنم چند بیتی در مورد حال و احوالم بشنوید، هرچند که شما در حال مشغله هستید.
هوش مصنوعی: به من طعام رسمی بده از سفرهی تربیت خودت، چون کسانی مانند من از اهل علم و فضل مهمان تو کم هستند.
هوش مصنوعی: چرا باید از یک قطره دریا شاد باشم؟ در حالی که جهان پر از نعمتهای فراوان تو است.
هوش مصنوعی: چرا نگاه تو به حال من نمیافتد، در حالی که بزرگواریات همیشه به فکر آبادانی و توجه به من است؟
هوش مصنوعی: اگر تو صاحب مقام و ثروت هستی، برای منی که همچون تو در دنیا به چیزی نمیارزد، چه تفاوتی دارد که زر و خاک را برابر ببینم؟
هوش مصنوعی: خداوند به اندازهای مهربان است که تو را مانند چوپانی با فضیلت و با دلسوزی محافظت میکند و به همین دلیل، هم در این دنیا و هم در دنیای دیگر نگهبان تو خواهد بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به حق چشم خمار لطیف تابانت
به حلقه حلقهٔ آن طرهٔ پریشانت
بدان حلاوت بیمر و تنگهای شکر
که تعبیهست در آن لعل شکرافشانت
به کهربایی کاندر دو لعل تو درج است
[...]
چو نیست راه برون آمدن ز میدانت
ضرورتست چو گوی احتمال چوگانت
به راستی که نخواهم بریدن از تو امید
به دوستی که نخواهم شکست پیمانت
گرم هلاک پسندی ورم بقا بخشی
[...]
بیا و بوسه بده از آن لبان خندانت
که در دلم زدی آتش به آب دندانت
به ابروان خوش آشفته کردی ام با خود
چه دید خواهم از آن چشم های فتانت
مرو دمی بنشین تا شکستگان فراق
[...]
بدان بهانه که حسنی ست بس فراوانت
جفا بکن که هر آن کرده نیست تاوانت
مهی که چاک به دامان جانم افگنده ست
همان مهی ست که طالع شد از گریبانت
کسی که جان به سر یک نظاره خواهند داد
[...]
تو حور جنتی اما ز چشم فتانت
ز بس که خاست بلا عذر خواست رضوانت
سحر به باغ گذشتی گشاد غنچه دهان
که بوسه ای برباید ز لعل خندانت
چو دست طوق تو سازم ز ضعف نشناسند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.