آفرین خدای بر جانت
که چه شیرین لبست و دندانت
هر که را گم شدست یوسف دل
گو ببین در چه زنخدانت
فتنه در پارس بر نمیخیزد
مگر از چشمهای فتانت
سرو اگر نیز آمدی و شدی
نرسیدی بگرد جولانت
شب تو روز دیگران باشد
کآفتابست در شبستانت
تا کی ای بوستان روحانی
گله از دست بوستانبانت
بلبلانیم یک نفس بگذار
تا بنالیم در گلستانت
گر هزارم جفا و جور کنی
دوست دارم هزار چندانت
آزمودیم زور بازوی صبر
و آبگینست پیش سندانت
تو وفا گر کنی و گر نکنی
ما به آخر بریم پیمانت
مژده از من ستان به شادی وصل
گر بمیرم به درد هجرانت
سعدیا زنده عارفی باشی
گر برآید در این طلب جانت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ای ستم کرده بر تو شیطانت
مانده در ظلمت سقر جانت
گفتم آن تو نیست خواجه صلاح
گفت چه گفتم آن دو خلقانت
گفت چون نیست گفتم از پی آنک
گر بدو نافذست فرمانت
چون گذاری که بر زند هر روز
[...]
گفت کای چرخ بنده فرمانت
واختر فرخ آفرین خوانت
بسخن یا بسفره و نانت
بچه تّره نهند بر خوانت
بجز از انبیا و خ اصانت
که ز جان میبرند فرمانت
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.