ای جان خردمندان گوی خم چوگانت
بیرون نرود گویی کافتاد به میدانت
روز همه سر بر کرد از کوه و شب ما را
سر بر نکند خورشید الا ز گریبانت
جان در تن مشتاقان از ذوق به رقص آید
چون باد بجنباند شاخی ز گلستانت
دیوار سرایت را نقاش نمیباید
تو زینت ایوانی نه صورت ایوانت
هر چند نمیسوزد بر من دل سنگینت
گویی دل من سنگیست در چاه زنخدانت
جان باختن آسان است اندر نظرت لیکن
این لاشه نمیبینم شایسته قربانت
با داغ تو رنجوری به کز نظرت دوری
پیش قدمت مردن خوشتر که به هجرانت
ای بادیه هجران تا عشق حرم باشد
عشاق نیندیشند از خار مغیلانت
دیگر نتوانستم از فتنه حذر کردن
زآنگه که در افتادم با قامت فتانت
شاید که در این دنیا مرگش نبود هرگز
سعدی که تو جان دارد بل دوستتر از جانت
بسیار چو ذوالقرنین آفاق بگردیدهست
این تشنه که میمیرد بر چشمه حیوانت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به عشق و شوق عاشق نسبت به معشوق میپردازد. شاعر با بیان احساسات عمیق خود، از زیباییها و魅یتهای معشوق سخن میگوید و نشان میدهد که عشق برای او چقدر ارزشمند و ضروری است. او به دردی که از دوری معشوق میکشد اشاره میکند و بیان میکند که مردن در قدم معشوق برایش راحتتر از زندگی در فراق اوست. در انتهای شعر، شاعر به عشق خود به معشوق و اهمیت آن اشاره میکند و با ذکر نام سعدی، به تعهد و وفاداری خود در عشق تأکید میورزد.
ای کسی که جان خردمندان در خم چوگان تو اسیر مانده است، بدان که هر گویی که به میدان تو افتد، هرگز از آن بیرون نمی رود، به سخن دیگر، خردمندان اسارت در خم چوگان تو را بر آزادی ترجیح می دهند. [ تناسب: گوی، چوگان / تشبیه: جان به گوی مانند شده است.] - منبع: شرح غزلهای سعدی
برای همگان روز هنگامی فرا می رسد که خورشید از کوه سر بر می آورد، اما خورشید درخشان چهره ات در شب ما فقط از گریبان تو سر بر می زند. [ گریبان: یقه / کنایه: سر بر کردن ( سر بلند کردن، بیرون آمدن ) / پارادوکس: سر بر کردن خورشید در شب / تشبیه مضمر: چهره به خورشید مانند شده است.] - منبع: شرح غزلهای سعدی
اگر باد شاخه ای را از گلستان وجود تو به حرکت در آورد و اشتیاق را در عاشقانت به پا کند، جان آنان در تنشان به رقص و پای کوبی خواهد پرداخت . [ مشتاقان: عاشقان و شیفتگان / ذوق: نشاط و شادی / استعارهٔ مکنیه: ( تشخیص ): جان ( به قرینهٔ به رقص آمدن ) / استعارهٔ مصرحه: گلستان ( وجود چون گل معشوق ) ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
دیوار خانه ات به صورتگر نیازی ندارد، زیرا آنچه سرایت را می آراید، نقش دیوارهای آن نیست، بلکه تو خود موجب زیبایی و آراستگی آن هستی. [ بایستن: لازم و شایسته بودن / صورت: نقش و تصویر /تناسب: دیوار، سرا، ایوان، نقاش، صورت.] - منبع: شرح غزلهای سعدی
دل سخت تو بر من نمی سوزد و به رحم نمی آید، گویی دل من در بی قدری به سنگی می ماند که در چاه زنخدانت افتاده است. [ آرایهٔ تکرار: دل، سنگ /تشبیه: دل به سنگ با دو وجه شبه: در مورد معشوق سختی و در مورد سعدی بی قدری / جناس زاید: سنگین، سنگ ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
جان فشانی در پیش تو کار دشواری نیست. اما من این جان بی قدر خود را که به لاشه ای می ماند، شایستهٔ قربان کردن در راه تو نمی دانم. ما پیش از نثار جان در راهت بی جان گشته ایم. [ جان باختن: جان را نثار کردن / نظر: نگاه و چشم / لاشه: تن بی جان و مرده.] - منبع: شرح غزلهای سعدی
رنجوری در اثر داغ تو برای من بسی بهتر از آن است که از تو دور بمانم. در زیر گام هایت جان دادن شایسته تر است از اینکه در اثر دوری از تو بمیرم. [ داغ: آتش و حرارت / رنجوری: دردمندی و ملالت / تشطیر: رنجوری، دوری ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
ای بیابان جدایی، تازمانی که شور و شوقی برای رسیدن به حرم وجود دارد، دشواری های راه، عاشقانت را به هراس نمی افکند. [ بادیه: صحرا و بیابان / حرم: گرداگرد خانه و مکان مقدس ( جایی که بیگانه اجازه ورود ندارد ) / مغیلان: نوعی درختچهٔ خار در بیابانهای عربستان / تشبیه: هجران به بادیه / استعارهٔ مصرحه: خار مغیلان ( دشواری های راه )] - منبع: شرح غزلهای سعدی
از زمانی که قامت دلربا و سحر کننده ات مرا مجذوب ساخت، دیگر حذر کردن از فتنه برایم مقدور نبوده است.[ حذر کردن: دوری کردن / فتان: فتنه انگیز و فتنه جو، زیبا و دلفریب که به زیبایی مردم را مفتون می سازد.] - منبع: شرح غزلهای سعدی
شایسته است که سعدی به دلیل آنکه تو را مثل جان خویش می داند، بلکه بیش از جانش دوست دارد، در این دنیا مرگی نداشته باشد، و جاودانه گردد. [ شاید: از مصدر شایستن، شایسته و سزاوار است /تشبیه: تو ( معشوق ) به جان ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
این تشنه ای که در کنار چشمهٔ آب حیات تو جان می دهد، مثل اسکندر جهان را برای دست یابی به آن چشمه زیر پای نهاده است. [ ذوالقرنین: در لغت به معنی صاحب دو گیسو، صاحب دو قرن زندگی یا سلطنت، روایات او در بسیاری از منابع قدیم و جدید با روایات اسکندر مقدونی خلط شده است. سرگذشت او در قرآن (کهف 83 تا 96) به تفصیل آمده است..."فرهنگ اساطیر" / تلمیح: اشاره به داستان اسکندر و جست و جویش برای آب حیات /استعارهٔ مصرحه: چشمهٔ حیوان ( لبان حیات بخش معشوق )] - منبع: شرح غزلهای سعدی / دکتر محمدرضا برزگر خالقی / دکتر تورج عقدایی
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ای عید غلام تو، وای جان شده قربانت
تا زنده شود قربان، پیش لبت خندانت
چون قند و شکر آید پیش تو؟! که میباید
بر قند و شکر خندد آن لعل سخندانت
هرکس که ذلیل آمد، در عشق عزیز آمد
[...]
ای فتنهٔ هر دوری از قامت فتانت
آشوب قیامت را دیدیم به دورانت
یک قوم جگرخونند از لعل میآلودت
یک جمع پریشانند از زلف پریشانت
هم چارهٔ هر نیشی از خندهٔ نوشینت
[...]
ای کعبه به ما از ما نزدیکتری امّا
در چشم شترداران دورست بیابانت
ما زخم مغیلانت مرهم شمریم امّا
بس کس که نهد مرهم بر زخم مغیلانت
نتوان به مثل گفتن خورشید درخشانت
زیرا که بود شمعی خورشید در ایوانت
گفتی کشمت در خون بشتاب که میترسم
اغیار کنند ایجان از گفته پشیمانت
صد سنک جفا هر دم گردون زندش بر سر
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۱۵ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.