افکند مرد چنین گر نگه پرفن تو
کیست مرد نگه پرفن مردافکن تو
دلربائی نه لباسی است به قد همه کس
این قبا دوخته خیاط ازل بر تن تو
بوی پیراهن یوسف شنود بار دگر
گر به یعقوب رسد نکهت پیراهن تو
تو در آغوشی که آئی که ندارد هرگز
غیر پیراهن تو راه به پیرامن تو
چه بود بهره ی گلچین ز تو ای گلبن ناز
که صبا دست تهی می رود از گلشن تو
تا بگردن همه عشق است دلا وادی عشق
مرو آنجا که بود خون تو بر گردن تو
اگر اینست سخن کس ننهد گوش رفیق
به سخن گفتن بلبل ز سخن گفتن تو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کارم از دست بشد دستِ من و دامنِ تو
گر نداری سرِ من خونِ و گردنِ تو
اندک اندک ز سرم دستِ وفا باز مگیر
ورنه مشهور کنم رسمِ جفا کردنِ تو
دلِ چون مومِ مرا از تفِ هجران مگداز
[...]
به هوا و هوس نکهت پیراهن تو
گر رود جان من از سینه فدای تن تو
گر بپیچیم سر، از شیوهٔ مردی نبود
به جفایی که کند غمزهٔ مرد افکن تو
ای که شد دامنم از دست جفاهای تو چاک
[...]
تا ز شست ستم خصم خدنگ افکن تو
شد مشبک تن تو
بوی خون آید از این کاکل و یال و تن تو
شد مگر کشتهٔ روبه ، شه شیر اوژن تو
دل افسردۀ من آب شد از دیدن تو
فاش گو برق که آتش زده بر خرمن تو
که بریده است بشمشیر رگ گردن تو
که جدا کرده منور سرتو از تن تو
که بخون کرده تر آن خط به از سوسن تو
که زده چوب بلبهای ز در مخزن تو
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.