به از عشق و گدایی منصب و جاهی نمیدانم
گدای عشقم و خود را کم از شاهی نمیدانم
نیم از زور بازو کوهکن لیکن چو کار افتد
به پیش همت خود کوه را کاهی نمیدانم
به سوی مقصد ای خضرم خدا را رهنمایی کن
غریب و بیکس و سرگشتهام راهی نمیدانم
نکردی باخبر یار مرا از حال زار من
چرا امشب دگر ای ناله کوتاهی نمیدانم
نباشد ای پسر حُسنی چنین فرزند آدم را
فرشته یا پری یا مهر یا ماهی نمیدانم
هزارم درد دل باشد ولی از بیزبانیها
چو میبینم تو را من ناله و آهی نمیدانم
رفیق از من مپرس احوال من پیوسته در عشقش
که گاهی حال خود میدانم و گاهی نمیدانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و رنجی که به خاطر عشق و جدایی از معشوق متحمل شده، صحبت میکند. او دوستانش را به خاطر عشق به معشوق دشمن کرده و به خود آسیب رسانده است. شاعر به سوختن خرمن هستیاش از سوز دل اشاره میکند و میگوید که از آتش دلش به حال خود رحم نکرده است. همچنین او به یاد معشوق و زیباییهای او میافتد و تلاش کرده که خود را به یاد او خوشحال کند، اما بیفایده بوده است. او در نهایت به این نتیجه میرسد که پیروی از شیخ و برهمن (مربیان دینی) نیز چیزی برایش به ارمغان نیاورده و همچنان در جستجوی عشق معشوق است.
هوش مصنوعی: عشق و دلدادگی را بالاتر از هر مقام و جایگاهی میدانم و خود را به عنوان معشوق، کم از شاه نمیبینم.
هوش مصنوعی: نیمی از قدرت و توانایی یک انسان همانند یک کوه است، اما وقتی که اراده و تلاش شخص در کارها به میدان بیاید، آن کوه را مانند کاهی در نظر میگیرم و به راحتی بر آن غلبه میکنم.
هوش مصنوعی: به سمت هدفم ای خضر، خداوند را راهنمایی کن، چون من تنها و بیکس و سردرگم هستم و راهی نمیشناسم.
هوش مصنوعی: محبوب من، چرا امشب هم از وضعیت ناگزیر و غمانگیزم خبر نداری؟ نمیدانم چرا این نالهام اینقدر طولانی شده است.
هوش مصنوعی: فرزند آدم نباید چنین باشد، در حقیقت او را نه فرشته میدانم، نه پری، نه خورشید و نه ماه.
هوش مصنوعی: اگرچه هزاران درد و غم در دل دارم، اما وقتی تو را میبینم، حتی نمیتوانم ناله و آهی بکنم؛ گویی از بس که زبانم بند آمده است.
هوش مصنوعی: دوست عزیز، از من حال و احوالم را نپرس. همیشه در عشق او غرق هستم و گاهی حالت خود را میشناسم و گاهی نه.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تو خورشیدی و یا زهره و یا ماهی نمیدانم
وزین سرگشته مجنون چه می خواهی نمیدانم
در این درگاه بیچونی همه لطف است و موزونی
چه صحرایی چه خضرایی چه درگاهی نمیدانم
به خرمنگاه گردونی که راه کهکشان دارد
[...]
به کویش میرود گاهی ز من آهی نمیدانم
به او میگوید آهم حال من گاهی نمیدانم
ز مهر و مه نباشم چون یادت روز و شب فارغ
تو را میدانم و بس مهری و ماهی نمیدانم
سر اخلاص چون از آستان عشق بردارم
[...]
فقیرم، غیر آن درگاه، درگاهی نمیدانم!
غریبم، غیر راه کوی او، راهی نمیدانم؟!
قدی داری خرامان، نخل یا سروی نمییابم؟!
رخی داری فروزان، مهر یا ماهی نمیدانم؟!
نهانم کشت غیر و، دانم آگاهی ازین یارا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.