گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
رفیق اصفهانی

در نیکوئی آفت جهان شد

نیکوتر از این نمی توان شد

آن عارض چون هلال شد بدر

آن قدر چو نارون روان شد

هم فتنهٔ خاص گشت و هم عام

هم آفت پیر و هم جوان شد

سرحلقه ی مهوشان شیراز

سر خیل بتان اصفهان شد

چشمش بکرشمه قصد دل کرد

ابروش به عشوه خصم جان شد

در حسن و کمال شد فسانه

در غنج و دلال داستان شد

گفتم که شود بلای جان ها

بالا چو کشید آن چنان شد

شد فته زمان زمان به خوبی

تا فتنه ی آخرالزمان شد

عشقی که رفیق پیش از این داشت

صد مرتبه بیشتر از آن شد