غم به جایی فکند رخت که غمخواری هست
ای خوش آنجا که نه یاری نه پرستاری هست
هر که یار دگرش نیست خدا یار ویست
هر که کاری بکسش نیست باوکاری هست
آنکه اندیشه ی گلزار و گلشن در سر نیست
میتوان یافت که در پای دلش خاری هست
نخرد خواجه ی ما گرچه بهیچش بدهند
بنده ای را که بجز خواجه خریداری هست
رفت روزت به سیهکاری و غفلت، دریاب
تا ز خورشید اثری بر سر دیواری هست
بلب لعل مناز اینهمه کز دولت شاه
این متاعیست که در هر سر بازاری هست
زاهد از مجلس ما رخت برون بر که نشاط
ننهد پای در آن حلقه که هوشیاری هست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به تأمل در موضوعات غم، تنهایی و خدا پرداخته است. شاعر بیان میکند که غم ممکن است انسان را به جایی ببرد که کسی برای او غمخواری نکند. همچنین میگوید که هر کسی که یاری ندارد، خداوند یار اوست. او به نقد دنیا و بیاعتباری آن میپردازد و اشاره میکند که در دل کسانی که به زیباییها فکر نمیکنند، ناراحتیها و دغدغههایی وجود دارد. شاعر به این نکته نیز تأکید میکند که اگرچه انسانها ممکن است در موقعیتهای مختلف خریداری نداشته باشند، خداوند همیشه به کمک آنها میآید. در نهایت، شاعر مردم را به هوشیاری و آگاهی دعوت میکند تا از غفلت و سیهکاری دور باشند.
هوش مصنوعی: غم در جایی میافکند که کسی به آن توجه نمیکند و غمخواری ندارد. خوشا به حال کسی که در چنین مکانی نباشد، جایی که نه یاری هست و نه پرستاری.
هوش مصنوعی: هر کس که دوست و یار دیگری ندارد، خداوند یار اوست و هر کسی که کاری به او نمیسپارد، کارهایی وجود دارند که به او خواهد رسید.
هوش مصنوعی: اگر کسی در فکر زیباییهای گلستان و باغ نیست، میتوان فهمید که در درون او درد و رنجی وجود دارد.
هوش مصنوعی: آقای ما اگرچه هیچ چیز را در نظر نمیگیرد، بندهای را نمیفروشد که غیر از خود او کسی نیست که او را بخرد.
هوش مصنوعی: روزت را به بیخبری و کارهای ناپسند سپری کردی، اما حالا بیدار شو که نشانی از نور و روشنایی هنوز بر دیوار وجود دارد.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که بلبلی از خوشحالی و زیبایی میخواند و میگوید که این همه زیبایی و نعمت به خاطر قدرت و لطف پادشاه است، و آنچه در هر بازار پیدا میشود، نظیر این نعمتها و زیباییهاست.
هوش مصنوعی: ای زاهد، از مجلس ما برو، زیرا که در اینجا چیزی جز بیخودی و خوشحالی نیست و کسی که هوشیار باشد، نمیتواند در این جمع بماند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز به جز فکر توأم کاری هست
به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقهٔ موئیت گرفتاری هست
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
[...]
گر چه هر دم ز غمت بر دلم آزاری هست
باشم اغیار اگر جز تو مرا یاری هست
نشود دور ز تیغ تو که هرگز نکند
بلبل اندیشه که اندر پی گل خاری هست
گر خطت هست مزور سزد ایدوست از آنک
[...]
همچو من وصل ترا هیچ سزاواری هست
یا چو من هجر ترا هیچ گرفتاری هست
دیده دهر بدور تو ندیده است بخواب
که چو چشمت بجهان فتنه بیداری هست
ای تماشای رخت داروی بیماری عشق
[...]
مشنو ای دوست که بعد از تو مرا یاری هست
یا شب و روز بجز ذکر توام کاری هست
مشنو ای جبه که جز پیرهنم یاری هست
یا بجز پیچش دستار مرا کاری هست
گر بگوئی که بحمل و تتقم کاری نیست
[...]
تو جفاکن که از اینسوی وفاداری هست
طاقت و صبر مرا حوصلهٔ خواری هست
با دلم هر چه توان کرد بکن تا بکشد
کز من و جان منش نیز مددکاری هست
میخرم مایه هر شکوه به سد شکر ز تو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.