نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

غم به جایی فکند رخت که غمخواری هست

ای خوش آنجا که نه یاری نه پرستاری هست

هر که یار دگرش نیست خدا یار ویست

هر که کاری بکسش نیست باوکاری هست

آنکه اندیشه ی گلزار و گلشن در سر نیست

میتوان یافت که در پای دلش خاری هست

نخرد خواجه ی ما گرچه بهیچش بدهند

بنده ای را که بجز خواجه خریداری هست

رفت روزت به سیهکاری و غفلت، دریاب

تا ز خورشید اثری بر سر دیواری هست

بلب لعل مناز اینهمه کز دولت شاه

این متاعیست که در هر سر بازاری هست

زاهد از مجلس ما رخت برون بر که نشاط

ننهد پای در آن حلقه که هوشیاری هست