گنجور

 
مولانا

هر کی در ذوق‌ِ عشق دنگ آمد

نیک فارغ ز نام و ننگ آمد

نشود بند گفت و گوی جهان

شیرگیر‌ی که چون پلنگ آمد

شیشهٔ عشق را فراغت‌ها‌ست

گر بر او صد هزار سنگ آمد

نام و ناموس کی شود مانع‌؟

چونکه آن دلربا‌ی شنگ آمد

صد هزاران چو آسمان و زمین

پیش جولان‌ِ عشق تنگ آمد

قیصر روم عشق غالب باد

گر کسل چون سپاه زنگ آمد

زُهره بر چنگ این نوا می‌زد

کان قمر عاقبت به چنگ آمد

شمس تبریز هر کی بی‌تو نشست

عذر او پیش عشق لنگ آمد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۹۸۳ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم