گنجور

 
مولانا

نباشد عیب پرسیدن تو را خانه کجا باشد

نشانی ده اگر یابیم وان اقبال ما باشد

تو خورشید جهان باشی ز چشم ما نهان باشی

تو خود این را روا داری وانگه این روا باشد

نگفتی من وفادارم وفا را من خریدارم

ببین در رنگ رخسارم بیندیش این وفا باشد

بیا ای یار لعلین لب دلم گم گشت در قالب

دلم داغ شما دارد یقین پیش شما باشد

در این آتش کبابم من خراب اندر خرابم من

چه باشد ای سر خوبان تنی کز سر جدا باشد

دل من در فراق جان چو ماری سرزده پیچان

بگرد نقش تو گردان مثال آسیا باشد

بگفتم ای دل مسکین بیا بر جای خود بنشین

حذر کن ز آتش پرکین دل من گفت تا باشد

فروبستست تدبیرم بیا ای یار شبگیرم

بپرس از شاه کشمیرم کسی را کاشنا باشد

خود او پیدا و پنهانست جهان نقش است و او جانست

بیندیش این چه سلطانست مگر نور خدا باشد

خروش و جوش هر مستی ز جوش خم می باشد

سبکساری هر آهن ز تو آهن ربا باشد

خریدی خانه دل را دل آن توست می‌دانی

هر آنچ هست در خانه از آن کدخدا باشد

قماشی کان تو نبود برون انداز از خانه

درون مسجد اقصی سگ مرده چرا باشد

مسلم گشت دلداری تو را ای تو دل عالم

مسلم گشت جان بخشی تو را وان دم تو را باشد

که دریا را شکافیدن بود چالاکی موسی

قبای مه شکافیدن ز نور مصطفی باشد

برآرد عشق یک فتنه که مردم راه که گیرد

به شهر اندر کسی ماند که جویای فنا باشد

زند آتش در این بیشه که بگریزند نخجیران

ز آتش هر که نگریزد چو ابراهیم ما باشد

خمش کوته کن ای خاطر که علم اول و آخر

بیان کرده بود عاشق چو پیش شاه لا باشد

 
 
 
غزل شمارهٔ ۵۶۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۵۶۷ به خوانش نرگس محمودی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
فرخی سیستانی

پسر کو چون پدر باشد ستایش را سزا باشد

پدر کز جان و دل چونان پسر جوید روا باشد

پسر نزد پدر زیرا گرامی تر عطا باشد

به خاصه چون پسر نیکو خو و نیکو لقا باشد

پسر باید که چون تو نیکنام و پارسا باشد

[...]

سنایی

دگر گردی روا باشد دلم غمگین چرا باشد

جهان پر خوبرویانند آن کن کت روا باشد

ترا گر من بوم شاید وگر نه هم روا باشد

ترا چون من فراوانند مرا چون تو کجا باشد

جفاهای تو نزد من مکافاتش به جا باشد

[...]

قوامی رازی

پس از توحید جان افزای تا جانم به جا باشد

به زهد و موعظت گفتن خدا بر من گواباشد

همی بر خویشتن گیرم گوا آن پادشاهی را

که در ملکش نوای مرغ تسبیح و دعا باشد

خداوندی جهانداری ز روی آسمان او را

[...]

امیرخسرو دهلوی

مرا تا آشنایی با بتان دل ربا باشد

محال است این که جانم با صبوری آشنا باشد

نخواهد مرده کس خود را، ولی من زین خوشم، زیرا

ز جان خویش در رنجم که پهلویت چرا باشد

نپنداری ز بهرش رنجها دیده ست این دیده

[...]

اوحدی

نمی‌بینم بت خود را، نمی‌دانم کجا باشد؟

دلم آرام چون گیرد؟ که جان از وی جدا باشد

کسی حال دل مجروح من داندکه: همچون من

به سودایی گرفتار و به دردی مبتلا باشد

من اندر مذهب عشقش بزرگین طاعت آن دانم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه