گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

مرا تا آشنایی با بتان دل ربا باشد

محال است این که جانم با صبوری آشنا باشد

نخواهد مرده کس خود را، ولی من زین خوشم، زیرا

ز جان خویش در رنجم که پهلویت چرا باشد

نپنداری ز بهرش رنجها دیده ست این دیده

حقش بگذارم، ار یک شب ترا در زیر پا باشد

صبا گو بویت آرد تا زید بیچاره مسکینی

که او را زندگی زینگونه بر باد هوا باشد

ز هجرش بس که در خود گم شدم، آگاهیم نبود

که هر شب من کجا و او کجا و دل کجا باشد

گرفتاری من در گیسوی جانان کسی داند

که در دام بلایی همچو خسرو مبتلا باشد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
فرخی سیستانی

پسر کو چون پدر باشد ستایش را سزا باشد

پدر کز جان و دل چونان پسر جوید روا باشد

پسر نزد پدر زیرا گرامی تر عطا باشد

به خاصه چون پسر نیکو خو و نیکو لقا باشد

پسر باید که چون تو نیکنام و پارسا باشد

[...]

سنایی

دگر گردی روا باشد دلم غمگین چرا باشد

جهان پر خوبرویانند آن کن کت روا باشد

ترا گر من بوم شاید وگر نه هم روا باشد

ترا چون من فراوانند مرا چون تو کجا باشد

جفاهای تو نزد من مکافاتش به جا باشد

[...]

قوامی رازی

پس از توحید جان افزای تا جانم به جا باشد

به زهد و موعظت گفتن خدا بر من گواباشد

همی بر خویشتن گیرم گوا آن پادشاهی را

که در ملکش نوای مرغ تسبیح و دعا باشد

خداوندی جهانداری ز روی آسمان او را

[...]

مولانا

نباشد عیب پرسیدن تو را خانه کجا باشد

نشانی ده اگر یابیم وان اقبال ما باشد

تو خورشید جهان باشی ز چشم ما نهان باشی

تو خود این را روا داری وانگه این روا باشد

نگفتی من وفادارم وفا را من خریدارم

[...]

اوحدی

نمی‌بینم بت خود را، نمی‌دانم کجا باشد؟

دلم آرام چون گیرد؟ که جان از وی جدا باشد

کسی حال دل مجروح من داندکه: همچون من

به سودایی گرفتار و به دردی مبتلا باشد

من اندر مذهب عشقش بزرگین طاعت آن دانم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه