گنجور

 
مولانا

این چنین پابند جان میدان کیست

ما شدیم از دست این دستان کیست

عشق گردان کرد ساغرهای خاص

عشق می‌داند که او گردان کیست

جان حیاتی داد کوه و دشت را

ای خدایا ای خدایا جان کیست

این چه باغست این که جنت مست اوست

وین بنفشه و سوسن و ریحان کیست

شاخ گل از بلبلان گویاترست

سرو رقصان گشته کاین بستان کیست

یاسمن گفتا نگویی با سمن

کاین چنین نرگس ز نرگسدان کیست

چون بگفتم یاسمن خندید و گفت

بیخودم من می‌ندانم کان کیست

می‌دود چون گوی زرین آفتاب

ای عجب اندر خم چوگان کیست

ماه همچون عاشقان اندر پیش

فربه و لاغر شده حیران کیست

ابر غمگین در غم و اندیشه است

سر پرآتش عجب گریان کیست

چرخ ازرق پوش روشن دل عجب

روز و شب سرمست و سرگردان کیست

درد هم از درد او پرسان شده

کای عجب این درد بی‌درمان کیست

شمس تبریزی گشاده‌ست این گره

ای عجب این قدرت و امکان کیست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۴۲۸ به خوانش مریم جوزی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۴۲۸ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

این چنین پابند جان میدان کیست

ما شدیم از دست این دستان کیست

می‌دود چون گوی زرین آفتاب

ای عجب اندر خم چوگان کیست

آفتابا راه زن راهت نزد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه