میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

دامان ناز برزد وتیغ جفا گرفت

سرمست در رسید و گریبان ما گرفت

گردید تیر غمزه مستش به خون من

هر چند دست او به شفاعت حنا گرفت

۳

شب گفتم آن‌قدر سخن از بیخودی به یار

کش خواب از فسانه بی مدعا گرفت

آن شاخ گل، شکفته ز اهل وفا گذشت

تا از نسیم آه که بوی وفا گرفت؟

میلی ترا کسی که ملامت ز عشق کرد

آهوی نیم جان به کمند بلا گرفت