آتش که شعله عاریت از جان ما گرفت
چون برق عشق بود که در آشنا گرفت
ای بس که در فراق تو از بخت واژگون
نفرین خویش کردم و گردون دعا گرفت
هر جا که جان خسته به بیماری ئی فتاد
عشق تو رفت و بیعت درد از دوا گرفت
این دل که عنکبوت زوایای محنت است
یارب چسان به دام حیل این هماگرفت
ای بیوفا خیال تو چندان به روز هجر
پهلوی ما نشست که بوی وفا گرفت
روزی کتاب هستی ما می نوشت چرخ
تقدیر رفت نسخه اصل از بلا گرفت
شرمنده خیال توام کم قبول کرد
من خاک بودم او ز کرم توتیا گرفت
اشراق چون دو چشم تو در خشکسال هجر
چندان گریستم که کنارم گیا گرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
انوار وجه توست که ارض و سما گرفت
کلِ وجودْ جودِ وجودِ شما گرفت
در نور مهر ذرهٔ سرگشته محو شد
لاهوتیئی ز های و هویات هوا گرفت
بلبل خروش دارد و پروانه سوز دل
[...]
دل ناگرفته خال تو در زلف جا گرفت
مرغی عجب به دامِ تو افتاد و پا گرفت
با سرو از لطافت قدّ تو بادِ صبح
هر نکته یی که گفت چمن از هوا گرفت
بر باد رفت حاصل عمر عزیز من
[...]
از سرمه، نرگست همه رنگ حنا گرفت
در آب و گل کلاله شمیم صبا گرفت
در خواب عاشق آمدی و پای نازکت
چندان بدیده سود که رنگ حنا گرفت
بس نخل آرزو که زدم بر زمین دل
[...]
دامان ناز برزد وتیغ جفا گرفت
سرمست در رسید و گریبان ما گرفت
گردید تیر غمزه مستش به خون من
هر چند دست او به شفاعت حنا گرفت
شب گفتم آنقدر سخن از بیخودی به یار
[...]
از فیض گریهام مژه نشو و نما گرفت
سامان صد بهار چمن زین گیا گرفت
نیرنگ عشق بین که به یک تار زلف یار
سرتاسر زمانه به تار بلا گرفت
بگداختم ز رشک که شمع سحرگهی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.