گنجور

 
کمال خجندی

چه خوش بود آن شبی کز در در آمد یار مهرویم

رخش بوسیدم و لب هم، دگرها را نمی گویم

مه خرگه نشین آن شب مرا زانو زدی صد جا

چو آن ترک از سرمستی نهادی سر به زانویم

کجا یابم من آن دل را که کردم بر در او گم

که در بتخانه گمگشتست و من در کعبه میجویم

زیارتگاه من سازید طاقی در ره مستان

که خواهد کشت میدانم به ناز آن چشم و ابرویم

دلا گر گویدت دلبر که دلها گوی ما باشد

به چوگان سر زلفش بگو من هم همین گویم

برای مستی من گو میاوره آب می ساقی

که از خاک سر کویش صبا می آورد بویم

کمال از خضر پرسش کرد وصف چشمهاش گفتا

چو آن لب دیده ام زآن آب اکنون دست می شویم

 
 
 
شاه نعمت‌الله ولی

اگر گویم که نیکویم مکن عیبم که من اویم

چنان مستم که از مستی نمی دانم چه می گویم

منم مطلوب و هم طالب که خود از خود طلبکارم

مکرم کرده ام خود را که خود را با تو می جویم

اگر نه ساقی مستم چرا جویای رندانم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از شاه نعمت‌الله ولی
فضولی

چنان در دوستی دل بسته آن قد دلجویم

که جز من هر که او را دوست دارد دشمن اویم

بغمزه می رباید دل بابرو می ستاند جان

چه چشمست آن چه ابرو کشته آن چشم و ابرویم

بپیکانش گرانی بر تن بیمار می خواهم

[...]

میلی

ز من غافل چو گردد از غرور حسن، بد خویم

به تقریبی کنم هر دم سخن، تا بنگرد سویم

ز کوی دوست رفتم از جفای دشمنان، یا رب

چه او را بگذرد در دل نبیند چون در آن کویم

حجابش تا نگردد مانع دشنام، هر ساعت

[...]

صائب تبریزی

نشست از آسیای چرخ گرد شیب بر رویم

سفیدی می کند راه فنا از هر سر مویم

از آن بیماری من می شود هر روز سنگین تر

که گیرد گوش خود با هر که درد خویش می گویم

بود در دیده حق بین من دیر و حرم یکسان

[...]

واعظ قزوینی

چنان زشتم، که ترسم چشم رحمت ننگرد سویم

مگر فردا کشد رنگ خجالت پرده بر رویم

اقامت چون توان کردن، چو آمد نوبت پیری؟

درین میدان قد خم گشته چوگانست و، من گویم!

چنان در بستر افتادگی بر خویش میبالم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه