گنجور

 
میلی

ز من غافل چو گردد از غرور حسن، بد خویم

به تقریبی کنم هر دم سخن، تا بنگرد سویم

ز کوی دوست رفتم از جفای دشمنان، یا رب

چه او را بگذرد در دل نبیند چون در آن کویم

حجابش تا نگردد مانع دشنام، هر ساعت

به بزم او حکایتهای گستاخانه می‌گویم

اگر بختم کند یاری که تنها بینمت جایی

حجاب حسن نگذارد ترا تا بنگری سویم

همین بس حاصل دیوانگی میلی که هر ساعت

به سویم سنگ در کف می‌دود طفل جفا جویم