گنجور

 
امیر معزی

آن زلف نگر بر آن بر و دوش

وان خط سیه بر آن بناگوش

هر دو شده پیش ماه و خورشید

مانندهٔ حاجبان سیه‌پوش

بی‌گرمی و بی‌فروغ آتش

چون عنبر و مشک‌دوش بر دوش

آن داده به عاشقان غم و درد

وین برده زعاقلان دل و هوش

سنبل خط و لاله رخ نگاری است

آن ماه سمنبر گل آغوش

از سنبل اوست نوش من زهر

وز لالهٔ اوست زهر من نوش

گویند که یادکن مر او را

واندر غم او مباش خاموش

گویم‌که به حیله چون‌کنم یاد

آن را که نکرده‌ام فراموش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

در عشق تو ای نگار خاموش

بفزود مرا غمان و شد هوش

من عشق ترا به جان خریدم

تو مهر مرا به یاوه مفروش

هرگز نشود غمت ز یادم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
قوامی رازی

آن خط دمیده بر بناگوش

ماه است ز شب شده زره پوش

درد دل عاشقان بی صبر

رنج تن بی دلان مدهوش

ای روز به روز فتنه باتو

[...]

عطار

ترسا بچهٔ شکر لبم دوش

صد حلقهٔ زلف در بناگوش

صد پیر قوی به حلقه می‌داشت

زان حلقهٔ زلف حلقه در گوش

آمد بر ِمن شراب در دست

[...]

ظهیر فاریابی

میمون و مبارک است شاها

عزمت که جهان ازوست پر جوش

ای چتر تو را گرفته هر دم

از بهر شرف هوا در آغوش

در موج سپاه ذره فوجت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه