گنجور

 
قوامی رازی

آن خط دمیده بر بناگوش

ماه است ز شب شده زره پوش

درد دل عاشقان بی صبر

رنج تن بی دلان مدهوش

ای روز به روز فتنه باتو

در راه نهاده دوش با دوش

از شرم تو چون نگار دیوار

خوبان همه ساکت اند و خاموش

از خلق مکن دریغ بوسه

اکنون که همی خرند بفروش

گفتند که بوسه ای به جا نیست

ای دوست نکو ببین و به کوش

گفتی که امروز گوش می دار

گر وعده خلاف کرده ام دوش

باور مکناد عاشقت را

کاین «ه» مسکین هست دست بر گوش

یاد تو خورد قوامی ار چند

یک باره ش کرده ای فراموش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیر معزی

آن زلف نگر بر آن بر و دوش

وان خط سیه بر آن بناگوش

هر دو شده پیش ماه و خورشید

مانندهٔ حاجبان سیه‌پوش

بی‌گرمی و بی‌فروغ آتش

[...]

سنایی

در عشق تو ای نگار خاموش

بفزود مرا غمان و شد هوش

من عشق ترا به جان خریدم

تو مهر مرا به یاوه مفروش

هرگز نشود غمت ز یادم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
عطار

ترسا بچهٔ شکر لبم دوش

صد حلقهٔ زلف در بناگوش

صد پیر قوی به حلقه می‌داشت

زان حلقهٔ زلف حلقه در گوش

آمد بر ِمن شراب در دست

[...]

ظهیر فاریابی

میمون و مبارک است شاها

عزمت که جهان ازوست پر جوش

ای چتر تو را گرفته هر دم

از بهر شرف هوا در آغوش

در موج سپاه ذره فوجت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه