گنجور

 
همام تبریزی

بشنو حدیث یار ما از ما نه از اغیار ما

شرح لب او می‌دهد شیرینی گفتار ما

دانی چه داریم آرزو سرهای ما در پای او

افتاده بر خاک درش دراعه و دستار ما

با سرو گوید قامتش هستی همین بالا و بس

کو روی و موی نازنین کو شیوه و رفتار ما

هر یک ز ما در انجمن لافی ز مردی می‌زند

بنمای زلف پرشکن تا بشکند پندار ما

گر یک نفس از بندگی یابیم ذوق زندگی

تا حشر شکری می‌کنیم از بخت برخوردار ما

گر چشم مستت را هوس باشد حریفی خوش‌نفس

زحمت مکش هم جنس او اینک دل بیمار ما

باری دگر گویی مکن از آب خالی دیده را

بی شست و شویی کی شود شایسته این دیدار ما