نه چنان مست و خرابم ز دو چشم ساقی
که مرا با دگری هست خیالی باقی
مستی از هستی من جز سر مویی نگذاشت
وان قدر نیز نخواهم که بود ای ساقی
مست گشتیم و نخواهی تو که فانی گردیم
زان که در آرزوی عربدۀ عشاقی
هر کجا پرتو حسنیست ز رویت اثریست
آفتابی تو که منظور همه آفاقی
جان من از سر زلف تو نسیمی بشنید
عزم دارد که کند صحبت تن در باقی
خود نمایان اگر از عشق تو بویی یابند
پیش شاهان نفروشند دگر زراقی
حیف باشد که بخوانند غزلهای همام
پیش خامی که ندارد خبر از مشتاقی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به قلم راست نیاید صفت مشتاقی
سادَتی اِحْتَرقَ القَلْبُ مِنَ الاَشْواقِ
نشود دفتر درد دل مجروح تمام
لَوْ اَضافوا صُحُفَ الدَّهْرِ اِلی اَوْراقی
آرزوی دل خلقی تو به شیرین سخنی
[...]
تشنهام تا به کی آخر بده آبی ساقی
فی حشای أضطرمتُ نایرة إلا شواق
عمر باقی بر صاحبنظران دانی چیست
آنچ از بادهٔ دوشینه بمانَد باقی
عنت الورق علی قلقلة الاقداح
[...]
سالها گر بنویسم صفت مشتاقی
ماند از شوق تو صد ساله حکایت باقی
غایت ابرویش از دیده دلا حاضر باش
ترسمت بشکنی این شیشه که دور از طاقی
غمزهات هیچ فروداشت ز تیزی نکند
[...]
بکن آن باده رنگین به ایاغم ساقی
که بود نشئه او تا به قیامت باقی
مستی می چو خمار آرد و هشیاری و رنج
مست شو مست ولی از لب و لعل ساقی
باده ی نوش که فانی کندت در ساقی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.