گنجور

 
کمال خجندی

سال‌ها گر بنویسم صفت مشتاقی

ماند از شوق تو صد ساله حکایت باقی

غایت ابرویش از دیده دلا حاضر باش

ترسمت بشکنی این شیشه که دور از طاقی

غمزهات هیچ فروداشت ز تیزی نکند

تا به آن زخمه نو در ره زدن عشاقی

ای خوش آن مجلس خالی شده از مدعیان

مانده از می قدری باقی و آن لب ساقی

عمر باقی به جز این نیست که در خلوت انس

دست در گردن بار افکنی و الباقی

خال بر گوشه ابروی تو بی مکری نیست

نبود گوشه نشین بی حیل و زراقی

همه نقش خط و خال است به دیوان کمال

لیس الأ رقم العشق علی اوراقی