بگذشت بر نظارگان نگذاشت در قالب دلی
از حسن او پر دیدهام این شیوه در هر منزلی
چون باد بر ما بگذرد بر جانب ما ننگرد
آرام دلها می برد وصل چنین مستعجلی
دلهاست در غوغای او سرها پر از سودای او
افشانده خاک پای او در دیده هر صاحبدلی
هستند مقبولان او در عشق مقتولان او
قابل نشد این لطف را جز نیکبختی مقبلی
در بحر عشقش عاشقان کردند کشتیها روان
بیرون نیامد زان میان یک تختهای برساحلی
رسم است بر دیوانگان زنجیر و زلف یار ما
اندر سلاسل میکشد هر جا که بیند عاقلی
حسن جهانگیرش نگر بگرفته عالم سر به سر
ز افسانه سودای او خالی نیابی محفلی
مرغان او را در قفس باشد همیشه این هوس
کز گلستانش یک نفس باد آورد بوی گلی
باشد همام از بوی او مشغول گفت و گوی او
بی بوی جان آویز او پیدا نیابی بلبلی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای در بیابان غمت سرگشته هر جایی دلی
وا مانده در ره صد هزار افتاده در هر منزلی
هر چوب ثعبان کی شود شیطان سلیمان کی شود
این ره به پایان کی شود الا به پای کاملی
انسان به رتبت از سمک چون رفت بر بام فلک
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.