گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
همام تبریزی

ترک مه پیکر من تا که برفت از بر من

دور از آن روی ندانم که چه شد بر سر من

تا جدا گشت ز من آن که چو جان است مرا

واله و خسته و زار است دل غم خور من

چشم من هیچ شبی خواب نگیرد ز غمش

تا به خوناب جگر تر نکند بستر من

قصه غصه من گر برسانند به دوست

بی گمان رحم کند بر دل من دلبر من

دوست از حالت من فارغ و از دوری او

به فلک می‌رسد از سوز جگر آذر من

دل چه باشد که ز دلدار دریغش دارند

خاصه از یار سمن بوی پری پیکر من

روز و شب ورد همام است که ناگه روزی

جان برافشانم اگر دوست درآید بر من