دیدم تو را و رفت ز دست اختیار دل
آری ز دست دیده خراب است کار دل
هر نخل آرزو که نشاندم ز قد تو
در باغ جان نداد بری غیر بار دل
ترکی ست چشم مست تو کز ابرو و مژه
تیر و کمان کشیده به قصد شکار دل
دل سوخت ز آتش غم و پیکان به سینه ماند
هم یادگار تیر تو هم یادگار دل
دل دادمت که گر بودش بی قراریی
از جور روزگار شوی غمگسار دل
تو غمگسار ناشده بردی قرار ازو
با تو چنین نبود ز اول قرار دل
جامی به پرده دل خود ساخت جای تو
یعنی درون پرده تویی رازدار دل
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و دلبستگی خود به معشوق سخن میگوید. او از تاثیر عمیق نگاه و زیبایی معشوق بر دلش و از بیاختیاریاش در برابر این عشق صحبت میکند. نخل آرزوهایش، که به خاطر وجود معشوق رشد کرده است، بدون ثمر مانده و دلش به خاطر دردهای عشق سوخته است. شاعر در نهایت به رابطه خاص و نزدیکش با معشوق اشاره میکند و میگوید که درون دلش، رازهای زیادی درباره عشق و دلتنگیاش دارد.
هوش مصنوعی: دیدن تو باعث شد که دیگر نتوانم بر دل خود تسلط داشته باشم؛ زیرا چشمم به تو افتاد و حالا دل من به هم ریخته است.
هوش مصنوعی: هر نخل آرزو که برای تو در باغ وجودم کاشتم، هیچکس جز تو بار دل را به دوش نمیکشد.
هوش مصنوعی: چشم زیبا و مست تو همانند کمان و تیر است که از ابرو و مژهات کشیده شده تا دلها را هدف بگیرد و شکار کند.
هوش مصنوعی: قلبم از درد و غم سوخت و تیر تو در سینهام ماند، که هم نشان تیر توست و هم یادآور دل من.
هوش مصنوعی: دل خود را به تو دادم تا اگر از سختیهای زندگی دلتنگ شدی، تسلیبخش دل من باشی.
هوش مصنوعی: تو که نتوانستی مونس دل من شوی، حالا آرامشی از من گرفتهای، اینطور که از ابتدا با دل من رفتار کردی، نبوده است.
هوش مصنوعی: در دل خود جایی برای تو ساختهام، به گونهای که در پشت پرده، رازهای قلب من فقط متعلق به توست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از من بآزمون چو طلب کرد یار دل
از جان شدم بخدمت و بردم نثار دل
دیدم بزیر حلقه زلفین آن نگار
در بند عاشقی چو دلم صد هزار دل
فرمانگذار دلبر و طاعت نمای من
[...]
خرم به روی عشق شود روزگار دل
سودای عشق یار همه روز کار دل
جز روی نیکوان نبود اختیار چشم
جز عشق دلبران نبود اختیار دل
دل را به داغ عشق ملامت مکن که هست
[...]
ما میرویم داده تو را یادگار دل
نازک بود حکایت دل زینهار دل
خوش دار هفتهای دل ما را که سالها
پرورده است مهر تو را در کنار دل
ترسم که در حساب نیارد دل مرا
[...]
ای دیده را به دیدنِ رویت قرارِ دل
گه در میانِ جانی و گه در کنارِ دل
دل را چه حّدِ آن که به جانی سخن کند
در جست وجویِ وصلِ تو شد جان نثارِ دل
بی رونق از دل است همه کار و بارِ من
[...]
رفتی و در غم تو بماندم فگار دل
بازآی تا کنیم به پایت نثار دل
آخر نگاه دار دل خستگان هجر
شاید که آید آخر کارت به کار دل
چون جان به لب رسید ز دست جفای چرخ
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.