ای دیده را به دیدنِ رویت قرارِ دل
گه در میانِ جانی و گه در کنارِ دل
دل را چه حّدِ آن که به جانی سخن کند
در جست وجویِ وصلِ تو شد جان نثارِ دل
بی رونق از دل است همه کار و بارِ من
ای خاک بر سرِ من و بر کار و بارِ دل
گفتم به اختیار که داده ست دل ز دست
دیرست تا ز دست برفت اختیارِ دل
با ما ز هر چه هستیِ ما بود هیچ نیست
ماییم و نیم جان و همین یادگارِ دل
از دل همه بلا به سرِ مبتلا رسد
زنهار با بلا منشین در جوارِ دل
تا آفتاب را نبود استقامتی
ممکن به هیچ وجه نباشد قرارِ دل
بر مرکزِ دوایرِ عشق افتاده است
از بدوِ آفرینشِ عالم مدارِ دل
زین جا نزاری از پیِ دل بر سر اوفتاد
کز سر برون نمی شودش خار خارِ دل
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق شاعر نسبت به محبوب و دلتنگیهای ناشی از عشق است. شاعر از احساسات درونی خود در جستجوی وصالی میگوید که دل را نثار جان کرده و زندگیاش بدون محبوب بیمعناست. او به دشواریهای عشق و دردهایی که دل متحمل میشود، اشاره میکند و بیان میکند که دل، به طور مداوم درگیر مشکلات و بلاهاست. همچنین، شاعر از ناپایداری عشق و تلاش برای یافتن آرامش سخن میگوید و تأکید میکند که تمام وجودش به یاد محبوبش گره خورده است. در نهایت، تصویر عاشقانه و غمانگیز این شعر به صورت پرشور و زیبا بیان شده است.
هوش مصنوعی: ای چشم، با دیدن چهرهات آرام میگیرم؛ گاهی در قلبم به تو میانجامم و گاهی در کنار دل.
هوش مصنوعی: دل تا چه حد میتواند عشق ورزد، وقتی که در جستجوی وصال تو باشد، جانش را فدای دلش میکند.
هوش مصنوعی: کار و زندگیام به خاطر دل سست و بیانگیزهام، رونق ندارد. ای کاش بر سر من و بر وضعیت و احوال دلم، خاک بریزند.
هوش مصنوعی: گفتم که دل به اختیار خودم بود، اما حالا که از دستم رفته، دیگر مسأله اختیار دل هم تمام شده است.
هوش مصنوعی: هرچه که ما هستیم، در واقع هیچ نیست. ما فقط زندهایم و یک نیمهی جان داریم که یادگار دل ماست.
هوش مصنوعی: اگر دلت درگیر مشکلات و گرفتاریهاست، مراقب باش که به آن نزدیک نشوی، زیرا این نزدیکی میتواند بدتر از قبل گرهها و دردها را برایت ایجاد کند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که خورشید نتواند بر روی یک مسیر ثابت بماند، دل هیچگاه آرام و قرار نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: از ابتدا و در آغاز خلقت جهان، مدار دل بر مرکز دوایر عشق قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: از این جا حسرتی به دل دارم که بر سر او سایه افکنده، زیرا دل را نمیتواند از خارهایش رها کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از من بآزمون چو طلب کرد یار دل
از جان شدم بخدمت و بردم نثار دل
دیدم بزیر حلقه زلفین آن نگار
در بند عاشقی چو دلم صد هزار دل
فرمانگذار دلبر و طاعت نمای من
[...]
خرم به روی عشق شود روزگار دل
سودای عشق یار همه روز کار دل
جز روی نیکوان نبود اختیار چشم
جز عشق دلبران نبود اختیار دل
دل را به داغ عشق ملامت مکن که هست
[...]
ما میرویم داده تو را یادگار دل
نازک بود حکایت دل زینهار دل
خوش دار هفتهای دل ما را که سالها
پرورده است مهر تو را در کنار دل
ترسم که در حساب نیارد دل مرا
[...]
رفتی و در غم تو بماندم فگار دل
بازآی تا کنیم به پایت نثار دل
آخر نگاه دار دل خستگان هجر
شاید که آید آخر کارت به کار دل
چون جان به لب رسید ز دست جفای چرخ
[...]
دیدم تو را و رفت ز دست اختیار دل
آری ز دست دیده خراب است کار دل
هر نخل آرزو که نشاندم ز قد تو
در باغ جان نداد بری غیر بار دل
ترکی ست چشم مست تو کز ابرو و مژه
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.