گنجور

 
همام تبریزی

رفتیم ما و عشق تو اندر میان هنوز

ساکن نگشت عربده عاشقان هنوز

هر برگ گل که باد صبا از چمن ربود

مرغان ز رنگ و بوی تو اندر فغان هنوز

چندین هزار سال حدیث تو گفته‌اند

و افسانه‌های عشق تو در هر زبان هنوز

زلفت نمود یک سر چوگان به گوی چرخ

تا رستخیز چرخ‌زنان باشد آن هنوز