جان رفت و سوزد از تو دل ناتوان هنوز
شد خاک دیدهٔ مژه ام خون فشان هنوز
ای عالم فراغ، مروت، که هست زان
جان های زخم خورده ز پی دوان هنوز
خاکم به باد رفت سراسیمه هر طرف
می جوید از دلم غم عشقت نشان هنوز
از تیرِ کاری تو به خون می تپد دلم
افکنده غمزهٔ تو به بازو کمان هنوز
تابوت من روان شد و بهر وداع او
جان گریه ناک مانده از آن آستان هنوز
عرفی اگر چه خفت به خلوت سرای خاک
بندد رهم ز خوی تو راه فغان هنوز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: غزل دربارهى دلی سرشار از درد و رنج عشق است. شاعر به شدت تحت تأثیر غم و فراق معشوق قرار دارد و احساس میکند جانش از عشق سوخته و دلش از غم پر است. او در جستجوی نشانی از عشق مورد علاقهاش است و به شدت در عذاب دیده شدن و دوری از او رنج میبرد. از تیرهای جفا و غمزههای معشوقش به شدت آسیب دیده و حتی پس از مرگ نیز یاد او میکشد. در نهایت، شاعر با نامعرفی و بیخبری از معشوق در دنیای خاکی خود احساس تنهایی و ناامیدی میکند.
هوش مصنوعی: جانم رفته و دل ضعیفم به خاطر تو میسوزد. هنوز چشمانم از اشک به خاک نشسته و خون میریزد.
هوش مصنوعی: ای عالم آزادی و بزرگواری، نمیخواهی که بدانید هنوز هم جانهای آسیبدیده به دنبال تو هستند.
هوش مصنوعی: به خاطر عشق تو، در حالتی آشفته و پریشان در هر سو میگردم و غم و یاد تو را هنوز در دل احساس میکنم.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر اثر تیر و کمان تو به شدت میتپد، هنوز هم غمزه و نگاه تو مانند کمان در دلم نشسته است.
هوش مصنوعی: تابوت من حرکت کرد و برای وداع، جانم که از آن درگاه هنوز غمگین و اندوهناک است، گریه میکند.
هوش مصنوعی: عرفی اگرچه در خلوت و آرامش خاک خوابیده باشد، اما هنوز هم صدای نالهاش به خاطر تو به گوش میرسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رفتیم ما و عشق تو اندر میان هنوز
ساکن نگشت عربده عاشقان هنوز
هر برگ گل که باد صبا از چمن ربود
مرغان ز رنگ و بوی تو اندر فغان هنوز
چندین هزار سال حدیث تو گفتهاند
[...]
تن پیر گشت و آرزوی دل جوان هنوز
دل خون شد و حدیث بتان بر زبان هنوز
عمرم به آخر آمد و روزم به شب رسید
مستی و بت پرستی من همچنان هنوز
آهنگ کرده سوی بتان جان کمترین
[...]
از تو هزار فتنه شود در جهان هنوز
نشکفته است یک گلت از گلستان هنوز
دستی نبردهام چو کمر با تو در میان
کامی ندیدهام چو قدح زان دهان هنوز
تا چون خیال در نظر آمد میان تو
[...]
جان رفت و سینه تیر غمت را نشان هنوز
دل شاهباز عشق ترا آشیان هنوز
در زیر خاک، دل به همین خوش کنم که هست
از خون من نشانه بر آن آستان هنوز
دانستهای که مهر تو با جان نمیرود
[...]
صید دلم که باشد ازو خون روان هنوز
خوش آنکه هست سر غمت را نشان هنوز
بر دل بسی نهفته ام اما نیامدست
حرف شکایت تو مرا بر زبان هنوز
قدر وفا نگر تو که از قحط مشتری
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.