گنجور

 
میلی

جان رفت و سینه تیر غمت را نشان هنوز

دل شاهباز عشق ترا آشیان هنوز

در زیر خاک، دل به همین خوش کنم که هست

از خون من نشانه بر آن آستان هنوز

دانسته‌ای که مهر تو با جان نمی‌رود

کز خاک کشتگان گذری سرگران هنوز

راز نهانی‌ام شده افسانه در جهان

وین طرفه‌تر که می‌کنم از خود نهان هنوز

این غم کجا برم که به من از جفای تو

شد غیر مهربان و تو نامهربان هنوز

یارب کجا پیاله لبریز داده‌اند

کز باده آستین تو دارد نشان هنوز

میلی درین خیال که بردارد از تو دل

تو دل ازو گرفته و در قصد جان هنوز

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode