گنجور

حاشیه‌گذاری‌های ناپیدا

ناپیدا


ناپیدا در ‫۱ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۳:۰۱ در پاسخ به حبیب شاکر دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۲:

دقیقا نمی‌دونم خودت میدونی اشعاری که مینویسی مرتبط با خود شعر هست یا نه ولی خواستم بگم که خیلی مرتبط ن.خیلی زیبا بود 

 

ناپیدا در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۰۷ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی توحید » بیان وادی توحید:

علم ریاضیات را به یقین در این شعر عطار میتوان دید ! اعداد ابتدا و انتهایش معلوم نیست :چون ازل گم شد ابد هم جاودان/ از ازل قطع نظر کن وز ابد

عدد صفر هم گویی عدد خاصی ست که هیچ است ولی میتواند به بزرگی نقش ایفا کند :هردو را کی هیچ ماند این میان 

ولی اینجا به نظرم این صفر را به بزرگی توصیف کرده ؛ یعنی خدا را بزرگ توصیف کرده ؛ ولی جالب است که خدا را برابر با صفر یا همین هیچ گذارده و این هیچ را با هر هیچ دیگری،برابری نداده ... بلکه به آن هیچی گفته ... هیچ یعنی پوچ و هیچی یعنی هیچ چیزی ... و آن چیزی میتواند هر چیزی باشد ... 

اما همه اینها بازی با کلمات و اعداد است و بس . توصیف یگانگی و یکتایی و بزرگی خدا را خواسته با این معما پیچیده برای درگیر کردن ذهن مخاطب یک ایده جالبی هست یقینا !

جالب است که اعداد یه دسته اند (همه میدانیم ) که : اعداد اول ، اعداد مرکب و عدد یک هم که استثنا هست نه اول و نه مرکب .پس تا اینجا یکتایی خدا !

اعداد باز هم دسته بندی میشوند به اعداد مثبت ، اعداد منفی و صفر که نه مثبت و نه منفی ست .

میتوان گفت منفی را چون قبل از صفر و اعداد مثبت برمیشماریم ، همان ازل بدانیم و مثبت را همان ابد ... 

و صفر ... ؛

صفر را یا میتوان گفت خداست یا میتوان گفت زندگی واقعی ... که زندگی واقعی انسان با رسیدن به هدف اصلی او تحقق میابد ... چون انسان تا به هدف خود نرسد آرام نمیگیرد و هر چند زندگی میکند و نفس میکشد ولی واقعا زندگی میکند ! زندگی کردن به معنا سکوت و آرامش است ... آرامش دل ... آرامش خاطر ؛

اما در مورد صفر هم بگویم که باز همگان میدانند ولی برای آنکه ناگفته نماند : صفر هر چند عدد کوچکی است و نا چیز ولی ، همین صفر را وقتی به تعداد دلخواه مقابل اعداد قرار دهیم هر بار بر ارقام عدد موردنظر افزوده میشود و بزرگتر میشود ، و اگر این صفر را از سمت چپ به عدد اضافه کنیم میتوانیم آن عدد را کوچکتر کنیم که منظورم همان اعشار است ؛ از طرفی هر عددی هم که به توان صفر برسد برابر با یک میشود ؛ هر عددی تقسیم بر صفر شود بی معنا میشود ؛هر عددی در صفر ضرب شود صفر میشود ؛ صفر فاکتوریل هم یک میشود ... بحث صفر بحث مفصلی ست و این عدد به ظاهر کوچک کارها میکند ... شاید این ارتباط صفر با خدا در این شعر، این است که خداوند از تمامی قدرت و اختیارات خود برابر انسان ها ، کناره گیری کرد و این قدرت و اختیار به خود انسان وانهاد .اما باز هم خداوند خلقت خود را به گونه ای نمود که هرچند انسان قدرت و اختیار دارد اما سرنوشت انسان به همان هدف اصلی خلقتش حرکت میکند و این حرکت مداوم است که نشان از قدرت پنهان خداوند در امورات دنیاوی دارد ؛ همین قدرت انسان که باز هم به قدرت اوست ... بردباری خدا در انجام هر کاری که انسان خواهد ..به گونه ای که جز بهترین ها به وسیله ما انسان ها و با تأیید پروردگار مقدور نیست ... ؛ .

در نهایت پوزش بسیار از بلندی بسیارم . 

 

 

ناپیدا در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۱۳ تیر ۱۴۰۱، ساعت ۲۳:۴۲ در پاسخ به حبیب شاکر دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۹:

تاسف میخورم که دیر دیدم و نتوانستم که زودتر تقدیری به عمل بیاورم ببخشایید مهربان

و با تمام وجودم میگویم که خشنود شدم از نگاشتن این شعر به بهانه من ... موهبت بزرگی ست وجود شاعری که دوستت باشد .بمانید برای همیشه ... و نگویید که بیت دوم هم خطاب به من است که دلم میرود !

مجمعی خیمه زده اند بر برگها کرده اند این دفتران را سیاه 

خیمه بر بالین شعر بفشاردند  حال یکدیگر دگرگون کردند 

باغی ندیدم درین زندان تنگ از لبان تو دیدگانم آن دیده اند

گل جامه درید تا تو شعری دگری گفتی رفت دل به سوی او این بود جزا ما 

فقط تنها صدا تنها صدا میماند و او هم صدای عشق هستی که عالم هم میداند 

و البته من آرزویم است شعر گفتن به رسم بزرگان و در جهات قواعد ادبیات پارسی ،لیک در توانم نیست ! و نه اصلا یاد گرفته ام که بتوانم ؛اما ، با همه این ها لذت بردن از این اشعار آیا کافی نیست درین گوشه های تنگ ؟!

گنجور دیگر آن سایتی نیست که به آموختن بگذرد ... که البته اگر این بود که من با شوق بسیار می آموختم !کنون در اکثر اشعار بزرگانی دیگر اشعار را توضیح داده اند هرچند بسیاری هم ناگفته مانده ... و آن گفته ها هم کم است ولی ، گنجور برایم شده محلی برای آرامش و سکون ... پس از روزی پر هیاهو ؛

گاهی حتی خود اشعارتان در بخش رباعیات خیام گواه توضیح اشعار اوست ... ؛ حتی گاهی هم باید اندیشید که فهمید ... -بی اغراقی برای تحسینتان-باور کنید .

و در آخر ، تحسین دوباره میکنمتان و خوشحال شدم با دیدن این شعر !

سپاس ها .. 

دوستان و بزرگانی که به حتم این حاشیه ها را می‌بینند به جز شما عزیز حبیب جان ، استدعا دارم اندکی وقت خود را به صرف اشعار نادیده کنند .

حبیب جان ، شما تو آرامش دلی ...

 

 

ناپیدا در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۶ تیر ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۲۵ در پاسخ به قهوه سرد دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۴۳:

درود عزیز

بیت آیینه جز اندیشه دیدار چه دارد ... خود را به آیینه تشبیه کرده ، 

مصراع اول بیت داده ست به باد تپشم حسرت دیدار ... ، اگر مرتب کنیم واژگان را : تپشم حسرت دیدار را به باد داده است ، به نظرم باید مصراع اول کنایه داشته باشد یعنی کنایه از شوق و ذوق و منتظر بودن و انتظار و ... 

ولی مصراع دوم در حد توان بنده نیست و من نیز خوشحال میشوم دوستی توضیحی دهد 

 

ناپیدا در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۶ تیر ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۱۸ در پاسخ به احمد ابو دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۰:

درود عزیز

پاره در این جا یک تکه نان است 

ولی از نظر من اینجا آرایه استعاره یا مجاز میتواند وجود داشته باشد ... ؟!

یعنی منظور از نان پاره یا همان تکه نان ، شاید مهر و محبت یا روزی باشد

یا چیزی در کل غیر از معنی واژه ؛

چون ترس از اشتباه گفتن دارم فقط نظرم را میگویم تا بزرگان تصحیح کنند !

از نظرم این شعر عرفانی است و در رابطه با خدا سروده شده است ... 

همین بیت اول هم ، میگوید : 

اگر روزی را از من بستانی ، یا اگر خوشی ها یا مراد دلم را از من بگیری ، در عشق تو از راه نخواهیم رفت ... دور نخواهیم شد 

 

ناپیدا در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۶ تیر ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۱۱ در پاسخ به حبیب شاکر دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۹:

دیدن کسانی که هنوز به ادبیات علاقه دارند بسی مایه شادمانی ست و از آن بهتر اینکه اشعاری هم می‌سرایند ... وجود دوستی که شعر بسراید را مقدور نبود که الان یافتم هرچند ``ناپیدا``هستم و شما هم از دیدگان پنهان ولی اعشارتان درست روبه روی من است !

 

گنجور برایم آشیانه ای دنج است که اگر در آن دوستانه باشند که با آنها بتوان معاشرت کرد و آموخت خرسند میگردم ... بسیاری از اشعار هست که خالی از درج حتی یک حاشیه هست و فکر کنم کسی حتی سری هم به آنها نزده ... 

اگر دوستان دیگر نیز موافقت کنند ، شما و من و عزیزان دیگر، به این اشعار سری زده و حاشیه ای بنگاریم ... البته پیشنهاد این را دادم چون به شخصه برای خود من فهم برخی شأن واقعا سخت است ... 

 

ناپیدا در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۳ تیر ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۱۶ در پاسخ به آشفته آنم دربارهٔ شیخ بهایی » دیوان اشعار » مخمس:

البته در شعر مولانا عشق موج نمی‌زد عبادت و عرفان موج میزند و اینجا اما عشق و عبادت در هم آمیخته به یقین نمیتوان گفت ولی من هم اتفاقا چند ماه پیش در حال شنودن آن بودم و در نظرم بسیار مشابه با شعر مولانا بود ... و هم اینکه شاید واقعا منظور همین باشد چون اگر معشوق موردنظر است چرا باید به او کعبه و بتخانه نسبت داده شود ! 

 

ناپیدا در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۳ تیر ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۰۸ در پاسخ به علي دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱:

عشق دوطرفه است همیشه ... عاشق معشوق هم است و معشوق عاشق هم است ... کتاب حالات عشق مجنون را بخوانید 

 

ناپیدا در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۳ تیر ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۰۵ در پاسخ به Alireza B دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۱:

درود ...خیام بزرگمردی که چنان منطق در او موج میزد و از نشستن در گوشه ای بیزار بود که شاید سخنانش آنچنان که باید مورد توجه قرار نگرفت !

شاد بودن را بر حبس کردن خویشتن ارجحیت میداد !!

 

ناپیدا در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۳ تیر ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۰۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۷۹ - پیدا شدن روح القدس بصورت آدمی بر مریم بوقت برهنگی و غسل کردن و پناه گرفتن بحق تعالی:

شعر از پاکدامنی و پرستش حق و دوری از گناهان میگوید 

 

ناپیدا در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۳ تیر ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۵۴ در پاسخ به حبیب شاکر دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۹:

حبیب جان ... حبیب جان ... چه قدر زیبا میسرایی .. !

که در سر خاطر لیلا نباشد ... 

دقیقا کدام است یا شاید اینها نباشد و مقصود این نباشد !

:

۱-عشقش زمینی نیست 

۲-عاشق تر از پیش شده 

این بیتت عالی ست ... مجنون دیدارت شده ! ... 

لذت بردم و به یقین هر کس دیگری هم چشمش به این شعرت خورد خوشش آمد 

 

ناپیدا در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۳ تیر ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۵۰ در پاسخ به نادر.. دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵۹:

درودها !

چگونه با شما بزرگواران میشود در ارتباط بود ؟!

بانوان عزیز که دیگر نیستند ، دکتر کیخا و ترابی هم چنین !

شما و دیگر دوستان هم نیز !

...

 

 

ناپیدا در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۱، ساعت ۰۸:۱۸ در پاسخ به حبیب شاکر دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۴:

ممنونم عزیز 

شاد باشید و پر از زیبایی ... شعرهایتان رنگ و بویی دیگر دارند به خود می‌گیرند !

 

ناپیدا در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۴۵ در پاسخ به حبیب شاکر دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۴:

سلام عزیز !

کجایش بی ربط بود ؟

همین که فکر داغ دیدگان هموطنت باشی زیبایی وجودت را به نمایش گذارده ای ! ...

شعرت به زیبایی گوارای تن و روحم شد 

درود بر تو 

 

ناپیدا در ‫۱ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۱، ساعت ۲۳:۱۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۸:

در یک کلمه گفتن حقیقت واضح زندگی یک انسان در این شعر خیام و دوست عزیز شاعر ، حبیب شاکر ، به نمایش گذاشته است ..

 

ناپیدا در ‫۱ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۱، ساعت ۲۳:۱۳ در پاسخ به حبیب شاکر دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۸:

و وای بر آن که با این ها افسرده به گوشه ای بیافتد و درمان نشود !

 

ناپیدا در ‫۱ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۵۴ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۱۴ - حکایت:

این جهان کوه است و فعل ما ندا 

سوی ما آید نداها را صدا ..

 

ناپیدا در ‫۱ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۵۳ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۱۴ - حکایت:

در امورات طبیعت داخل نکنیم ...

هر کس راه خود را میرود ؛ این در مورد انسانها هم هست !

رعایت این قانون از همه چیز ممانعت میکند !

حتی از همان خاله خرسه بودن و آزار دادن ...

 

ناپیدا در ‫۱ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۱، ساعت ۱۱:۵۱ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۱۴ - حکایت:

بچه حواس پرت بود و به سمت مورچه خیره ؛ دنبالش کرد تا جایی که چشم کار میکرد ...

مورچه رفتن از دیوار خواستار بود !

بچه چون دید رنج دارد از آن ، کمکش را خواهان بود !

جوهر قلم بر مورچه خورد !

لنگ لنگان مورچه به سویی رفت و چون دیوانه ای گرد خود طواف کرد .. چندی بعد بی هوا سوی جوهر پخش شده بر زمین راه رفت و خود را در آن سیاهی غرق کرد !

تکان تکانی خورد و گویی که جان میداد !! ..

و بچه میدید که به بهای کمک ، قاتل شد!

دوستی خاله خرسه ؟

دخالت در امر های طبیعی طبیعت ؟

آزار دادن ؟ 

من جان دادن یک بنده دیدم 

دیوانه شدن و به کام زهر رفتن دیدم 

من دست سیه کردم که چه ؟

عاشقی که خانمان سوز کردم ، دیدم 

موری که به هزار رنج به سوی خانه رفت 

پای در چاه قلم کرد و غرق گشت ، دیدم ..

 

 

ناپیدا در ‫۱ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۴۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۷:

خانه بود رو به فنا ... 

گفتی که بمان ! 

گفتی که مرو(نرو)!

همه در فنا غرقند ... 

...همه ...

 

۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode