گنجور

حاشیه‌گذاری‌های مهر و ماه

مهر و ماه


مهر و ماه در ‫۲۲ روز قبل، چهارشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۲۸ در پاسخ به امیر نصر دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۷:

فرمودید «من حس و حال شما را درک میکنم اما احساس میکنم شما کمی عرفان را در سطح پایین در نظر گرفته اید، البته سلوک هر شخصی هم رنگ اوست»

 

پاسخ شما همرنگ خودتون بود

و ختم کلام

و طلب خیر 

 

مهر و ماه در ‫۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۶:۰۶ دربارهٔ ایرج میرزا » قطعه‌ها » شمارهٔ ۵۵ - جهاد اکبر:

شاهرخ جان شخص که نبوده

جهاد با نفس رو جهاد اکبر نامیده اند

معنی: جهاد با نفس بزرگترین جهاد است...

 

مهر و ماه در ‫۱ سال قبل، دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۵۰ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶:

در بیت دوم اشاره ی زیبایی به نقش بر آب زدن شده است.

 

مهر و ماه در ‫۱ سال قبل، شنبه ۱۹ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳:

من میگویم آرزو های ما همه چیز ما هستند

چراغ راه ما

جلوه هایی از صورت مثالی ما

خدایی ما

ذهن برتر ما

اگر هم چنین نباشد حداقل آن ها اکنون هستند و وجود دارند...

مشغول به سرکوبگری آن ها نباشیم...

 

اما طلب کردن آن ها، از هر راهی جز مشاهده گری، و جز هیچ کار نکردن، عامل رنج است

وقتی هیچ نگوییم و هیچ نخواهیم و هیچ نجوییم، همه چیز را خواسته ایم

 

صورت مثالی را مقابل آیینه ی هستی قرار بدهیم و تماشا اش کنیم و در سکوت، عینیت یافتن آن را بیابیم 

هر تلاش، هر ترس، هر مداخله، هر روش ذهنی، خود خراشی بر این تصویر است

 

یعد ازین مرحله کار هایی برای کردن پیدا میشوند...

نه از منبع ذهن فانی

که از منشأ عشق

آن کار، کاریست کردنی

باقی همه مداخله است

باقی همه رنج است

و باقی همه نقصان است

 

خالق هستیم...

اما به نظر حالت کامل خالقیت ما زمانی رخ میدهد که ذهن فانی مداخله ای نمیکند.

 

مهر و ماه در ‫۱ سال قبل، چهارشنبه ۲ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۰۳:۳۵ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳۲:

ترک تمنا به معنای ترک برخورداری نیست

ترک برخورداری که خود تمنایی دیگر است

 

در پی برخورداری بودن، یا پرهیز از برخورداری، هر دو ناآگاهی هایی مشابه هستند

امیال را دنبال کردن تمناست

مقابله با امیال، خودْ تمنایی دیگر است

 

در عمق بهشت تنها شاهد بودن هست که رخ میدهد

و چه برخورداری بالاتر از شهود و بی خویشی؟

یک جرعه ازین شراب، لذیذ ترین نوشیدنی هاست

برای شاهد، نه تمنای بهره‌مندی هست و نه تمنای پرهیز

بلکه هر چه با عشق و شهود و بی خویشی پیش آید، راه در لحظه همان است...

در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست...

 

منظور شاعر، پرهیز از تمنا، برای طی طریق کمال و رسیدن به بهشت نیست

منظور یافتن نسبتی مناسب در میان بهره‌مندی از نعمت و چشم فروبستن بر نعمت نیست

پرهیز از تمنا، مسیر بهشت نیست

خود بهشت است

و ما مرتباً به بهشت ورود میکنیم، که حقیقت ساده ی ماست، و به اراده ی 'خود' از او خارج میشویم

پس از مرگ نیست این ورود و خروج ها

بلکه اکنون، لحظه ی حال، خود پس از همه ی رخداد هاست!

اینجا نهایت همه ی نهایت هاست

اکنون پس از مرگ ها و تولد هاست...

 

بهشت، همان ترک تمنا، بی خویشی، و رهایی از من های توهمی است

بهشت خیالی و رویایی هر یک از ما، جایی است پر از نیاز ها و پر از برآورده شدن نیاز ها؟

شاید...

اما بهشت رویایی تر جاییست که نیازی و برآورده شدنی درو نیست...

نیازی به ابراز نیاز نیست

نیازی به برآورده شدن نیست

و این بهشت، اکنون نقد شونده هست

نه پس از طی طریق کمال یا پس مرگ یا در پس زمان ها...

 

جان‌مایه ی سخن شعرای واصل، که مشابه نیست با همان برساخته های مدعیان و پرهیزگاران ظاهر پرست و خیال پرست و آینده پرست...

ساده باشیم، اما نه ساده لوح...

 

مهر و ماه در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۳:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۷:

شب های یکدست و سلیس بسیاری رو در گنجور سپری کردم...

هیچ شبی مثل امشب تکیده نشدم

پژمرده نشدم...

 

حقیقتاً بخشی از ملت جوان ما، ملت حافظ، غزل حافظ رو اینطور تعبیر میکنه؟؟

بر‌ جوان عیب هست که به دنبال تثبیت اعتقادی جامد باشه که برای همیشه خیالش رو راحت کنه

که بله...   من حقیقت رو یافته ام    ایناهاش...    جز این هم نیست...

 

ای بسا حقیقت همیشه رفتن و هرگز نیافتن باشه 

درنمانیم...

 

دایره باز هست...

هر تعبیری گفتنی و کردنی است...

هر حاشیه ای با ده ها غلط املایی و نگارشی و علمی نوشتنی است...

بله، تکثر گرایی اساس آزادی است...

یکایک ما آزادیم که فعلا نادان و سرگردان بمانیم

و آزادیم که از شهود درونی پیروی نکنیم... 

 

اما چرا؟؟

چرا ایمان معکوس؟

چرا پایبندی به رنج هایی کش آمده در طول زمان ها؟

چرا تفاسیر ذهن فانی؟

مگر اینجا نهایت همه ی نهایت ها نیست؟

مگر همینجا بهشت موعود نیست ای روح های آزاد جاودانه؟

چرا گرفتاری به رویای ناقص پدران درگذشته، برای دیدن رهایی در زمانی دیگر؟

چرا اینهمه قید و بند به اعتقادات تبار پیشین؟ 

مگر لحظه ی حال چه چیز کم داشت؟

آخ...   قلبم...

 

حافظ به نظر مشاهده‌گری رند بوده...

اگر نه همیشه، حداقل در هنگام غزل سرایی...

هنگام "حافظ بودن" 

هنگام خواندن غزل او، ما هم اندکی رندانه بخوانیم

و کمی فارغ از آنچه همیشه بوده ایم...

به نظرم این غزل اگر از جنس ماده بود، با این تفاسیر خاکستر شده بود...

 

یاد بیانی از اشو افتادم:

مشاهده گری هشیاری را تیز میکند

مذهب ذاتی این است

باقی همه حرف است...

 

من هم دچار تفسیر تفسیر های شما شدم

بروم

بروم کمی مشاهده گری کنم...

 

مهر و ماه در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، یکشنبه ۳۰ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۳:۳۴ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دهم در مناجات و ختم کتاب » بخش ۴ - حکایت:

سلام

دوستان!  واژه ی خودم در بیت دهم درست هست

و شاعرانه و سعدی‌وار هم هست

 

به فضل خود، مرا دست گیر

که میشه به فضل خودم دست گیر...

 

مهر و ماه در ‫۱ سال و ۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۴:۲۰ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۱۴ - حکایت:

جناب سعدی صراحتاً اشاره نکرده اند که این بیت تضمین و یا تلمیح است!

مختار بوده اند...

 

اصل بیت هر چه که بوده، یاد کردن سعدی از فردوسی پاکزاد و خوش گفتن اوی، و عشق و رحمت خویش بر تربت پاک وی فرستادن...، زیبا ترین وجه ابیات است، در نظر بنده

و اشک شوق میریزم از دیدن سپاسمندی سعدی، حکیم توس را

 

(چطور به خود اجازه میدهند برخی از دوستان که حاشیه ها را بدون مرور و با غلط های املایی و کژی های ساختاری و ظاهری فاحش ارسال نمایند؟؟

چطور؟؟

اگر مثل قدیم در محضر معلمان عزیز بودیم، این پرسش رو مطرح میکردند:

تو خونه ی خودتون هم همینطوری هستی؟؟)

 

مهر و ماه در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۸ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۲:۳۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹:

حافظ از دولت وصل تو سلیمانی شد (یافت)

یعنی از وصل تو اش نیست به جز باد بدست

 

و در اینجا هم چون نیست ز هرچه هست جز باد به دست... 

از دولت هر وصلی جز باد در دست نیست...

 

اما نظر دوستانی که میفرمایند چون نیست ز هر چه نیست جز باد بدست...

این نظر هم هرچند جسارتاً به شدت غیر فنی و بی ارتباط، اما من کمی ربطش میدم که اون دوستان هم خوش باشند:

در مصراع آخر فرمود پندار که هرچه نیست در عالم هست...

ای بسا این اشاره ای به شیوه ی خلقت داشته باشه

شیوه ی خلقت خدایان نه

شیوه ی خلقت من و شما

 

از آنچه نیست هم یک باد در دستت هست:

در ‌پندار خویشتن پدیدارش کن، تا مانند هستی بشه...

تا هستی بگیره...

 

پس مراقب باشیم که فقط ‌و فقط رویایی کامل در پندار داشته باشیم.

 

مهر و ماه در ‫۲ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۴۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳۵:

کریمان جان فدای دوست کردند

سگی بگذار ما هم مردمانیم

 

بذارید اینطور فرض کنیم:

سگی بگذار، ما هم مردمانیم

کریمان جان فدای دوست کردند...

 

حالا واضح تر شد...

 

سه درجه از معرفت به ترتیب...

 

سگی بگذار...  ددی بگذار...  ددی و سگی رو ترک کن خب...

آزار نده خب

 

آخه ما هم آدمیم...

چرا سگی...

مهر بورز...

 

بعد اگه تونستی در بهترین حالت مث کریمان باش...

خدمت هم بکن 

 

 

بعد که آزار ندادی و مث سگ (سگ بد) نبودی

بعد که مث آدم مهر ورزیدی

در درجه ی سوم از کریمان یاد بگیر و خدمت کن...

 

 

 

درس اول زندگی:

آزار نده

 

بعد اگه شد مهر بورز

 

بعد اگه شد خدمت هم بکن

 

در این بیت به صورت درهم ریخته هر سه درس بیان شده

 

 

 

چرا تعبیراتی میکنیم که به ذهن شاعر 

و حتی خدای شاعر هم نمیرسه؟؟ 

 

مهر و ماه در ‫۲ سال قبل، پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۳۴ دربارهٔ اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۱۵۹ - مسلمانیم و آزاد از مکانیم:

با سلام

 

بهای هر خداوندی بدانیم؟؟

هر خداوندی...  جالبه...

 

sunny dark_mode