گنجور

حاشیه‌گذاری‌های ملیکا رضایی

ملیکا رضایی

تو خوش میباش با حافظ بر او گو خصم جان میده 

چو گرمی از تو میبینم چه باک ازخصم دم سردم...


ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۶ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۲۳:۱۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۶:

این غزل زیبا رو شاگرد استاد شجریان ملیحه مرادی هم خوانده است که البته در آپارات و تلگرام هم میتوانید گوش کنید البته در آپارات به صورت آواز است آهنگش را باید از تلگرام دانلود کنید.

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۶ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۲۸ در پاسخ به مرتضی تا دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۳ - ظاهر شدن عجز حکیمان از معالجهٔ کنیزک و روی آوردن پادشاه به درگاه اله و در خواب دیدن او ولیی را:

دوست گرامی درودها ...

با تمام حرفتان موافقم ولی خود مولانا هم نمی‌خواست که اشعارش را بنگارد این را همه میدانیم و دیگر آنکه از نظر من اشعار مولانا چیزی فراتر از یک عارف و خداشناس هست ...

نمیدانم چرا ولی اگر دقت کنیم با تمامی شیرینی ای که در جای جای دیوان شمس و مثنوی مولانا جوشیده میشود ولی باز برخی از اشعار اصلا واقعا نمی‌دانی چه هدفی داشته ... ؟

منظور م البته برخی غزلیات مولانا در دیوان شمس هست ورنه مثنوی او قیاس ش با دیوان شمس اصلا امکان ندارد که هر دو جدا از هم و در مضوعات متفاوت است ؛

اصلا گاهی با خودم می‌گویم (وقتی برخی غزلیات را می‌خوانم)که مولانا این همه زیبا گفت و شور در دلم نهاد ولی چرا هر چه فکر میکنم و مطلب و متون گوناگون از کتب و ... به ذهن میریزم باز نمیتوانم درک کنم که این غزل با این همه مستی و شوری چرا سروده شد ؟از که و از چه میگوید ؟

و این غزلیات اکثرا آنهایی هستند که بسیار شنیده ایم و گوش کرده آیم در آهنگها و دیده ایم و عجیب که معنا بیشترشان واضح واضح است که هرکس به راحتی درک میکند یعنی معنوی و ترجمه لغوی آن از خود شعر بیرون میریزد ... 

 

بارها دیده ام که به مولانا این میگویند ولی سخت با آنان ناسازگار هستم ؛

نه چون او مولانا هست ... و شاید این جمله پیشین خود را باید اصلاح کنم: نه چون طرفدار او هستم و غرق در اشعارش گشته ام ... 

نه ...

اینها نیست ؛

با آنکه شمس واقعا بوده و این را خود قبول دارم ولی گاه رابطه میان شمس و مولانا را مثل این چیزی میبینم که در ادامه توصیف میکنم ؛البته شاید توصیفی که خواهم کرد اشتباه باشد :

گاه در زندگی خود همیشه متون بزرگان را میخوانیم و از آنها نیک یاد میکنیم وبا خود میگویم که مثلاً وه که چه سعدی شیرین سخن بود!(مثال :)البته حضرت سعدی حقیقتا شیرین سخن است)و یا از بزرگان و انبیا به شکل یک قدیسه در ذهن خود مجسمه ای بنا میکنیم ؛منظور از مجسمه امیدوارم که بزرگان و دوستان بد پنداشت نکنند بلکه همان قدیسه سازی حقیقی در ذهن است و نه آنکه این قدیسه سازی باطل باشد :)؛این قدیسه سازی ها باعث میشود که اکثر ما به این فکر کنیم که کسانی چون آنان در هر قرن شاید یکی بیاید ... ؛همع ما چه بخواهیم چه نخواهیم کسی هست که بزرگ هست برایمان کسی غیر خدا و دوست و آشنا و فامیل و همسایه و ...کسی که در گذشته بوده و یا شاید یکی از بزرگان همین عصر حاضر که دیگر نیست و آنچنان او را بزرگ میداریم و دست نیافتنی که حتی شاید به او یک محبت و عشق جدا داشته باشیم ... و حال چه میشود که تو آن علی ای که در ذهن خود ستایش میکنی در همین زمان حاضر پیش چشمانت بینی ؟

مثل همین است ؛ 

این که ذهن عاشق شده یا دل معلوم نیست ... این یک عشق خیلی متفاوت است ؛ آیا اگر او را دیدی او برایت معلم است و استاد یا معشوق ؟

اینجا دیگر پاسخ من ندانم ...

 

اما گاهی آه حسرت تنم را سرد میکند که ای کاش آن قدیسه ای که در ذهن دارم پیش چشمانم جای بگیرد ...چیزی زیباتر از این نیست که یک رویا حقیقت شود ...

و تمایز این عشق با دیگر عشق ها وارد شدن عقل هست ... 

در دیگر عشق ها عقل حکم میکند ولی دل است که راه میبرد و آنجا که عقل و عشق در هم روند پای به کدامین سو رود که هر دو یک میگویند ؟!

 

و البته این عشق از همان اول سوی یار میرود ...ولی این نوع عشق در اندک افرادی هویدا ست ...

و اما دوست گرامی بیشتر سرتان را درد نمی‌آورم:))

در نهایت با تمامی حرفهاتان موافقم جز یکی مانده به بند أخر که در مورد عارفان بگفتید؛از نظر من عارفان را باید هم پند داد ؛حتما دقت نموده‌اید در اشعار حافظ که حتی ایشان هم عارفان را پند میدهد ولی پند حافظ فقط گریبان عارفان نیست بلکه به عموم منتهی میشود یعنی تمایزی به عارف و مردم دیگر قائل نگشته ؛

برو ای واعظ این چه فریاد است ؟

مرا فتاده دل از کف ترا چه افتاده است ؟

درود بیکران ... .

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۶ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۲۵ در پاسخ به محسن دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹:

⁦:-)⁩

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۶ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۱۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۴:

خوانشی که تو فیلم شب های روشن دکلمه شد عالی بود ...

 

نمیدانم چه چیز دیگری بگویم ولی گاه آنچنان محو غزلیات و اشعار بزرگان میگردم و با خود میگویم این نه در کتب و تعلیمات یافت شود زبان عاشقی معلم نمیخواهد ...

این چه عشقی ست که زبان را به فریاد و دل را به سکوت آورد ؟

 

به راستی این چه عشقی ست که در دلهای این نیکان و بزرگان بوده که اینچنین قرن‌ها قرن آدمی را حیران کرده است ؟...عاشق بعدی که خواهد بود ؟...زمان هم در انتظار است ...

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۶ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۰۳ در پاسخ به ناشناس دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۴:

وه...

چه فیلمی بود ... من هم چندی ‌‌‌پیش دیدم ... اشک امانم نداد ...خیلی زیبا بود 🥺

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۶ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۰۸:۱۹ در پاسخ به حسن دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۲:

درود ...

جدا از زیبایی ، مفهوم اش با شعر مولانا گویی تغییر کرد ...

نمیدانم چرا مولانا جدا و این که شما گفتدید جدا ولی هر دو به دلم نشستند ؛ ولی نمیدانم چرا برای شما یک چیز دیگری ست ...

⁦:-)⁩

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۶ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۰۸:۱۴ در پاسخ به مجید ابراهیمیان دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸۳:

چگونه ترا خورم ؟

اولی باید که تو را خورم ...

#تا سر زلف عروسان سخن#

×محمود دولت آبادی×

درود دوست گرامی ...

بی دلیل بی وقفه پس از خواندن حاشیه گرامی تان یاد این چند خط از این کتاب افتادم و نگاشتم...

درود و سپاس ...

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۳ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۱۹ در پاسخ به مجید آزاد دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱:

درود بر شما...

ساعاتی پیش فالی بگرفتم و عجیب که این شعر باز شد و عجیب که حاشیه ای هم شما بنگاشته بودید و نمیدانم چرا به دلم بنشست ... .

درود... .

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۳ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۱۳:۱۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۵:

...در بهشت تنهایی سخت تر از کویر است...

#دکتر علی شریعتی#

.

.

 

 این حرف دکتر شریعتی بسیار شبیه به بیت آخر این غزل سعدی ست : 

«در چشم بامدادان به بهشت برگشودن نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی»

.

و همین هست ...کویر که پر از تشنگی ست و پر از سوختگی و پر از تنهایی ...

توصیف زیبایی کویر با همین خیرگی چشمگیرش در آسمان‌های شبش کافی ست و حتی در کتاب آخرین انار دنیا نوشته بختیار علی رمان نویس خوش قلم کرد عراق یا کتاب هبوط در کویر دکتر علی شریعتی هم به چشم میخورد ... ؛با همه سختی ها در کویر تنها بودن بسیار راحت تر و تحملش آسان تر بنماید اگر در بهشت تنها باشی ...به راستی پس از مردن و آغاز حیات در آن دنیا و اگر به حق بهشتی در انتظار بود هر روزه زندگی را در خوشی تکراری ست ؟!یا هر لحظه بی رنج زیستن زندگی ست ؟!

اما چه چیزی اینجا تمایز میدارد کویر را با بهشت را ؟!

آیا خوشی پیوسته و دوری از رنج و درد ؟!؟

 

 

 

و کدام یک زیباتر است ؟... .

مانند یک رویاست ...

بخوابی و بیدار شوی ولی دوست داری کجا باشی؟کرا بینی ؟

بهشت باشی و خوشی و شادی بینی ویا یار بینی ؟!

 

 

 

عاشق جز دیدار یار چه خواهد خواستن ؟!؟

 

هیچ چیز گواراتر از دیدار یار نباشد ... .

نمیدانم ولی تشبیه زیبایی بود که سعدی از بیان عشق عمیقش به کار برده است ... شاید هم به حق عشق خدای را در شعر خود غرق کرده است ...به حق نمیتوان بین این دو یکی را انتخاب نمود ؛

تنها میتوان خواند و غرق شد ...

انعکاس بیت آخر با صدای شجریان واقعا طنین انداز ست و دل را هر دم به لرز می‌اندازد ...

صدایش حتی اگر به یاد آوری باز هم آن اثر را دارد...

سعدی و شجریان بی نهایت آدم را به شور و فریاد وا می‌دارند ...زبان آدمی قفل میشود که چه از توصیف کمالات بگوید که هر چه بگوید یکی باقی میماند... .

درودتان ... .

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۲۳:۵۲ در پاسخ به روفیا دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۲۴ - نکته گفتن آن شاعر جهت طعن شیعه حلب:

همچون غزلی از دیوان شمس مولانا ... آنجا از طواف کعبه این پندار شد و اینجا از عزاداری ...بسی همانند این هست ... و همه از یک چیز میگویند و آن این که در دین به عمل نباید گرایید بلکه آن عمل باید نه تنها عملی گردد بلکه با دل و جان انجام شود 

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۰۹ در پاسخ به محمدحسین طبری دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳:

درود ؛

آن زمان افرادی بسیار بودند که در علوم گوناگون تبحر داشتند و اصطلاحا حکیم بودند و خیام هم چون بسیاری دیگر از جمله آنان بود ؛

با این حرف شما موافق هستم ؛

طبیعتاً که از فلسفه خاص خود در شعر خویش استفاده برده است لیک هر چیزی زیرمجموعه ریاضی ست ... 

یک نفر با روحیات خاص و عواطف و احساسات لطیف خود دنیا را مینگرد یک نفر با منطق  و بینش خود و یک نفر با ریاضیات ... آنکسی که با ریاضیات دنیا را نگریسته طبیعتاً علاوه بر دانش زیاد خود با فلسفه بزرگترین دنیا را نگاه میکند ...ریاضیات سررشته فلسفه است وجود عدم و عدم وجود است در هست نیست بودن و در نیست هست بودن است ریاضیات رسیدن به مبدأ در عین پایان یافتن است و چون آینه ای هست که تو تصویر خود در آن میبینی به آینه نزدیک میشوی و نزدیک و نزدیک تر و در نهایت در آینه فرومیروی ...ریاضیات رفتن به خود و محو شدن است رفتن به خود و شروع دوباره و نیست شدن است ...

البته بهره گرفتن از ریاضیات در اشعار خیام چندان زیاد نیست ولیکن در برخی از اشعار که تعدادشان هم چندان کم نیست چنان اندیشه ریاضیات ذهن خیام در آغاز به چشم میخورد که حرفی باقی نیست ... البته این اشعار حتما نباید عددی و چیزی که در ریاضی کاربد دارد به کار رود گاهی بدون اشاره ای به واژه ای که مربوط به شاخه ای ست آن شاخه نمایان است .

درود دوباره ...

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲۸ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۰۹ دربارهٔ فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - در مدح ابوالهیجاء فخرالدین خاقان اکبر منوچهر بن فریدون شروانشاه:

مژه بر هم نزند دیده من هیچ ...

یاد این شعر افتادم : گفته بودی که چرا محو تماشا منی آنچنان مات که یکدم مژه بر هم نزنی 

مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود 

ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۰۷:۵۰ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۲۱ - تمثیل در بیان رابطهٔ شریعت و طریقت و حقیقت:

گفته بودم که عاشق ریاضی هستم ؛ در ریاضی هرچند عدد صفر عددی بسیار کوچک است لیک میتواند هر معلوم را مجهول کند اگر عدد به توان ۰ رسد یک میگردد اگر ضربدر عددی شود ۰ میشود اگر تقسیم بر ۰ شود گنگ است اگر از سمت راست به آن ۰ افزوده گردد بزرگ و اگر از سمت چپ افزوده شود کوچکتر شده و اعشار میگردد؛

نقطه هم همین طور که اگر نقطه ای اگر نبود این متن دیگر متن نبود...نقطه ای اگر نبود دایره ای نبود برای چرخیدن و چرخاندن...

و همه ما درون یک دایره هستیم و می‌پنداریم او در مرکز است ولی خارج دایره او نیز هست؛او در مرکز دایره او در درون دایره او قالب دایره ما قالب او او خارج دایره در هر او در هیچ او در کل ... او در هست و نیست ... او همه جا و هیچ جا هست .‌..  ؛

و اما چرا دایره ؟!

گاه باید آنچنان بر وجه ها مکعب قالب گشت که بتوان صاف و بی منتهی و انتها شد چون دایره ...

چرخیدن ما انسان یعنی همان گذراندن هر روزه زندگی و هر روز مرتبا میگردیم روی این دایره بر مرکز دایره ؛

رسد مرتبه ای که این پرگار نوک ش میشکند و ما از چرخیدن پیوسته به دور دایره و روی دایره خلاص گشته و به دنیایی جدید پای میگذاریم ...

آیا آن دنیا جدید نیز در درون دایره ای ست و اگر هست آن دایره هم در درون دایره دیگری ست ؟

و دایره در دایره و هر دایره قالب دایره دیگری و همچنان قالب در قالب ...

 

و این را نهایت پایان نتوان برد چون اعداد که پایان ندارد ...

 

 

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۰۷:۴۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳۰:

ماه میتواند همان یار باشد ولی از نظر من اینجا ماه همان ماه و شب همان شب است؛

حتما غزل بی من مرو مولانا را که هم همایون جان شجریان و هم علیرضا قربانی خوانده است را شنیده اید احتمالا؛در آنجا بیتی هست با این مضمون : شب ز نور ماه روی خویش را بیند سپید شب منم تو ماه من بر آسمان بی من مرو ٫٫در همین غزلی که عرض کردم ماه یار است و شب عاشق ولیکن اگر دور از این مجاز و استعاره ها بمانیم و شب همان شب و ماه همان ماه باشد در این بیت از غزل عرض شده شب عاشق ماه هست و آنچنان که روی سیاه او از عشق و از زیبایی ماه سپید شده و نورانی میشود هرشب و وقتی صبح برمیخیزد و خورشید برآید از آن ماه زیبا سفید میشود و حتی میتوان گفت از دوری از ماه او میگوید شبرمنم تو ماه من بر آسمان بی من مرو که یعنی واقعا از ماه میخواهد که هر ثانیه کنارش باشد ... دیدن ماه بر ما تنها در سیاهی امکان دارد پس باید همیشه شب سیه بماند ...

اینجا هم عشقی زیبا هست از بیان عشق شب به ماه که همان مصراع دوم بیت اول رباعی« این زود گذشتن» نشان از سپید شدن سیاهی شب و صبح شدن است و چه زیبا شب از عشق خود در بیت دوم جواب داد ... .

اما این رباعی عشق و ایمان را به هم مخلوط داده است این را شاید عده ای از دوستان ایمان به خدا و دین تلقی کنند لیکن در این رباعی مایه هایی میبینم که مولانا در آن عرصه که این سرود ، غرق در عشق بود و در حال دست یافتن به عشق والا و بالاتری گویی در مراحل ابتدایی دست یافتن به عشق بالاتری بوده و هنوز به ابتدا راه هم کاملا نرسیده بود ...

بیت دوم :

شب در جواب سوال(این ایرادی که در واقع ازش گرفته شده که مانند استفهام انکاری هم میتواند باشد اما سوالی نیست ولی خب اگر به نوعی معنی بشه می‌تونه سوالی هم باشه) من اینگونه گفته است :گناه ما چیزی نیست که عشق بی پایان است ...

تضادی در این شعر موج میزند ...مصراع اول بیت اول و مصراع دوم بیت دوم؛

در واقع تا اینجا میابیم که عاشق از شب سوال کرده ... اما اگر بخواهیم بهتر معنی کنیم گویی عاشق اینجا با آنکه یک نفر است اما با خودش در حال گفتگو ست و شب همان عاشق است اما تصویر عاشق یعنی مثل همین که ما در زندگی روزمره خود با خودمان حرف بزنیم ...این دیوانگی نیست ...شاید بیشتر در اوقات تنهایی اینگونه باشیم یا اگر هم در کنار دیگران اینگونه باشیم به دنیای اطراف و افراد اطراف خود توجه و دقتی نداریم یا اصطلاحا تو باغیم :)))

-اینجا نیستیم;)-در واقع خب عاشق دارد میگوید که من بیگناهم یا گویی به نوعی دارد این سیری که از ابتدای عاشق شدن تا کنون را بررسی میکند یا با خود از عشقش می‌گوید ...

و این هنگام است که عاشق میبیند هیچ گناهی نکرده ... البته گناه یعنی همان خطایی و گناهی که در عشق است نه از نظر دینی و ...

به همین علت میگوید : ما را چه گنه چو عشق بی پایانست 

و میتوان به گونه دیگر هم گفت: عاشق واقعا با شب سخن بگوید ...اصطلاحا خیال پردازی عاشق است ...از بی پایانی اندوه اینگونه میشود که ما خیال پردازی میکنیم ولی غرق در این خیال نمی‌شویم ...تنها با کسی سخن میگوییم چون درد را جز آنکه کشیده است نمی‌داند پس با یک کس یا با یک چیز حرف می‌زنیم ...او با شب حرف زده و جوابی که در واقع خود عاشق به خودش داده همان مصراع دوم بیت دوم است ولی بسیار دقت باید کرد که او با آنکه با کس و چیز دیگر حرف زده و از او جواب گرفته با این حال در واقع با خودش حرف زده ؛ ورنه حرف زدن با کسی که وجود خارجی ندارد یا زنده نیست و نفسی ندارد ممکن نیست ؛

مثل یک داستان کوتاه از عشق است و بس ... تضاد ملایمی که در این شعر است در واقع زیبایش کرده ...بیت اول گویی خیلی رک میگوید که پس تو عاشق نیستی ، بیت دوم هم میگوید که عشق بی پایان است ... او خود میآید و میرود(ماه میرود و صبح شده و رفته است)این تداوم پدیده است که بی پایان است و چون عاشقم جز این چاره ندارم ... روشن بودن در دوری ماه شاید نبودن همان تیرگی ست ... نبودن چشمی که فقط کور باشد و یکی بیند که او همان یار یا معشوق یا همان ماه است و تیره بودن آسمان در این عشق همان شب در حضور ماه اثبات این عشق است که تا یار هست همه جا تیره است و تنها یکی چراغ است و چون او برود همه جا روشن از چراغ شود آنچنان که راهی چشم نمی‌بیند ...به عبارت دیگر این تضاد اینگونه هست:

بیت اول همانگونه که گفتم میگوید عاشق نیستی و بیت دوم اما توجیه میکند میگوید من عاشقم ؛ او هست که دور میشود و میآید باز و این تا ابد ادامه داشته و هیچ گاه پایان ندارد ..

زیستن و هر لحظه را به تماشا معکوس نشستن و در نهایت در عمق حیرانی عاشق بودن ...

درود بر دوستان عزیز و درود بر مولانا ... .

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۲۳ در پاسخ به افسانه چراغی دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۱۶ - حکایت برادران ظالم و عادل و عاقبت ایشان:

درود بانو تیمار خَوردن اشتباه هست طبق گفته شما ؛

معنی درست هست ولی نوشتار و تلفظ اشتباه هست ؛

تیمار خوردن در معنای غمخواری و پرستاری و مراقبت هست .

درودی دوباره و بدرود...

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۳۱ در پاسخ به محسن برازنسکی دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۷۹ - دماوندیۀ دوم:

دوست گرامی استفاده میشه و میدونیم که اگر غیر انسان مخاطب قرار داده بشه تشخیص هست جز این بود آرایه ای با نام تشخیص یا جان بخشی یا استعاره را نداشتیم البته انواع و اقسام استعاره داریم ؛

دیگر آن که در متون و نثر ها٫ وی٫ بیشتر برای انسان کاربرد دارد اما در اشعار میتوان خلاف این را دید 

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۱۷ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۴۴:

طبق بیت ۲ میتوان گفت که چرا با لبش این نموده ای این که ظرف نیست که همش بندازی و بشکونی...

یه همچین معنایی داره ... تشبیه هم می‌تونه داشته باشه ... 

البته نظر من است و بزرگان هم نظری دهند خوشحال خواهم شد⁦(•‿•)⁩

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۰۸:۵۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۹:

چه زیباست این شعر ...

اولین بار است که شعر سعدی را خواندم و بسیار غرقش شدم ...در اولین بیت یاد اشعار شهریار افتادم ولی بعد از بیت اول چنان مرا در بر گرفت که نمیدانم چه بگویم ... نه مضمون با شیرینی این گفتار و کلام زیبا...

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۰۹:۳۶ در پاسخ به سارا دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴:

درود بانو اتفاقا در آهنگ علیرضا قربانی هم اینگونه خوانش شده و در برخی نسخه ها هم دیده ام که اینگونه نگاشته شده هر چند اندک نسخه ای ...

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۲۳ در پاسخ به حسین حسین دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶۵:

دقیقا بله ...توصیفات دکتر از استاد هم بسیار درست بود 

 

۱
۳
۴
۵
۶
۷
۲۱
sunny dark_mode