گنجور

 
مولانا

آنک بی‌باده کند جان مرا مست کجاست

و آنک بیرون کند از جان و دلم دست کجاست

و آنک سوگند خورم جز به سر او نخورم

و آنک سوگندِ من و توبه‌ام اشکست کجاست

و آنک جان‌ها به سحر نعره‌زنانند از او

و آنک ما را غمش از جای ببرده‌ست کجاست

جانِ جان‌ست وگر جای ندارد چه عجب

این‌که جا می‌طلبد در تنِ ما هست کجاست

غمزه‌ی چشم بهانه‌ست و زان‌سو هوسی‌ست

و آنک او در پس غمزه‌ست دلم خَست کجاست

پرده‌ی روشنِ دل بست و خیالات نمود

و آنک در پرده چنین پرده‌ی دل بست کجاست

عقل تا مست نشد چون و چرا پست نشد

و آنک او مست شد از چون و چرا رست کجاست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۴۱۲ به خوانش پریسا یزدانیان
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۴۱۲ به خوانش احسان هومان
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم