همراز در ۱۲ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱، ساعت ۲۲:۴۱ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۹ - حالا چرا:
سلام به همه دوستان . من هر وقت این شعر رو میخونم یا می شنوم خیلی حال بدی پیدا می کنم. دلم برای هر دوتاشون یعنی هم شهریار و هم معشوقه ش خیلی می سوزه. خیلی عذاب کشیدن . با تمام احترامی که برای شهریار قائلم ولی از این که دست رد به سینه معشوقه ش زد خییییلی بدم اومد. خیلی دردناکه .... واقعا بنظر شما عشقی که به همین راحتی به نفرت تبدیل بشه عشق واقعیه؟ اون دو نفر می تونستن زندگی عاشقانه خوبی رو با هم شروع کنن . اما حیف !!! خیلی این شعر منو ناراحت می کنه . پر از احساسات دردناک و سوز دله . اگه شهریار اینجا بود ازش می پرسیدم تو که اینقدر ثریا رو دوست داشتی چرا وقتی برگشت ردش کردی؟
علی معینی در ۱۲ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱، ساعت ۱۷:۲۲ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد اول » ماجرای اشک:
با سلام و درود فراوان/به نظر میرسد در بیت هفتم.مصراع دوم،آتش فتاد صحیح باشد.نه آتش افتاد!!!!
موفق و پیروز باشید...
سحر در ۱۲ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱، ساعت ۱۱:۲۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۲:
بیت آخر این غزل آدم رو مجنون میکنه و مختصات حال عاشق صادق رو بیان میکنه
zahra در ۱۲ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱، ساعت ۱۰:۵۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰:
غزلی کاملا زمینی و احساسی
نکات قابل تامل بیشتر در بیت 3 که حریف را بهتر است هم پیاله معنا کنیم و بیت 5 جنبش اشک و تشبیه آن به سیماب که البته سیماب در ادبیات فارسی نماد لغزندگی و بی قراری دارد بهتر است اینگونه معنا شود که حتی لحظه ای اشک من آرام نمی گیرد به مانند سیماب که جای شگفتی نیست اگر بی قرار است .
زعفران چهره و لاله گون بودن هم همان استعاره های همیشگی در ادبیات فارسی برای زردی چهره و قرمزی گونه است
حسن بخشی در ۱۲ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱، ساعت ۰۹:۳۴ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۹ - حالا چرا:
فوق العاده است-همیشه به شهریار افتخار خواهم کرد.
رسته در ۱۲ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱، ساعت ۰۸:۳۶ دربارهٔ عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰:
متن غزل از روی نسخۀ انصاری:
در باغ طبیعت نفشردیم قدم را
چیدیم و گذشتیم،گل شادی و غم را
کوبت به من افتاد، بگویید که دوران
آرایشی از نو بکند مسند جم را
در بحث دل و عشق تصرف نتوان کرد
ور خون کشد این مساله برهان حکم را
الماس بود طعنه شنو از جگر ما
بیهوده به زهرآب مده تیغ ستم را
ما سجده بر سایۀ دیوار کنشتیم
از بی ادبان پرس حرم گاه صنم را
در روضه چو با این دهن تلخ بخندم
بس غوطه که در زهر دهم باغ ارم را
عرفی غم دل گر طلب جان کند از تو
زنهار بر افشان و مرنجان دل غم را
رسته در ۱۲ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱، ساعت ۰۸:۲۳ دربارهٔ عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹:
متن غزل از روی نسخۀ انصاری:
منم که یافته ام ذوق صحبت غم را
به صبح عید دهم وعده شام ماتم را
اگر به حور بهشت نظر افتد، دانی
که حسن دوست چه آراسته است عالم را
ز لاف صبر بسی نادمیم، طعنه مزن
مروتی، که ملامت بلاست ملزم را
به لذت ابد از زخم او دلا مژده
که داد بی اثری انفعال مرهم را
هوای باغ محبت به غایتی گرم است
که هیچ سبزه ندیده است روی شبنم را
ز هر دو منفعلم تا به هم بسنجیدم
حلاوت لب دلدار و تلخی غم را
قبول عشق عنانم گرفت عرفی و برد
به خلوتی که تصور نبود محرم را
رسته در ۱۲ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱، ساعت ۰۸:۰۵ دربارهٔ عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸:
متن غزل از روی نسخۀ انصاری:
گرفتم آن که شب درخواب کردم پاسبانش را
ادب کی می گذارد تا ببوسم آستانش را
صبا از کوی لیلی گر وزد بر تربت مجنون
کند آتشفشان چون شمع مغز استخوانش را
برآمد جان ز تن وان زلف می جوید چنان مرغی
که از دامی شود آزاد و جوید آشیانش را
ز غیرت پیچ و تاب افتاد در رگ های جان من
همانا دست امید کسی دارد عنانش را
ز ننگ آن قدم هرگز به روی آستان ننهد
که ناگه شب نهان بوسیده باشم آستانش را
دلم گم گشت و غمهای جهان عرفی طلب کارش
به دنبال غم افتم تا مگر یابم نشانش را
رسته در ۱۲ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱، ساعت ۰۷:۴۳ دربارهٔ عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷:
متن غزل از روی نسخۀ انصاری:
خیز و به جلوه آب ده، سرو چمن تراز را
آب و هوا ز باده کن، باغچه ی نیاز را
صورت حال چون شود، بر تو عیان که می برد
ناز تو جنبش از قلم، چهره گشای راز را
آه که طبل جنگ زد آن که به گاه آشتی
چاشنی ستم دهد، لطف الم گداز را
تا ز رمیده آهوان، صیدگه تو پر شود
نیم نفس عنان بده، شیوۀ ترکتاز را
تا حرم فرشتگان از دل و دین تهی شود
رخصت جلوه ای بده، حجله نشین ناز را
ای که گشود چشم جان، در طلب حقیقتی
طرف نقاب بر فکن ، پردگی مجاز را
شربت ناز را کند، تلخ به کام دلبران
عرفی اگر بیان کند، چاشنی نیاز را
رسته در ۱۲ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱، ساعت ۰۷:۳۲ دربارهٔ عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶:
متن غزل از روی نسخۀ انصاری:
در نو بهار باده ننوشد کسی چرا
می در پیاله، زهد فروشد کسی چرا
مرغان چنین به شوق و بهاران چنین به ذوق
همراه بلبلان نخروشد کسی چرا
سر رشتۀ معامله در دست قسمت است
با دشمنان به مهر نجوشد کسی چرا
صد دشمنم به خون به حل و تشنه دوست هم
این بی خمار باده ننوشد کسی چرا
چون دمبدم عنایت توفیق ممکن است
در تنگنای نزع نکوشد کسی چرا
هم دوستی است عرفی و هم رفع دشمنی است
عیب غنیم و دوست نپوشد کسی چرا
رسته در ۱۲ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱، ساعت ۰۷:۱۵ دربارهٔ عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵:
متن غزل از روی نسخۀ انصاری:
می کش و مست عشوه کن، نرگس می پرست را
میکدۀ کرشمه کن، گوشۀ چشم مست را
کی دل هرزه گرد ما گوشه نشین شود، مگر
تیر تو یادش آورد قاعدۀ نشست را
آمده فوج تازه ای ، جمله شهادت آرزو
خیز و شراب و دشنه ده، غمزۀ تیز دست را
خیز و سماع شوق کن، چند به حکم عافیت
در شکنی به گوش دل، زمزمۀ الست را
زلف شکن فروش را ، از دل من متاع بخش
یاد زمانه ده ز نو، قاعدۀ شکست را
گرم زیارت حرم، گشته ز بیخودی ، ولی
یا صنم است بر زبان، عرفی بت پرست را
رسته در ۱۲ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱، ساعت ۰۷:۰۰ دربارهٔ عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴:
متن عزل از روی نسخۀ انصاری:
به گاه جلوه از آن تافت روی زیبا را
که جان ز شرم بماند در آستین ما را
نظر به جان و دل آن پر غرور نگشاید
که سیر دیده نبیند متاع یغما را
امید مغفرت این بس مرا که هم امروز
ز من کشید غمت انتقام فردا را
به این جمال چو آیی برون به معجز عشق
ز کام خلق بری لذت تماشا را
لبت به خنده مرا می کشد، چه بد بختم
که داده خوی اجل بخت من مسیحا را
چو یوسفم گذرد در بهشت بر صف حور
نشان دهم به تو هر گام صد زلیخا را
اگر اجازت عرفی اشاره فرماید
تهی کنم ز گهر گنج رمز ایما را
رسته در ۱۲ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱، ساعت ۰۶:۰۲ دربارهٔ عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:
متن غزل از روی نسخۀ انصاری:
به دیر آ از حرم صوفی که می برقع گشود این جا
از آن جا آن که می جویی به می خواران نمود این جا
همان زنگی که آن جا در دل اسلامییان بینی
مغان را نیز بود اما صفای می زدود این جا
بیا در زمرۀ رندان، درآ بی باک و می در کش
که بد مستی نمی داند به جز فریاد عود این جا
محبت شمع بزم قدس و ما پروانه از بیرون
چه حال است این نمی دانم، چراغ آن جا و دود این جا
به هر سو می روم بوی چراغ کشته می آید
مگر وقتی مزار کشتگان عشق بود این جا
نوای نغمه ی منصور ، عرفی، نغز می دانی
ولی تن زن که خاموشند ارباب شهود این جا
رسته در ۱۲ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱، ساعت ۰۴:۴۰ دربارهٔ عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲:
متن غزل از روی نسخۀ انصاری:
کوی عشق است و همه دانه و دام است این جا
جلوۀ مردم آزاده حرام است این جا
هر که بگذشته در این کوی به بند افتادست
طایر بی قفس و دام کدام است این جا
آن که هر گام نلغزید در این کو بد رفت
صفت راه روان لغزش گام است این جا
عشرت بزم تو زآن ست که محنت بر ماست
صبح آن ناحیه وقت است که شام است این جا
بر در عشق چنین معرکه ای شیخ حرم
طفل را شیوۀ بازیچه حرام است این جا
در حرم ذکر بت ای دیر نشین خاص تو نیست
لله الحمد که این زمزمه عام است این جا
شوق موسی چه که آن مه چو بر آید بر بام
شعلۀ طور کمندافکن بام است این جا
سر تقدیر در آن حلقه رسد پحنه به گوش
سر این مسأله مگشای که خام است این جا
عشق بنشست ز پا در ره جویایی قرب
زاغ اندیشه همان کبک خرام است این جا
عرفی از هر دو جهان می رمد الا در دوست
همه جا وحشی از آن است که رام است این جا
رسته در ۱۲ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱، ساعت ۰۱:۰۳ دربارهٔ عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:
امید عیش کجا و دل خراب کجا
هوای باغ کجا، طایر کباب کجا
به می نشاط جوانی به دست نتوان کرد
سرور باده کجا، نشأ ۀ شباب کجا
بدون کلبۀ رندان کجاست خلوت شیخ
حریم کعبه کجا، مجلس شراب کجا
بلای دیده و دل را ز پی شتابانم
کسی نگویدم ای خان و مان خراب کجا
بلند همتی ذره داع می کندم
وگر نه ذره کجا، مهر آفتاب کجا
نوای عشق ابد می سرود عرفی دوش
کجاست مطرب و آهنگ این رباب کجا
هنگامی که پروژۀ عرفی شیرازی را در گنجور شروع کردم، جز نسخه هایی آشفته و پر از غلط در دست نداشتم، اگر از کسی هم تقاضایی کردم پاسخی و کمکی در یافت نکردم. بعد از مدتی نسخۀ جواهری را که در ایران چاپ شده بود به دست آوردم که از بسیاری جهات از نسخه های چاپ هند بدتر بود. نسخه های چاپ هند چاپ های سنگی بوده است که در قرن نوزدهم نشر گردیده اند، دوره ای که امپریالیسم انگلیس، با هزاران ترفند، زبان فارسی را در شبه قاره از دور خارج میکرد و زبان اردو را جایگزین می ساخت.
به شوق آنکه عرفی را به ایران معرفی بکنیم، از آشفته گی ها و پر غلط بودن نسخه ها و آنچه منتشر میشود نهراسیدم و امیدوار بودم که راه به جایی خواهیم برد. از حاشیۀ گنجور مطلع شدم که نسخۀ کاملی از دیوان عرفی توسط دانشگاه تهران چاپ شده است.
بالاخره آن نسخه را به دست آوردم. پروفسور محمد ولی الحق انصاری استاد دانشگاه لکنهو ( هند) عمری به پای آن گذاشتهاند و از هر نظر در بارۀ اشعار عرفی کاوش کردهاند و نسخهای علمی - انتقادی را فراهم آورده اندکه بهتر از آن ممکن نبود. امید است که ایرانیان همتی بکنند و حداقل سپاس در خور کار شایستۀ کار ایشان را روا دارند.
دوستان میتوانند کتاب دو جلدی دیوان عرفی مذکور را ازکتابفروشی انتشارات دانشگاه تهران ( کتابفروشی رو به روی دانشگاه ) تهیه بکنند( هیچ کتابفروشی دیگر آن را نمی فروشد!) . کتاب در سال 1378 در 2000 نسخه چاپ شده است و هنوز در کتاب فروشی دانشگاه موجود است و خیلی هم ارزان است.
دوستانی که کتاب مذکور را به دست بیاورند میتوانند متن اشعار موجود گنجور را مطابق نسخۀ پروفسور انصاری تصحیح بکنند و در حاشیه بگنجانند.
مهدی در ۱۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۱، ساعت ۲۰:۱۷ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱ - مکتب حافظ:
آب چشم و آتش دل را ندارم هیچ دفع
جز نسیم باد مدح و خاک پای شهریار
رسته در ۱۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۱، ساعت ۲۰:۱۲ دربارهٔ عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷:
متن غزل مطابق نسخۀ انصاری:
کو فنا تا زخم ها شمشیر بر مرهم نهند
بیخودی و هوشمندی سر به پای هم نهند
عمر فرصت کوته است و دست یغمایی دراز
تنگ چشمان را بگو تا برگ عشرت کم نهند
گرفشانم دود دَردی بر دل آسودگان
تهمت بیداری صد سوز بر ماتم نهند
رحمتش گر فضل دارد خانه را خندان کند
زخم ها را تا به چاک جامه ها مرهم نهند
اشک ریزان ترا نازیم کز لخت جگر
یک چمن گل در کنار قطرۀ شبنم نهند
اهل دل عرفی اگر یابند فرمان طرب
قصر شادی را بنا هم در زمین غم نهند
رسته در ۱۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۱، ساعت ۲۰:۰۰ دربارهٔ عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶:
هجران شب تار ما ندارد
غم عقدهٔ کار ما ندارد
ما جان به هوای گل فشانیم
گل میل کنار ما ندارد
گر عزم سفر کند خوشش باد
جان طاقت بار ما ندارد
فردوس شراب دارد اما
پیمانه گُسار ما ندارد
هر کس که رهین حرف و صوت است
پیغام نگار ما ندارد
ساقی می ناب دارد اما
در خورد خمار ما ندارد
از بس که رمیده ایم و ترسان
غم میل شکار ما ندارد
عرفی نه ز دوست، دشمنان است
اما غم کار ما ندارد
این غزل در پیروی از امیرخسرو دهلوی سروده است، غزلی که مطلع آن چنین است
گل رنگ نگار ما ندارد
بوی خوش یار ما ندارد
رسته در ۱۲ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۱، ساعت ۱۹:۴۰ دربارهٔ عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۵:
متن غزل از روی نسخۀ انصاری:
تشنه ام رطل گران خواهم گزید
آتش آتش نشان خواهم گزید
آنچه بگزینم نگیرند ار ز من
انتعاش ابلهان خواهم گزید
جنت ار عرض متاع خود دهد
آن چه نستانند از آن خواهم گزید
گر به خون خوردن دهندم اختیار
خون گنج شایگان خواهم گزید
نفس گر یوسف شود در نیکویی
گرگ یوسف را بر آن خواهم گزید
در وجود آزار دل بگزیده ام
در عدم آرام جان خواهم گزید
این ندانستم که از بخت زبون
آنچه عرفی خواهد، آن خواهم گزید
این غزل در پیروی از خاقانی سروده شده است، بسیاری از شاعران هم دورۀ عرفی از آن پیروی کرده اند و شاید عرفی از آخرین آن ها باشد، غزل خاقانی را در این جا می توانید بیابید
پیوند به وبگاه بیرونی
سجاد در ۱۲ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱، ساعت ۲۳:۰۵ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۷۲: