امین کیخا در ۱۲ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۱۴ مهر ۱۳۹۱، ساعت ۱۲:۵۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳:
تکرار کلمات احساس ریختن تکراری ژاله وتکرار گرفتن جام را به یاد می اورد
امین کیخا در ۱۲ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۱۴ مهر ۱۳۹۱، ساعت ۱۲:۵۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰:
خرابات از خوراباد یعنی انجا که به نور خور یا خورشید اباد است امده و به خراب وخربان عربی پیوندی ندارد
امیر در ۱۲ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۱۴ مهر ۱۳۹۱، ساعت ۰۶:۱۳ دربارهٔ عطار » منطقالطیر » پرسش مرغان » حکایت اسکندر که خود به رسولی میرفت:
در بیت آخر "شه" صحیح است، نه "شد":
گر برون خانه شه بیگانه بود
حسن آقا در ۱۲ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۱۴ مهر ۱۳۹۱، ساعت ۰۵:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۰۷:
لطفاَ تصحیح فرماید
بیت یازدهم مصراع اول ؛ گرفتمت که رسیدی ...
امیر در ۱۲ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۱۴ مهر ۱۳۹۱، ساعت ۰۴:۳۲ دربارهٔ عطار » منطقالطیر » پرسش مرغان » پرسش مرغان:
در مصراع
سوی آن حضرت نسب درست
"کردی" حذف شده است:
سوی آن حضرت نسب کردی درست
امین کیخا در ۱۲ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۱۴ مهر ۱۳۹۱، ساعت ۰۲:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۴:
رند کلام ساده میگوید ومعنی پیچیده منظور دارد ونیز به انچه دیگران باورمند است شاید بی باور باشد بدین ترتیب واژه icnoclast فرانسه برابر نهاد خوبی برایش می باشد و معنی انرا روشن تر مینماید
امین کیخا در ۱۲ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۱۴ مهر ۱۳۹۱، ساعت ۰۲:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۴:
دایه طبع اشاره به این عقیده نیاکان ماست که ایشان گمان میکردند مزاج ها از امیختن امهات اب و باد و خاک واتش حاصل میا یندو چنانچه اشکار است مزاج معنی امیختن وامیگ میدهد
امین کیخا در ۱۲ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۱۴ مهر ۱۳۹۱، ساعت ۰۲:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۰:
گردون سای یعنی چتری که در بلندی چون سقف گردون بلند است و به گردون می ساید
منصور در ۱۲ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۱، ساعت ۲۳:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲:
به نظر حقیر هم عطر دامنت معنی داره نه عطف دامنت متشکرم
نیما در ۱۲ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۱، ساعت ۲۰:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:
و اما ترجمه انگلیسی غزل زیبای حافظ
----------==========----------
Ho! O Saki, pass around and offer the bowl: /
For love at first appeared easy, but difficulties have occurred. /
By reason of the perfume of the musk-pod, that, at the end, the breeze displayed from the fore-lock, /
From the twist of its musky curl, what blood befell the hearts!
In the stage of the Beloved, mine what ease and pleasure, when momently, /
The beil giveth voice, saying: "Bind ye up the chattels of existence!"/
With wine, be color the prayer-mat if the Pir of the Magians bid thee; /
For of the way and usage of the stages not without knowledge is holy traveler./
The dark night, and the fear of the wave, and the whirlpool so fearful. /
The light-burdened ones of the shore, how know they our state?
By following my own fancy, me to ill fame all my work brought: /
Secret, how remaineth that great mystery whereof assemblies speak? /
If thou desire the presence from Him be not absent: /
When thou visitest they Beloved, abandon the world; and let it go.
----------==========----------
نگار در ۱۲ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۱، ساعت ۱۹:۲۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷:
مرسی از مصطفی
"راه شدیم، تا نبدیم این همه گفتار مرا" هم خیلی جالب بود
نگار در ۱۲ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۱، ساعت ۱۹:۱۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰:
آره کآفت بش میخوره
بهمن شریف در ۱۲ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۱، ساعت ۱۷:۵۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۰:
با امیر رضا مینا کار موافقم باده صحیح است
محمدرضا پوریگانه در ۱۲ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۱، ساعت ۱۴:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۴:
گر نباشد زلف تو در دست من ای نازنین
می زنم بس شعله ها بر پیکر و جانم چو شمع
م. احمدی در ۱۲ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۱، ساعت ۱۴:۰۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۵ - روان شدن خواجه به سوی ده:
ده مرو، ده مرد را احمق کند
بیت هایی در مذمت روستا و زندگی روستایی، برای ما که تفکر عصرمان تلقین انباشت صفا و صمیمیت در روستا، قدری عجیب و دشوار هضم است.
گویی آدم بی ادبی که ارزش طبیعت را نمی داند، تا گردن در زندگی کثیف شهری غوطه ور است و طعم هوای پاک و بوی گیاه به مشامش نرسیده، از برج عاج دود گرفته خویش در باب روستا حکم می دهد.
تصویری که از عنفوان کودکی در ذهن ما نقش بسته (« خوشا به حالت/ ای روستایی/ که شاد و خرم/ در روستایی ») کماکان توسط تمام رسانه ها و ابزارهای آموزشی ترویج و تبلیغ می شود، کماکان در صحت و سقمش خدشه ای وارد نیست و هر آن کس که اصالت آن را زیر سوال ببرد، اگر نه مجرم، دست کم کوته فکر دانسته می شود. ماجرا محدود به جماعت شهرنشین نیست، بی شک روستاییان نیز تصور مشابهی از خود دارند.
اما این ابیات نه کار هزالی مخالف خوان است و نه محصول طبع بی ذوق طبیعت ندیده ای که از سر جهل یا لج چنین می سراید. اینها چند بیتی است از دفتر سوم مثنوی معنوی، درآمد حکایت عجیب مولاناست درباره آن مرد شهری که مرد روستایی را در خانه خود پناه داد، بعد به دعوت روستایی به روستا رفت و آنجا با بی مهری و کم توجهی او مواجه شد، تا حدی که مجبور شد شب را زیر باران و توفان چشم به بیابان بدوزد و سلاح به دست مراقب حمله گرگ باشد: « آن کمان و تیر اندر دست او/ گرگ را جویان همه شب سو به سو »، و الی آخر.
تیغ حمله مولوی علیه زندگی روستایی بسیار تیز است و برنده.
طبق قاعده نانوشته بهترین مثال برای توضیح یک ایده، رادیکال ترین مثال است. او حکایتی نقل می کند که میزان قساوت مرد روستایی نمک نشناس در ان باور نکردنی است. از همین چند بیت مشخص است که مولوی انسانی شهرنشین است و شیفته شهر و فضای آن، و بیزار است از روستا و فرهنگ روستانشینی. اما نکته اصلی این است که تفکر شهری در کار او هم نمود دارد.
مثنوی معنوی را اغراق نیست اگر نخستین کتاب شهری ادبیات فارسی بدانیم، به خاطر فرمی که مولوی برای نوشتن آن اختیار کرده است. مثنوی کتابی است چهل تکه، با فقدان انسجامی کاملاً عامدانه و می توان گفت رادیکال، که هر لحظه خواننده اش را با برش های ناگهانی و حکایت در حکایت آوردن های غیرمنتظره شگفت زده می کند.
خواندن مثنوی به قدم زدن در شهر بی شباهت نیست، می توان آن را نمونه ای دانست برای روایت موزیل و بنیامین در باب زندگی شهری: در پیاده روهای هر کلانشهر، پیاده روی به معنای مواجهه دم به دم یا چیزهای تازه است: کالا هایی که برای اولین بار در ویترین ها می بینیم، تغییرات فضای خیابان ها و مغازه ها، و از همه مهم تر عابران پیاده. ساکن کلانشهر در هر پیاده روی صدها چهره جدید می بیند. هر قدم برای او آبستن مواجهه با چهره ای است که لحظه ای پیش انتظار مواجه با آن را نداشت.
زندگی شهری زندگی تکه پاره و فاقد انسجامی است، زندگی ای است در جریان مدام و تغییر و تحول همیشگی، تجربه دائمی شوک و غافلگیری. حال آنکه زندگی روستایی زندگی ثبات و سکون است؛
زندگی تکرار سرسختانه چشم انداز و خانه ها و آدم ها. مفهوم «پرسه زدن» در روستا هرگز محقق نمی شود، چون پرسه زدن به معنای ورود به انبوهی از آدم های ناشناس است که نفس ازدحام شان پرسه زن را در آن بین تنها بر جا می گذارد؛ اتفاقی که در روستا هرگز نمی افتد.
کتاب مثنوی، به لحاظ تعدد و تکثر ایده ها و تفکرها، و همچنین به لحاظ فقدان انسجام فرمی آن، کتابی حیرت انگیز است. از رادیکال ترین و پیشروترین ایده هایی که بسیار از زمان خود جلوترند، تا متحجرترین ایده ها در آن به وفور یافت می شود، گاه حتی به فاصله یکی دو بیت از هم. فرم تو در توی کتاب که تجربه شوک را امکان پذیر می سازد، به این تکثر کمک می کند.
حکایات مثنوی ناگهان قطع می شوند و حکایتی دیگر از میانه راه آغاز می شود، حکایت دوم هنوز به ته نرسیده حکایتی دیگر افسار کتاب را به دست می گیرد، و گاه پایان حکایت نخست به ده ها صفحه بعد موکول می شود.
خواندن مثنوی تجربه شگفت زدگی روایی بی وقفه است، و به این لحاظ می توان این کتاب عظیم را نخستین کتاب شهری ادبیات فارسی نامید.
مهدی در ۱۲ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۱، ساعت ۱۱:۲۳ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴۷۰:
یا رب تو چنان کن که پریشان نشوم محتاج برادران و خویشان نشوم
عبداله در ۱۲ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۱، ساعت ۰۹:۴۴ دربارهٔ هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷:
این شعر نشانگر اعتلای گوشه چهارپاره یا چهار باغ در دستگاه موسیقی ایران می باشد.
hamid در ۱۲ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۱، ساعت ۰۸:۵۰ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶:
ممنون از سایت خوبتون به عرضتون برسونم که بنده مداه هستو و خیلی علاقه دارم اشهار نصر حسرو را بخوانم ولی خیلی از ابات را نمی فهمم ایکاش شرح تفسیر و معنی هم داشت اگر هست لطفا راهنمائی بفرمائید
پدرام در ۱۲ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۱، ساعت ۰۳:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷:
می گسار عزیز:
در مورد تفسیر بیتی از این غزل حافظ واژه “ملک” را “پادشاه” معنی نموده و گفته اید که “لپ کلام اینکه حافظ میگه که من یک پادشاهی بودم که جایم بهشت بود” . در صورتیکه ما دو واژه همسان ولی با تلفظ متفاوت بنام “ملک” داریم. یکی “ملَک” است با فتح “ل” به معنی فرشته و دیگری “ملِک” با کسر “ل” به معنی پادشاه. هردو این واژگان از زبان تازی وارد زبان فارسی شده اند و ایرانیان بر طبق عادت آنها را اشتباه تلفظ میکنند که این باعث سر در گمی و گیجی در معنی هم میشود. کما اینکه واژهٔ “ملِکه” را که به معنی شاه مونث یا شهبانو است، به اشتباه به صورت ملَکه با فتح “ل” تلفظ میکنند. اما حافظ واژهٔ ای را که در این بیت بکار برده، ملَک با فتح “ل” به معنی فرشته است که ربطی به واژهٔ ملِک با کسر “ل” به معنی پادشاه ندارد. بنا بر این حافظ نمی گوید که من پادشاه بودم، بلکه میگوید من فرشته بودم و آدم باعث شده که به اینجا بیایم.
ملَک: فرشته مذکر
ملَکه: فرشته مونث
ملِک: پادشاه مرد
ملِکه: پادشاه زن، شهبانو، همسر پادشاه مرد.
شاد، پیروز و موفق باشید
پدرام
یل عزیز:
با احترام، فرموده اید که “شیطان فرشته نبوده…شیطان از جنس آتش است و فرشتگان از جنس نور…هیچگاه جایی در قرآن گفته نشده شیطان از جنس ملایکه بوده …فقط شیطان با یک گروهی از ملایکه همنشین و دوست بوده”.
برای اطلاع حضرت عالی و سایر دوستان باید باید عرض کنم که نصّ صریح قرآن غیر از این میگوید. در آیه مربوطه که بسیار معروف هم هست) سوره بقره، آیه 34(میگوید: زمانیکه به فرشتگان “ملایکه” گفتیم که به آدم سجده کنند، آنان چنین کردند بجز شیطان که اِبا )امتناع( کرده، نخوت ورزیده و از کافران گشت. در نتیجه در این آیه شیطان را براحتی از گروه فرشتگان میشمارد که از دستوری که به وی داده شده، سرپیچی کرده و این سرپیچی باعث سقوط او به پایگاه کفر شیطانی اش شده است. در آیه مشابه دیگر) سوره کهف، آیه 50(، میگوید: زمانیکه به فرشتگان “ملایکه” گفتیم که به آدم سجده کنند، آنان چنین کردند بجز شیطان که از گروه جنّیان بود که به فرمان پروردگارش فسق ورزید. با وجود اینکه قرآن به عنوان فصیح ترین کتاب نوشته شده به زبان عربی شناخته شده، شوربختانه از این تفاوت های مشکل زا به دفعات در آن مشاهده میشود، که باعث سردرگمی خواننده میشود. اینست که در یکجا او را از گروه فرشتگان شمرده که ظاهراً از جنس نور هستند و در جای دیگر از طایفه جن که از جنس آتش هستند. البته مفسران قرآن همواره کوشیده اند تا این ناهماهنگی ها را بگونه ای رفع و رجوع کرده و آنها را بی اهمیت تلقی کنند. برای اطلاع بیشتر در این مقوله میتوانید به اینجا رجوع کنید:
پیوند به وبگاه بیرونی
روز و روزگار خوش،
پدرام
امین کیخا در ۱۲ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۱۴ مهر ۱۳۹۱، ساعت ۱۳:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵: