گنجور

حاشیه‌ها

محسن خ در ‫۱۲ سال قبل، پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲، ساعت ۱۲:۲۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸:

بک . [ ب َ ] (ترکی ، اِ) مخفف بیک است بمعنی بزرگ ، نظیر بیک و بیوک که بمعنی بزرگ باشد و در آخر اسماء ترکی درآید بجهت تعظیم و تکریم وردیف خان باشد. (یادداشت مؤلف ). این کلمه را که بعضی بخطا بیک نویسند لقب کسانی بوده است که پایه ٔ آنان پایین مرتبه ٔ پاشا بوده است و کلمه ٔ اتابک نیز ترکیبی است از اتا بمعنی پدر و بک بمعنی بزرگ یا بزرگتر. اصل این کلمه ٔ بک مخفف بیوک است بمعنی بزرگ و کبیر. (از النقود ص 136). و رجوع به بیگ شود.
فرهنگ دهخدا

بی نشان در ‫۱۲ سال قبل، پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲، ساعت ۱۱:۱۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۲ - پرسیدن معشوقی از عاشق غریب خود کی از شهرها کدام شهر را خوشتر یافتی و انبوه‌تر و محتشم‌تر و پر نعمت‌تر و دلگشاتر:

مولانا شمس الدین، قَدَسَ الله سِرّه می فرمود که قافله ای بزرگ به جایی می رفتند. آبادانی نمی یافتند و آبی نی. ناگاه چاهی یافتند بی دلو. سطلی به دست آوردند و ریسمانها. و این سطل را به زیر چاه فرستادند، کشیدند، سطل بریده شد. دیگری را فرستادند، هم بریده شد. بعد از آن، اهل قافله را به ریسمانی می بستند . در چاه فرو می کردند، بر نمی آمدند.
عاقلی بود. او گفت: من بروم.
اورا فرو کردند. نزدیک آن بود که به قعر چاه رسد، سیاهی با هیبتی ظاهر شد.
این عاقل گفت: من نخواهیدن رهیدن، باری، تا عقل را به خود آرم و بیخود نشوم تا ببینم که بر من چه خواهد رفتن.
این سیاه گفت: قصه دراز مگو، تو اسیر منی، نرهی الا به جواب صواب. به چیز دیگر نرهی.
گفت: فرما.
گفت: از جایها کجا بهتر؟
عاقل گفت من اسیر و بیچارۀ وی ام. اگر بگویم بغداد یا غیره، چنان باشد که جای وی را طعنه زده باشم. گفت: جایگاه آن بهتر که آدمی را آنجا مونسی باشد. اگر در قعر زمین باشد، بهتر آن باشد؛ و اگر در سوراخ موشی باشد، بهتر آن باشد.
گفت: احسنت! رهیدی. آدمی در عالم تویی. اکنون من تو را رها کردم، و دیگران را به برکت تو آزاد کردم. بعد از این خونی نکنم. همۀ مردان عالم را به محبت تو بخشیدم. بعد از آن، اهل قافله را از آب سیراب کرد.
اکنون غرض از این، معنی است. همین معنی را توان در صورت دیگر گفتن. الا مقلدان همین نقش را می گیرند. دشوار است با ایشان گفتن. اکنون همین سخن را چون در مثال دیگر گویی، نشنوند.
شرح (استاد قمشه ای)
- جایگاه آن بهتر که آدمی را آنجا مونسی باشد ....: این مضمون از موضوعات رایج ادب پارسی است و مولانا خود در مثنوی و دیوان شمس مکرر در تمثیلات گوناگون – از جمله همین تمثیل چاه – به بیان آن پرداخته است:
گفت معشوقی به عاشق کای فتی، تو به غربت دیده ای بس شهر ها.
پس کدامین شهر از آنها خوشتر است؟ گفت آن شهری که در وی دلبر است.
هر کجا تو با منی من خوشدلم، گر بود در قعر چاهی منزلم.
با تو دوزخ جنت است، ای جانفزا؛ با تو زندان گلشن است، ای دلربا.
شد جهنم با تو رضوان نعیم. بی تو شد ریحان و گل نار جحیم.
هر کجا یوسف رخی باشد چو ماه، جنت است آن گرچه باشد قعر چاه.
خوشتر از هردو جهان آنجا بود که مرا با تو سر و سودا بود.
(مثنوی)
گر بی تو بود جنت، بر کنگره ننشینم،
ور با تو بود دوزخ، در سلسله آویزم (سعدی)
دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت؛
من آزادی نمی خواهم که با یوسف به زندانم. (سعدی)
بی تو ای سرو روان با گل و گلشن چه کنم؟
زلف سنبل چه کشم عارض سوسن چه کنم؟ (حافظ)
- مقلدان همین نقش را می گیرند ....: مقصود مولانا از مقلد کسی است که به حقیقت علم که حضور معلوم نزد عالم است دست نیافته و از قول دیگران سخن می گوید و چون از عالم جان بیخبر است و جز نقش و صورت هیچ نمی بیند پیوسته می کوشد تا در قضاوتها از حدود صورت خارج نشود و اگر در بیان معنی مثالی آورند آن مثال را عین ممثل دانسته در صورت آن بحث و مجادله می کند – و به تعبیر مولانا گندم را از پیمانه تشخیص نمی دهد – چنانکه در حکایت شیرین نحوی در مثنوی آمده است:
گفت نحوی: زید عمروا قد ضرب. گفت: چونش کرد بی جرمی ادب؟
گفت: این پیمانۀ معنی بود؛ گندمی بستان که پیمانه است مرد.
دانه معنی بگیرد مرد عقل؛ ننگرد پیمانه را گر گشت نقل.
زید و عمرو از بهر اعراب ساز، گر دروغ است این، تو با اعراب ساز.
گفت این را من ندانم، عمرو را زید چون زد بی گناه و بی خطا؟
گفت از ناچار و لاغی بر گشود؛ عمرو، یک واوی فزون دزدیده بود.
و نیز تخیل خلاق مولانا مقلدان را به جوی آب، نوحه گر، ده، کوه و غیره تشبیه کرده و حکایات بسیار – از جمله حکایت آن رو ستائی که گاو در آخر ببست، و حکایت آن مسافر که صوفیان خر اورا فروختند و بزم سور و سماع آراستند در بیان احوال ایشان آورده است:
نوحه گر خواند حدیث سوزناک، لیک کو سوز دل و دامان چاک.
آن چو جوی است و نه آبی می خورد؛ آب از آن بر آب خوران بگذرد.
از مقلد تا محقق فرقهاست؛ آن یکی چون کوه و آن دیگر صداست.
در پایان حکایت روستایی و شهری گوید:
ده چه باشد؟ شیخ واصل ناشده، دست در تقلید و در حجت زده.

AZITA MAFIE در ‫۱۲ سال قبل، پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲، ساعت ۱۰:۲۱ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۵:

عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازاوست

محمدحسن سورانی surany.dr@gmail.com در ‫۱۲ سال قبل، پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲، ساعت ۰۹:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸:

به نظر می رسد که وزن شعر به این صورت صحیح باشد:
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

محمدحسن سورانی surany.dr@gmail.com در ‫۱۲ سال قبل، پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲، ساعت ۰۹:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷:

به نظر می رسد وزن نوشته شده به صورت زیر صحیح تر باشد:
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن

مینا جمعه زاده در ‫۱۲ سال قبل، پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲، ساعت ۰۱:۳۴ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۵:

یک نوع جدید رژیم مرحبا سعدی شیرین سخن

امین کیخا در ‫۱۲ سال قبل، پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲، ساعت ۰۱:۱۷ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۱۴:

برای چسبیدن چشم با چرک در فارسی فعل داریم و ان ژفکیدن است علامه دهخدا برای ان ژک را به کار برده است که با زبر نخست می خوانده به لری امروز با زیر نخست خوانده می شود لغت دیگر خیم است می گویند چشمش خیم دارد و از میان اینها همه مردم ترجیح می دهند بگویند قی چشم که یعنی استفراغ چشم !

امین کیخا در ‫۱۲ سال قبل، پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲، ساعت ۰۱:۱۲ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۱۳:

سپاس مجتبی

امین کیخا در ‫۱۲ سال قبل، پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲، ساعت ۰۱:۰۹ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۱۱:

بلوغ به لری می شود پرناکی که همان برناکی است با توجه به اینکه کلی لغت برای جوان داریم بهتر است برنا را برای بالغ به کار ببریم مانند کاربرد نخستینش

امین کیخا در ‫۱۲ سال قبل، پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲، ساعت ۰۱:۰۷ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۱۰:

ناهموار یعنی نا نیکو اینجا اما جالب است که امروزه میگوییم ادم صافی است و به نوعی خوبی اخلاقی به شمار می اید

امین کیخا در ‫۱۲ سال قبل، پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲، ساعت ۰۰:۵۴ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۵:

از کران چند واژه ارزنده داریم اول خود کرانمند یعنی محدود و کرانمندی محدودیت ، تعریف هم معنی میدهد چون بنیاد بر انچه شیخ شرق ابوعلی سینا فرموده اند تعریف هر چیز مرز و کرانه ان است ، اکران یعنی بینهایت و در فلسفه زروانی گری که در ستیز با دین مزدیسنا بوده است کاربرد وسیع داشته است ، کرانجی کردن وارون میانجی کردن است و ان بی نظر ماندن و کاری نکردن باشد

امین کیخا در ‫۱۲ سال قبل، پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲، ساعت ۰۰:۴۹ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۵:

درود به شهنی بزرگوار سپاس

kolagar۲۰۰۲ در ‫۱۲ سال قبل، پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲، ساعت ۰۰:۱۷ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷:

شکل صحیح بحر بدین گونه می باشد:خفیف مسدس مخبون محذوف

ع . فرزین در ‫۱۲ سال قبل، چهارشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۲، ساعت ۲۱:۲۰ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶:

سلام
خدمت محمد مولانا و مدیریت محترم سایت عرض می شود که " از ملک ادب حکم گزاران(و نه گذاران)همه رفتند" از شاعر عالی قدر : حبیب یغمایی است که با توجه به دوستی و همکاریّ که با مرحوم بهار داشته است با اجازه ی وی مصرع اول این غزل را که در اصل همان "دعوی چه کنی؟ داعیه‌داران همه رفتند"باشد، به "از ملک ادب حکم گزاران همه رفتند" تغییر داده،ظاهراً مورد پسند ملک الشعرا بهار قرار گرفته است ...

رضا شهنی در ‫۱۲ سال قبل، چهارشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۲، ساعت ۲۱:۰۹ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۵:

دوبیت دوم حکایت با دو بیت سوم حکایت مخلوط واز از 4 بیت دو بیت من در اوردی درست شده است
دوبیت دوم حکایت:
خداوندان کام و نیکـــــــــبختی/
چرا سختی خورند از بیم سختی/
برو شادی کـــن ای یار دل افروز /
غم فردا نشایـــــد خوردن امروز /
دو بیت سوم حکایت
هر که علم شد به سخا و کرم/
بند نشاید که نــــــهد بــــر درم /
نام نکویی چو برون شد به کوی /
در نتــــــوانی که ببندی به روی /
یک خط از نثر حکایت نیز حذف شده است
و شعر چهارم حکایت که یک شعر سه بیتی است
که در اینجا دو بیت آن اورده شده است
گر چه دانی که نشنوند بگوی /
هرچه دانی ز نیک خواهی و پند/
زود باشد که خیره سر بینی /
به دو پای اوفتاده انـــــدر بند /
دست بر دست زند که دریــــغ/
نشنیدم حدیث دانشـــــــمند/
و شعر آخر حکایت که بیت اول آن اینگونه است
حریف سفله در پایان مستی /
نیندیشد زروز تنگدستی /

امین کیخا در ‫۱۲ سال قبل، چهارشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۲، ساعت ۲۰:۱۶ دربارهٔ شیخ بهایی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵:

شیخ بهایی را دریدا کردم این خود واساخت است

امین کیخا در ‫۱۲ سال قبل، چهارشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۲، ساعت ۲۰:۱۵ دربارهٔ شیخ بهایی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵:

به نظر می رسد شیخ به تغییر مفاهیم معمولی در نگاه رند معتقد است

امین کیخا در ‫۱۲ سال قبل، چهارشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۲، ساعت ۱۹:۵۳ دربارهٔ شیخ بهایی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴:

شبیر نام پوران هارون است و نامی است که پیامبر ، ختمی مرتبت بر حسن و حسین و محسن نهاد

امین کیخا در ‫۱۲ سال قبل، چهارشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۲، ساعت ۱۹:۵۰ دربارهٔ شیخ بهایی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵:

یعنی به نظر شیخ رندی ساختارشکنی است؟

امین کیخا در ‫۱۲ سال قبل، چهارشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۲، ساعت ۱۹:۲۰ دربارهٔ شیخ بهایی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵:

در شعر تعریفی برای رندی امده است و ان گذشتن از رسو م است و دانیم که تعریف و کرانمندی رندی دشوار است و کمتر کسی به اسانی انرا گفته است

۱
۴۸۷۴
۴۸۷۵
۴۸۷۶
۴۸۷۷
۴۸۷۸
۵۴۵۰