گنجور

حاشیه‌گذاری‌های بابک چندم

بابک چندم


بابک چندم در ‫۴ سال قبل، سه‌شنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۳۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴:

@ رشا
بزارد-> زار زند

 

بابک چندم در ‫۴ سال قبل، چهارشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۴۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶:

@ 8
پاسخ شما فعلاً در قرنطینه رفته، تا ببینیم سالم بیرون می آید یا با قطع عضو...

 

بابک چندم در ‫۴ سال قبل، چهارشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶:

@ 8 عزیز
درود بر شما،
فعل "بود(ن)" به جای زدن در اینجا اهمیتی ندارد و مفهوم کلی را عوض نمی کند، چرا که :
1-استفاده از آن از بابت جبر و الزام قافیه سازی است ... 
2- معنای لغوی اصل بیان با مفهوم آن بسیار متفاوت و نامربوط است...
برای اول شخص مفرد و در گذشته مشخص:
دست اندر دامن ساقی سیمین ساق (زده) بود(م)
"م" از بابت الزام قافیه بندی رفته و به دست متصل شده، و حذف و اختصار هم در نظم جایز است، پس حذف "زده" برای اختصار در اینجا بی ایراد است :
بودم -> بود و دست -> دستم
حذف (زده)
دست اندر دامن ساقی سیمن ساق (زده) بود(م) -> دستم اندر دامن ساقی سیمین ساق بود
در مصرع پیشین نیز:
"بگسست" لزوماً برابر قطع کامل یا پاره شدن نیست، که گسستگی در مقابل پیوستگی می تواند-> ناممتد بودن، فاصله افتادن باشد...
ضمن اینکه "اگر" را هم آورده -> اگر فاصله افتاد، اگر پیوسته نبود...
باری
از بابت "پارسال تا امسال..."
راستش از همان پارسال تا به امسال، مانای دیگر جهانیان، از بابت این کرونا دربدر دنبال سوراخی هستم که بچپم آنجا، مبادا که دست کرونا دامان بنده هم را هم بگیرد که آنگاه هشتمان گرو نه خواهد بود...اگر هم که خدای ناکرده "دست اندر دامان" چون منی زند که آنزمان دیگر واویلایی عظیم بپا خواهد شد و کار به ناکجا آبادها خواهد کشید، از بیمارستان و گورستان گرفته تا بدتر از آن سر در آوردن از کتاب دکتر شمیسا و پامنبریهای ایشان که گه گاه در اینجا جولان می دهند...
خبر آخری که داشتم این بود که گویا هیچ جای جهان از این کوید-19 گجستگ در امان نمانده الی قطب جنوب،...
که یاد بیانات چند سال پیشتر ( به گمانم هفت هشت سال) فرمانده وقت نیروی دریایی جناب سیاری در لباس کماندویی افتادم که:
"...به زودی برای نشان دادن عظمت و اقتدارمان به جهانیان، ناوهای خود
را به قطب جنوب اعزام خواهیم کرد..."...
دریغ و درد که پس از چندی کاشف به عمل آمد که یکی از این ناوها به دلیل از بین رفتن باطریهایش در جیبوتی پهلو گرفته و ماهها در آنجا بود...
خلاصه که هم ما دستمان از آن ولایات آباد و ناب کوتاه ماند و پایمان بدانجا نرسید، و هم (مهمتر) آنکه طفلکان دلفین، نهنگ، شیران دریایی و پنگوئنهای آن دیار از سان دیدن و مشاهده عظمت و جلال و جبروتمان همچنان محروم ماندند...
ای روزگار، ای روزگار
در حاشیه دیگری پاسخ شما نیمه تمام ماند، در اولین فرصت به آن خواهم پرداخت...
ولی پیش از آن و پس از نفسی تازه کردن باید خدمت جناب چاوش برسم و " فلذا، فلذا و در معاصرتشان"...

 

بابک چندم در ‫۴ سال قبل، یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۰۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۰۱:

مطابق نه مطلبق

 

بابک چندم در ‫۴ سال قبل، یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۰۱:

@ بابک پرتو
دوست عزیز،
مطلبق معمول من یکی را که کله پا کردی...
اگر آورده بودی که این vin در فارسی تبدیل شده به "بین" (ریشه بینایی، بینش، ببین، و...) عرض می شد که صد آفرین، ولی با چه فرمول و شامورتی بازی "وین = نی " (vin=ney!!!) شد را نیافتم که نیافتم...
نمونه های دیگری از (v) کهن که در فارسی تبدیل به ( b) شده :
ورهرام و وهرام -> بهرام
وهومن -> بهمن
باری،
در اینجا پر واضح است که نای همان آلت موسیقی است که :
در بیت دوم چون بلبل نغمه سر می دهد ( می خواند، نه آنکه ببیند)
و در ابیات 8 و 10 بر لب می نشیند...

 

بابک چندم در ‫۴ سال قبل، یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶:

"دست اندر زدن" -> متوسل گردیدن
(فرهنگ معین، جلد 2، صفحه 1525)
پس،
دست اندر دامن زدن -> همان دست به دامن شدن است
ساق در اینجا -> ساق دست و نه ساق پا (همان ساعد یا مچ دست) چرا که ساقی توسط ساق دست شراب را در پیاله این و آن می ریزد و نه ساق پا!...
می گوید:
دست به دامان ساقی شده تا با ساق سیمینش (مچ دست) پیاله او را پر کند...
این همه صغری کبری کردن ندارد...

 

بابک چندم در ‫۴ سال قبل، چهارشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۳۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » کیومرث » بخش ۱:

8 جان،
خود آورده:
"پژوهندهٔ نامهٔ باستان
که از پهلوانان زند داستان"
و پیرامون اشکانیان گوید:
"کزیشان جز از نام نشنیده‌ام
نه در نامهٔ خسروان دیده‌ام"
نه تنها از اشکانیان ( نزدیک به پنج قرن پادشاهی) و نه از ساتراپهای ( یونانی برگرفته از خشاتراپاوان هخامنشی به معنای پاسدار، نگهبان، پاسبانِ قلمرو) مطیع آنان در نقاط مختلف مانند هندوستان...
که از هخامنشیان هم خبری نیست الی یکی دو دارا، که آخرین پسر اولین است! نه از کورش یا کمبوجیه پدر و کورش پدربزرگش و نه از پسرانش کمبوجیه و بردیا، و نه از خشایارشا و کورش جوان و طغیانش بر علیه برادر و و و....
از پادشاهان پارس پیش از بابک نیز خبری نیست که نیست، ( معروف به فراتراکا و نزد غربیان Persis، از حدود 270 ق.م تا پاپک و پسرش شاپور 226 میلادی) مانند وادفراداد، بغکرت، بغ داد، مینوچهر و و و...از پادشاهان خوزستان و ایلام همدوره اینان معروف به ایلیامایتیس که احتمالاً بازماندگان یونایان بودند ( حدود دو سه قرن در زمان سلوکیان حکمرانی کردند) نیز خبری نیست مانند کمنا اسکایریس یک و دو و و و...
از سلوکیان چه از سلوکوس نیکاتور ( پیروز) ژنرال و جانشین اسکندر و حاکم بر بزرگترین بخش از قلمرو هخامنشیان،و چه از جانشینانش آنتوخیوسهای گوناگون،و پایتختی که او بر دجله بنیاد نهاد یعنی سلوکیه بر دجله نیز گزارشی نیست...
از پادشتاهان کوشان در افغانستان کنونی و "کوشان و اشکانی" پس از آنها نیز خبری نیست...
اردشیر بابکان نیز در تیسفون (پایتخت اشکانیان) تاجگذاری کرد، نه در بغداد که پس از اعراب به دستور منصور خلیفه عباسی ساخته شد...
با این اوصاف آیا شاهنامه منبع تاریخی است؟
از اردشیر بابکان به بعد آری -> تاریخ در جامه حماسی.
پیش از او فقط تاریخی افسانه/اسطوره ای از متون زرتشتی و نامربوط به سرزمین کنونی ایران.
ادامه دارد...

 

بابک چندم در ‫۴ سال قبل، سه‌شنبه ۵ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۷:۵۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » کیومرث » بخش ۱:

@ زاغ سران
نوشته شما ناپدید شد ولی این پاسخی است بر پرسشی که داشتی:
نه، کیومرث کورش نیست...
پادشاهان پیشدادی ( و همچنین کیانی) در شاهنامه از متون زرتشتی آمده اند و نه منابع تاریخی...
برخی از پیشدادیان در وداهای آرییان هند نیز آمده اند مانند "یاما" که در اوستا "یی ما" است -> "ییما شیتا" در اوستا (در طول زمان "ییما تبدیل شده به جَم" و پسوند "شیتا به شید" به معنای تابان، درخشنده آنچنانکه در خورشید ) ییما شیتای کهن و جمشید بعدی یعنی ییما و جمِ تابان،درخشان،درخشنده ...
آرییایان هند و ایرانیان حدود 2000 سال قبل از مسیح از یکدیگر جدا شدند و وجود این اشخاص در متون دینی دو گروه می رساند که بسیاری پیشتراز این جدایی ( صدها سال و بلکه هزار یا دو هزاره ای پیشتر) این شخصیتها اگر هم که در زمانی حقیقتاً وجود داشته و افسانه نبوده اند، تا زمانی پیش از این جدایی تبدیل به افسانه و اسطوره شده بودند، در وداها و اوستای کهن نیز اینان شخصیتی افسانه/اسطوره ای دارند...

 

بابک چندم در ‫۴ سال قبل، سه‌شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۲۲:۰۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۷:

دوست عزیز
"بو" یعنی -> نشان ، نماد
از حافظ:
"می خواست گل که دم زند از رنگ و بوی دوست"
گل می خواست که نشان یا تصویری از دوست بیاراید یا ارایه دهد...
برای معنی درست در اینجا به راهنمایی خانوم هنگامه حیدری توجه کنید...

 

بابک چندم در ‫۴ سال قبل، سه‌شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۲۱:۴۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳:

سه گنجوری گرامی،
"...در عالم نهم روی" -> روی به عالم بیاورم، عالم یا جهان را بگردم
در بیت اول:
"تو را نادیدن ما غم نباشد"
1- تو ما را نمی بینی
2- ما تو را نمی بینیم
می گوید:
-ما تو را نمی بینیم ولی تو را غمی از این بابت نیست
چرا که در میان پیروانت (عاشقان، شیفتگان ...) از ما بهتر و برتر بسیارند
-من از بابت این بی اعتنایی روی در جهان آورده ام (آنرا می گردم که چون تویی را در آن بیابم)
ولیکن در جهان همانند تویی وجود ندارد...

 

بابک چندم در ‫۴ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۰۴:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶۴:

@ بابک پرتو
"نارا" در زبان اوستایی تبدیل شده به "نَر" در فارسی، و برابر مرد است نه زن...

 

بابک چندم در ‫۴ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۲۱:۵۴ دربارهٔ عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۴۴:

پوزش
عرفان و نه غرفان-:)

 

بابک چندم در ‫۴ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۸، ساعت ۲۱:۴۹ دربارهٔ عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۴۴:

@ حسین ش
حسین جان،
توهین به خیام؟!!!، وطن پرستی؟!!!، صحبتی هم که از مذهب و غرفان در بیانم نبود؟!!!
روی بیانم با نوشته آقا/خانوم "جامشید!" بود که یک سری اراجیف و محملات را پشت هم قطار فرمود که از سر تا پا نادرستند و آنان را به خیام منتسب کرد...هیچ توهینی نیز به خیام در کار نبود که نبود.
اگر در نگاه شما بزرگنمایی، غلو و اغراق، دادن اطلاعات نادرست برای بزرگ جلوه دادن شخصی ولو که خیام باشد نشان از وطن پرستی است، باید خدمتت عرض کنم که از نگاه من این خیانت به وطن، به خیام و از همه مهمتر خیانت به اصل راستی و درستی و صداقت و امانت داری،و همچنین خیانت به دیگر افراد جامعه است که با دادن یک سلسله اطلاعات نادرست و سراپا غلط جز گمراه کردن آنان نیست... و این تفاوت چندانی هم با اعمال خیل بزرگی از مذهب باوران ندارد که به همین شیوه با جعلیات و اراجیف و محملات و غلو و اغراق، تلاشی پوچ در بزرگنمایی بزرگانشان و فریب دادن خود و دیگران دارند...
باری
خیام ریاضیدان بود و نه فیزیکدان، آنچه که جناب "جامشید" ناشیانه سرهم کرد مربوط به علم فیزیک اتمی است و یکی دو قرن اخیر، نه هزار سال پیشتر که خیام و نه هیچ دیگر شخصی از انرژی و ماده تاریک، سیاهچاله های فضایی و امثالهم آگاه نبودند!!!...
در مورد مذهب و دین نیز که صحبتی نکرده بودم!
ولی اگر به دیدار نظامی عروضی با خیام آنچنانکه در چهار مقاله آمده و همچنین بیانات نوروزنامه نظر کنیم احتمال خداباور بودنش را بسیار بالا می برد...از اینشتین هم گفته ای نقل می شود که بیان کرده: "خدا تاس نمی اندازد" (God doesn't throw dice) و همچنین نقدهایی که دیگران کرده اند که با یک سری نظریات و تئوریهای فیزیک مشکل داشت و آنان را منافی خدا می دانست...که میرساند گویا او نیز خداباور بوده...
استفن هاوکینگ نیز در کتابش "تاریخی مختصر از زمان" آورده بود که برای درک کردن پیش از یک چندم ثانیه پس از بیگ بنگ به قبل را باید در ذهن خدا یافت ولی یکی دو دهه بعد گویا نظرش را عوض کرد به "برای آفرینش لزوماً نیازی به خدا نیست" ...
جهت اطلاع شما

 

بابک چندم در ‫۴ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۱:۴۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷:

@ بابک
جیو در سانسکریت برابر خون نیست!!!
جیو و جی وا (جیوا) در زبان ودایی یعنی-> جان (life essence)
در پارسی کهن نیز موجود است و برابر با زنده (alive)
اردیبهشت را هم برای شما در حاشیه دیگری توضیح دادم که به معنی خدا نیست، ربطی هم به رگهای انسان ندارد...

 

بابک چندم در ‫۴ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۱۸ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۰۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۴۰:

@ بابک
"در فرهنگ ایران، خدا = ارتا ی خوشه = اردیبهشت..."
اردیبهشت از آیین و زبان اوستایی آمده و یکی از امشاسپندان است نه خدا،صورت درست آن نیز تر کیبی است از : آرتا + وَهیشتا -> آرتاوهیشتا در زبان پارسی باستان که معادل آن در زبان اوستایی آشاوهیشتا است.
چرخشها در طی زمان:
-آرتا -> اَرتَ (در نامی مانند اَرتَخشیر) -> 1- در پهلوی اشکانی اُرد ( در نامهایی چون : اُرُد و اردوان) 2- در پهلوی ساسانی یا پارسی میانه، اَردَ ->سپس اَرد ( اَردَوان، اردَشیر...)،یا اُرد ( در همان اُردیبهشت)
"آرتا" در پارسی کهن و همتایش "رتا" در زبان ودایی، برابرند با "آشا" -> اَشَ بعدی (مینویسند اَشَه با ه صامت) در زبان اوستایی...
این سه مترادف یکدگرند و چند لایه از معانی را در خود دارند: حقیقت، راستی، درستی... و همچنین نظم (order) که جهان بر مبنا و هماهنگی با آن می گردد...
-وَهیشتا -> وَهیشتَ -> وَهَشت یا وَهِشت ->بَهَشت یا بِهِشت
برابر است با : بهترین
آرتا یا آشاوهیشتا-> بهترین نظم -> بالاترین نظم-> نظم اساسی یا اصلی
- بَهمَن نیز از "وهو+مناه" آمده و سپس تبدیل شده به وَهومَنَه که او نیز یکی از امشاسپندان است:
وُهو در اوستایی برابر است با:
هوو (huv) در پارسی کهن -> هُوَ در پارسی میانه-> وَه، بَه برابر خوب در فارسی
ماناه -> مَناه -> فکر،ذهن، ضمیر
وهو ماناه، وهو منه ، وَهمَن، بَهمَن-> ذهن یا ضمیر خوب -> ذهن یا ضمیر پاک و روشن

 

بابک چندم در ‫۴ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۸، ساعت ۰۷:۰۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱۵:

@ سنا،
لوح، لوحه، و جمع آن الواح...
لوحه گِلی یا سنگی، و چوبی و پارچه ای -> آنچه که مسطح و پهن است و بر روی آن می نوشته اند.
در بیت پیشین شکل گوش محبوب را به "ج"، کاسه چشمش را به "ص" (مثلاً در صدا ولی با حذف "د" و "ا")، قامتش را به "ا" ( راست و بلند و کشیده) ابرو را به "ن" ( ولی وارونه) تشبیه کرده...
چرا؟ به دلیل آنکه در میان مسلمانانِ معتقد خط فقط یک هنر به حساب نمی آمده، که آنرا هنری مبارک و خدایی می شماردند... برای همین هم خط و خطاطی در ایران ارزش بسیار والایی داشته...
در این بیت می گوید که با زیبایهایی که از یار دیده (در بیت پیشین )، و در اینجا جان را به لوح تشبیه کرده که بر خود بسیار نوشته و معنی و نقش و نقوش دارد، و او توانسته این معانی جان یا روح را ( به لطف دیدن یار) ببیند و بخواند و بفهمد... و بعد هم وجود خود را به کشتی و کشتیبان تشبیه کرده که درون رود جیحون (نمادی از :عظمت، قدرت، همواره روان و در جریان، جلال و جمال و زیبایی، آسایش و آرامش و... ) روان است...
-------
شما پرسیدی که : این یعنی چه؟ یا به عبارتی معنی و مفهوم چیست؟
باید در نظر داشته باشی که امثال من و شما از طریق عقل خود معنی و مفهوم را می سنجیم و درک می کنیم، ولی عرفا (نه فقط مولوی که سعدی ، حافظ ووو...) از ناتوانی عقل در فهم عشق گفته اند.
این فهم خارج از عقل است یا به عبارتی حسی است، که امثال من و شما هم ممکن است تجربه ای از آنرا برای لحظه ای کرده باشیم، ولی بعد بر میگردیم و باز از طریق عقل خود سعی می کنیم که آنرا فهم کنیم... برخی هم پس از آن به خیالات می زنند ( به خصوص اگرکه شرایط و آمادگی خیالاتی شدن را داشته باشند)...برخی هم که عقلشان در این کند و کاو وا می ماند، چنین تجربه ای را خیال و هپروت و امثالهم به حساب می آورند...
باری
این از آن دسته بیاناتی است که در "مکاشفه" عارف آنرا تجربه کرده و به بیان آورده...

 

بابک چندم در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۱۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۶۸ - تعجب کردن آدم علیه‌السلام از ضلالت ابلیس لعین و عجب آوردن:

نکته دوم
مولوی نمی توانسته زرتشت را نفی کند! چراکه زبان او یعنی زبان اوستایی را نمی دانسته...
در حقیقت ساسانیان که هیچ! بلکه حتی "شاید" هخامنشیان یا مادها که اوستا برای بار اول در زمان آنها از حافظه موبدان و نقالان به نگارش در آمد نیز به درستی آن زبان را نمی فهمیدند... چرا که تا زمان آنان زبان اوستایی دیگر زبانی زنده نبوده که زبانی مرده به حساب می آمده و فقط برای فرایض دینی به کار برده می شده...
دستور زبان اوستایی و پارسی کهن (دو زبان خواهر، یا خاله زاده) نیز با یکدیگر تفاوتهایی داشتند، و پس از آن زمانی که پارسی کهن به پارسی میانه (پهلوی ساسانی) تبدیل شد تغییرات اساسی در آن شکل گرفت به نحوی که برخی از اصوات یا آواها که در آن زبانهای کهن وجود داشت از میان رفته و در زبان پهلوی ساسانی دیگر موجود نبودند، همچنین دستور زبان نیز تغییرات کلی کرد آنچنانکه در زبان ساسانیان جنسیت (مذکر، مونث، خنثی) دیگر مانند زبانهای کهنتر وجود نداشت و و و...
ساسانیان زبان نیاکان هخامنشی خود را نمی فهمیدند! آنچنانکه فارسی زبانان زبان پهلوی ساسانی را نمی فهمند، در حقیقت تغییرات از پارسی کهن به پارسی میانه (یا همان پهلوی ساسانی) بسیار وسیعتر و گسترده تر است تا از پهلوی ساسانی به فارسی ...
از بابت همین تغییرات زبانشناسان قرون اخیر بر این عقیده اند که ساسانیان در تعبیر و تفسیر اوستای کهن خطاهای اساسی داشتند...
ضمن اینکه اوستا از بخشهای مختلفی تشکیل شده که کهنترین بخش آن یعنی "گاتها" را سروده های شخص خود زرتشت می دانند، حال آنکه بخشهای بعدی که برخی در زمانی نزدیک به زرتشت و بخشهای دیگر در قرون متمادی پس از او توسط پیروانش اضافه شدند...(یعنی که پیروان همانند ادیان دیگر کلی شاخ و برگ افزوده اند)
در زمان زرتشت (که دقیقاً مشخص نیست کی بوده، شاید که تا هزار سال پیش از کورش) مردمان به چندین خدا باور داشتند، و او با جایگزین کردن اهورامزدا و ترغیب مردم به پرستشش به احتمال بسیار زیاد اولین فردی است که یکتاپرستی را رواج داد...
خلاصه اینکه در لینکی که شما از فیه مافیه آوردید، اگر توجه کنید روی سخن مولوی با مجوسیان (ماگو در پارسی کهن، مغ در پهلوی، مگوس یا مجوس در یونانی و رومی -> راهب زرتشتی) است که بسیاری از باورهایشان بر اساس برداشتها و تعبیرات زمان ساسانی است و نه حتی هخامنشی، چه رسد به خود زرتشت...
تاثیرات باورهای زرتشتی، چه در زمانهای دور و چه در همین زمان حال، با ورود به باورهای دیگر از جمله ادیان ابراهیمی در سرتاسر جهان رواج یافته...
از آن باور به بهشت و جهنم ( با خصوصیات مختص به آیین زرتشتی) گرفته، تا پل چینوات (چینود) و سه ایزد قاضی بر روی آن که تبدیل به پل سراط شده، تا سایوشانت یا ناجی بشریت که روزی خواهد آمد، و در آخر همان "انگرامانیو" که با تبدیلاتی تغییر شکل یافته به شیطان در باورهای ابراهیمی...
کلام آخر آینکه توصیف مولوی از دوگانگی جهان و لازم و ملزوم بودن این دوگانه بر یکدیگر را می توان ایرادی بر باور زرتشتی دانست، ولی در عین حال نیز ضد حال مبسوطی است به شیطان رجیم و باورمندانش که تفاوت آنچنانی با آن باور کهنتر ندارد...

 

بابک چندم در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸، ساعت ۱۳:۲۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۶۸ - تعجب کردن آدم علیه‌السلام از ضلالت ابلیس لعین و عجب آوردن:

@ هانیه
یکی دو نکته را باید در نظر بگیرید:
1- برخلاف بیان شما، نه زرتشت و نه زرتشتیان هیچ زمان دوگانه پرست نبوده اند! که همواره یگانه را می پرستیده اند...
در فلسفه جهان بینی و متافیزیک آنان، در عالم دو نیروی متضاد با یکدیگر در نبردند-> خوبی، پاکی، نیکی ،درستی ووو...به رهبری اهورا مزدا، و در سوی مقابل و در ضدیت با آنان انگرا مانیا (انگَرَ مَنیو) یا اهریمن بعدی که خالق شر، بدی، ناپاکی، ظلم، سیاهی ووو... است.
اما زرتشت و زرتشتیان فقط اهورامزدا را می پرستیدند و نه هر دو را، بلکه دیگری را دشمن می شمردند که باید با آن مقابله کرد و جنگید...و در آخر هم اهورامزدا و پیروانش بر انگرامانیا و پیروان او غلبه کرده و جهان را نور، نیکی و پاکی و ...در بر خواهد گرفت.
پژوهشگران متاخر دو گروهند: یکی آنان که می گویند فلسفه زرتشت همینی است که خلاصه اش را آوردم -> یعنی دو خالق مجزا و در نبرد با یکدیگر،...
و گروه دومی که می گویند بر اساس بیانات زرتشت: در ضدیت با انگرامانیا نیرویی که در مقابل آن وجود دارد اسپنتامانیا (مانیو) است که اهورامزدا خالق هر دوی آنان است...
ادامه دارد

 

بابک چندم در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۸، ساعت ۲۳:۵۱ دربارهٔ ناصرخسرو » سفرنامه » بخش ۳۰ - قیساریه، کفرسابا، کفر سلّام:

"فرسنگ" از پارسی کهن می آید، که از ترکیب پارا (Para) + آسانگا (asanga) است -> پارا(آ)سانگا (Para(a)sanga) ...
(آ میانی حذف شده و به زبان نمی آید)
"پارا" در فارسی تبدیل شده به فَرا(ی) و وَرا(ی) ولی مفهوم خود را حفظ کرده، "آسانگا" هم چرخیده به سنگ...
"پاراسانگا" یا فَراسنگ یعنی فَرایِ سنگ که مشخص می کند در همان ازمنه آنرا برای اندازه گیری مسافت از یک سنگ تا سنگی دیگر در دشت و بیابان به کار می گرفتند...

 

بابک چندم در ‫۴ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۸، ساعت ۲۳:۳۰ دربارهٔ ناصرخسرو » سفرنامه » بخش ۲۸ - شهر طبریه:

"اسطان های" رخام و "اسطوان ها"، و ستون در فارسی...
از پارسی کهن می آیند-> استونا (Stuna) یعنی ستون و نزدیکی آن با استُن (stone) یا سنگ در انگلیسی...
ولی سنگ در پارسی کهن آسانگا (asanga) است...

 

۱
۲
۳
۴
۵
۱۷
sunny dark_mode