گنجور

حاشیه‌گذاری‌های بابک چندم

بابک چندم


بابک چندم در ‫۹ روز قبل، چهارشنبه ۱ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۱۲ در پاسخ به حمید سامانی دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴:

@ حمید سامانی

دوست عزیز 

آقا/خانوم ایران نژاد شما را به درستی راهنمایی کرده بود:

"هرکس" یعنی همه کس، هر فرد ، همهٔ کسان و ضمیر یا فعل آنرا گاه مفرد و گاه جمع آورند...

در جملات منفی معنی "هیچ کس" می دهد...

مرجع: فرهنگ معین، جلد ۴، صفحه ۵۱۲۶

توجه کنید که بار "هر" مبهم است و می تواند از یک تا بی نهایت را در بر گیرد، غیر از جملات منفی که برابر هیچ می شود.

نوروز پیروز

 

بابک چندم در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۱۷:۲۲ در پاسخ به حمیدرضا دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷:

آنچنان رویت نمی‌باید که با ...

@ حمید رضا

"آنچنان" در وحله اول همان آنچنان به نظر می آید، ولی:

دکتر معین در "حافظ شیرین سخن" و همچنین در فرهنگ معین توصیف "آن" را چنین آورده:

" کیفیت خاص در حسن و زیبایی که آنرا بذوق درک کنند ولی تعبیر نتوانند:

شاهد آن نیست که موی و میانی دارد

بنده طلعت آن باش که "آنی" دارد..."

بیت حافظ را شاهد آورده (که آن نخست اشاره به دور و آن پسین اشاره به "آن" در "آنی" است.) فرهنگ معین ۴-آن.

" آن" چنان -> مانند، چون، به سان "آن"

مصراع دوم تا پیش از حدیثی ادامه مصراع نخست است،

"حدیثی" را برابر "روایت" بگیرید نه توصیف(چرا که آنچه را که وصف شدنی نیست نمی توان توصیف کرد)،

میگوید که خلایق به گمان،ظن، تصور خود این حدیث را که فهم کردنی نیست متصور میشوند که اینچنین و آنچنان است، یا به عبارتی گمان میبرند که می فهمند...

در مورد "میان" دوم هم اگرچه که نسخه خطی ندارم که به آن استناد کنم و فروغی هم گزینه دیگری در حاشیه نیاورده، ولی "بیان" هم میتواند جایگزینی باشد؟؟؟

 

بابک چندم در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۰۳:۰۱ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴:

حمید رضا جان،

والله دروغ چرا!

گرچه که ترازوی من از همان روز ازل نامیزانه و فعلن، فاعلن، مفتعلن و ...در رده گروه سنی من نیست، ولی هجاها را اگر که حوصله کنم و حال و دماغی باشد به گمانم که بتوانم از پسش برآیم...

پیشنهاد اولم هم که شوخی نبود و از دید خودم ایراد وزنی نداشت:

یک قدم برخلاف نفس بنه

در خیال، خدای را ننهاده

("را" از قلم افتاده) و معنی آنرا هم که پیشتر آوردم تکمیل می کنم : ای از خدا بی خبر حداقل کمی همت کن که از نفس دور شوی. 

اما توصیف جناب ططری:

یک قدم بر خلاف نفس بنه

(یک قدم) در خیالِ خدای ننهاده

یک قدم در اندیشهء خدا بر نداشته ای؟در فکر خدا یک قدم نگذاشتی؟ در اندیشه/پندار او قدم برداشتن/گذاردن؟

در راه قدم می نهند یا در اندیشه؟

در اندیشه او قدم نهادن-> به سوی او رفتن، به او نزدیک شدن

برای من ثقیل است،

چرا که اگرچه نهایتاً به سوی خدا رفتن، به خدا نزدیک شدن را برداشت می توان کرد ولی همانند لقمه را دور سر گرداندن است...مثلا می توانست بسیار ساده تر بیاورد " قدمی در راهِ خدای ننهاده" .

اگر هم اینرا به حساب آرایه شاعری و تمایل شاعر به کمی پیچیدگی فرض کنیم، به نظر من چندان لطیف و دلچسب و مطبوع که نیست هیچ درست خلاف آنست و خلاف طبیعت سعدی که در ذهن من است: ظریف، لطیف، دلنشین گوی....بیانش در بسیاری موارد پیچیدگی دارد ولی نه پیچیدگی فقط به صرف پیچاندن و پیچیدگی...

در مورد بیت هفتم هم که اشاره کردید، به گمان من می توان هر دو مصراع آنرا دو گونه خواند : اخباری و پرسشی که در نهایت دو معنی متضاد می دهند.

اخباری: تو که آسوده ای از حال من خبر نداری،که چه دور از شادی و سرمستیم.

پرسشی: چون خودت غرق آسودگی هستی ، گمان میبری که من شادی و سرمستی ندارم؟

به هر حال این آنچه که به ذهن من خطور کرد است و گر ایرادی هم دارد گوش شنوا دارم.

 

بابک چندم در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۵۶ در پاسخ به حمیدرضا دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴:

دوست عزیز قرار نبود برای چند مثقال اینور و آنور معامله را بهم زنید...

باری،

این چه طور است، چه فکر می کنید:

دُرّ ِخیالِ خدای ننهاده

معین برای نهادن/نهاده در کنار گذاردن/قرار دادن این معانی را هم آورده:

-بر افراشتن

-تقدیر کردن و...

 

 

بابک چندم در ‫۲ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۰، ساعت ۱۶:۲۳ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴:

@ حمید رضا

خوانش من بر اساس نسخه فروغی:

ای به باد هوس در افتاده

بادت اندر سر است یا باده؟

یک قدم بر خلاف نفس بنه

در خیال، خدای ننهاده

مصرع دوم از بیت دوم را می توان دو گونه خواند:

۱- پرسشی*

در خیال ( بی کسره رابط و سپس توقف/ مکس) خدای (را) ننهاده(ای)؟

در ذهن یا ضمیرت از خدا خبر نداری؟

(*چند بیت دیگر در این شعر نیز پرسشی اند)

۲-اخباری

در خیال (همچنان بی کسره و سپس توقف کوتاه) خدای (را) ننهاده

ای آنکه در ذهن/ ضمیرت از خدا بی خبری

 

 

بابک چندم در ‫۲ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ فروردین ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۲۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۴ - آغاز داستان خسرو و شیرین:

نام پرویز از *اَپَروِز در پارسی میانه میاید و از دو بخش تشکیل شده: اَپَر+ وِز
-اَپَر در دو زبان کهنتر ایرانی (اوستایی و پارسی کهن) اوپایری (upairi) است به معنای بَر، روی، بَر روی (over).
وِز ( wēz) از پارسی میانه و ریشه ویزَند (wīzand) است که در فارسی تبدیل شده به گوزَند و سپس گَزَند.
معنای لغوی اپروز می شود : بالاتر،برتر از گزند. به عبارتی گزند در برابر او ناتوان است، او چیره بر گزند است...
* اَپَر در متون مانوی که به پارسی میانه نوشته و در تورفان یافت شده به صورت اَبَر آمده.
فرهنگ معین شکل آنرا اَپَرویچ، اَپَرویج آورده.

 

بابک چندم در ‫۳ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۹ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۵:

@ شجاع
" به رهِ عیب مپوی"
راه معیوب، دارای عیب، کَژ، نادرست، دارای فساد را دنبال مکن...
آقا رضا چه جور دید را من که سر در نیاوردم...

 

بابک چندم در ‫۳ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۶ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴:

@ برگ بی برگی
دوست عزیز،
اگر من باشم بیت ششم را که در اینجا آمده کلاً بی خیال می شوم که پر از عیب و ایراد است، و در نسخه قزوینی/غنی هم که دارم نیامده...
بیت یکی مانده به آخر می شود:
چو منصور از مراد آنان که بردارند بردارند
که با این درد اگر در بند درمانند درمانند
"دربند" را چگونه تعبیر می کنی؟ گرفتار، در قید بودن؟
در کنار آنان، "در پی" یا بدنبال بودن را هم جایگزین کن، گمان کنم که کارت راه بیافتد...

 

بابک چندم در ‫۳ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۵ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴:

@ برگ بی برگی
معنی مصرع دوم را یقیناً متوجه می شوی:
دردی است که دوا ندارد...
گمان کنم آنچه که شما را گیج کرده رابطه بین دو مصراع است؟
به نظر می آید که ربطی به یکدیگر ندارند و این دسته گل به آب دادن کاتبان است...
اگر که به همین سه چهار نسخه خطی که در گنجور آمده نگاه کنی تفاوتها را می بینی...ضمن اینکه تکرار "درمانند" در دو بیت خلاف بیان حافظ می نماید...
باری
حدس من اینست که مصراعهای دوم در دو بیت آخر جابجا شده اند...

 

بابک چندم در ‫۳ سال و ۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۰۵:۱۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲:

عبدالله جان
حق با شماست.
متاسفانه روزگار درازی است که مردمان اینسوی و آنسوی مرز از گذشته خود بی خبرند و آنکه پیوند خویشاوندی بسیار بسیار نزدیکشان به هزاران سال پیشتر باز می گردد...
نام ایران از زمان ساسانی به سرزمین ما داده شد، ولی مردمان ایرانی بسیار پیشتر از آن نه فقط در ایران و افغانستان که در تاجیکستان، سغد، قفقاز، خوارزم، و... بودند، همچنین گروههایی از آنان که به سرزمینهای دورتر کوچ کرده و در طول زمان متاسفانه هویت اصلی خود را از دست دادند...
از بابت همین است که مردمان هر سه کشور امروزی یعنی ایران، افغانستان، و تاجیکستان می باید که قدر این نزدیکی و خویشاوندی با یکدیگر را بدانیم و ارج نهیم مباد که آنچه که بر سر دیگر ایرانیان آمد بر سر ما نیز بیاید...
باری،
دیرینه نام افغانستان به قدمت و زمان هیچکدام از افرادی که نام بردی نمی رسد، الی سید جمال که آنهم از بخت بد ما گویا که اهل اسدآباد همدان بوده و خود را افغان جا می زده...
به هر حال
از دید من یکی، آن گفته زیبا در زبان اسپانیایی صدق می کند:
مویی کاسا سویی کاسا-> خانه من خانه شماست...

 

بابک چندم در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۲۸ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۵۰:

علی آقا جان
گویا که خیام یک دهه پس از مرگ بوعلی و همزمان یا یکسال پیش از مرگ
ابو سعید به دنیا آمده...
پس نمی توانسته با آنان "ملاقات و مراودات" داشته باشد...

 

بابک چندم در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۰:

جناب مرتاض و سید به توان دو ،
نسخه ای به نام نسخه قزوینی و غنی نداریم...
تصحیح قزوینی/غنی با در نظر گرفتن و مطابقت 28 نسخه صورت گرفت، و اصلاحاتی که به نظر و سلیقه ایشان درست می نموده...

 

بابک چندم در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۴۸ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۱:

@ علی
در شعر، گاه برای رعایت وزن "نوی" را با تشدید آورده اند.
تفاوتی در معنی ندارد و همان نو، نوین شدن است...

 

بابک چندم در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۷:۳۴ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » گردش دوران [۵۶-۳۵] » رباعی ۵۴:

@ گنجور
حمید رضا گرامی
این سه نوشته در این حاشیه را لطفاً پاک کنید، که به اشتباه در اینجا درج شد

 

بابک چندم در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۷:۱۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » کیومرث » بخش ۱:

دوست عزیزم
اول آنکه نوشته آزاد شد.
سپس،
این گفتگو را چند سال پیشتر هم داشتیم:
خیر، دهها و دهها نفر از ممالک مختلف در باز کردن گره کور زبان پارسی کهن دخیل بودند. آن افسر انگلیسی هم تنها فردی که رمز آنرا گشود نبود که همزمان فردی آلمانی هم همان کرد...
پیشتر هم برای شما گفته بودم که اکثر این محققین آلمانی بودند، در کنار دیگرانی از فرانسه، دانمارک، سوئد، اتریش و و و... باری نتیجه تلاش این افراد نه تنها گشودن رمز خط میخی هخامنشی بود که از بابت آن دیگر خطوط میخی نیز رمز گشایی شدند...
الواح گلین هخامنشی نیز اکثراً به زبان ایلامی و کمی به زبان آرامی اند، و
پژوهشهای زبان اوستایی نیز ربطی به آن افسر نداشت....
در مورد دزدان و غارتگران نیز بیان شما همان اندازه مرتبط است که پژوهشهای ابوریحان بیرونی (مانند تاریخ مالهند، برگردان زبان سانسکریت به عربی و...) را بخواهیم با غارتگری سلاطین غزنوی (پادشاهان وقت ایران) از هند برابر کنیم...
ضمن اینکه بسیاری از اینان هیچگاه پایشان به ایران نرسید که بخواهند دزدی و غارت کنند، و اکثریت نیز همواره از بزرگی ایران و تاریخش گفته و آنرا برای مردمان مغرب زمین آشنا کردند...
ایران کنونی هم حدوداً یک پنجم قلمرو هخامنشی است، که خود تمامی سرزمینهای را که اقوام ایرانی نژاد (ایران بزرگ) در آنها می زیستند در بر نمی گرفت مانند سکاهای اوکراین و روسیه، ماساگتها، سرمتیان و ...

 

بابک چندم در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، جمعه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۵:۰۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » کیومرث » بخش ۱:

دوست گرامی
هدفم بود که پس از آزاد شدن این بخش که فعلاً در حبس است و شما آنرا نمی بینی، بخش سومی را هم بیاورم و در پی آن برخی از منابع را...
توصیه می شود که شما تحمل کنی تا این بخش آزاد شود که منابع ذکر شده در آن را دریابی...
پیشاپیش عرض شود که خودم شخصاً شاهنامه را پر ارزشترین اثر در زبان و فرهنگ "فارسی" می دانم، نه به خاطر تاریخ اساطیری کهنش بلکه به هزار و یک دلیل دیگر...
برای دیگر منابع اینها توصیه می شود:
کتیبه های پارسی کهن در بیستون (باگا آستانا)، تخت جمشید (آپادانا)، شوش، سوئز، بالکان و ...
الواح گلین هخامنشی یافت شده در تخت جمشید، بیش از پانزده هزار...
الواح زرین و سیمین داریوش و خشایارشا در همانجا(که یکی از زرینان در موزه هاپولی شد!)....
الواح یافت شده دوران هخامنشی در بابل...
الواح آشوری از جمله آشور بانی پال دوم، آشور نصیر پال، و...
نوشته های یونانیان از جمله هرودت، زنوفن، ستسیاس، ووو...
نوشته های یهودیان چه در متون مقدسشان، چه گزارشهایی در زمان سلوکیان و پس از آن...
سکه های یافت شده برای پادشاهان فراتراکا، پرسیس، ایلیامایتیس، کوشانی، کوشان و اشکانی، کوشان و ساسانی ....
کتیبه های ساسانی اردشیر، شاپور، نرسی، شاپور دوم، کرتیر و...در نقش رجب، نقش رستم، پیکولی و...
نوشته های رُمیان و رومیان (بیزانس)...
نامه تنسر...
پس از اعراب تواریخ بیهقی، مسعودی، ابوریحان ....
در آخر
"تو این را فسانه مدان..."
امثال داستان اژدها را فسانه ندانم و تاریخ بدانم؟

 

بابک چندم در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۵۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » کیومرث » بخش ۱:

@ 8
این حاشیه طول و دراز در بازرسی است.
گر عمری بود بخش سوم هم در ادامه بیاید...

 

بابک چندم در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۳۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » کیومرث » بخش ۱:

@ 8
در ادامه و پوزش از تاخیر،
اگر به سرازیر شدن آریاییان/ ایرانیان، در حدود 2000 ق.م، به سرزمینهای جنوبی و مطابقت آن با منابع تاریخی نگاه کنیم می بینیم که نشانی از ایلامیان، آشوریان، بابلیان و... نیز در شاهنامه نیست، گو اینکه اینان رابطه مستقیم و نزدیکتری با ایرانیان و ایران کنونی داشتند تا مثلاً خاقان چین...
در گردآوری شاهنامه توضیح داده شده که آنرا پاره پاره از موبدان و از نامه باستان آورده.
این نامه باستان به احتمال زیاد همان خدای نامگ ساسانی بوده که در زمان خسرو انوشیروان (انوشَ رو-وان) یا پدرش کَواد گرد آمده ، که بعدها به عربی هم ترجمه شده، ولی سپس از میان رفته و به زمان و دست ما نرسیده، به احتمال زیاد که آنهم از منابع زرتشتی سرچشمه گرفته بوده...
اگر غیر از این بود و این دیگران نیز در آن کتاب باستان یا نامه خسروان آمده بودند فردوسی یقیناً آنانرا در شاهنامه می آورد ...
باری،
کیومرث بی تردید از متون اوستایی آمده که در آنجا اولین انسان (ریشه انسان ، و به قول اهل فرنگ پروتوتایپ) و ششمین از هفت آفرینش اهورامزدا است، با قدی چهار برابر انسان معمولی و پهنایی برابر بلندیش (مربع شکل بوده!)...
در متون مانوی نیز در کتاب غولها ( Book of Giants) آمده که داستان خود را دارد...
در اینجا باید به یک حاشیه بروم:
زبان و متون اوستایی
زبان اوستایی به دو بخش تقسیم می شود
1-اوستایی کهن (old Avestan) حدوداً 1200-1700 ق.م
2-اوستایی متاخر یا جوان ( young Avestan) حدوداً 800-1200 ق.م
اینها دو زبان به شمار می آیند با دستور زبانی متفاوت، که زبان جوانتر در حدود 800 ق.م از میان رفته و منسوخ شده (مردمان دیگر بدان تکلم نمی کردند) و فقط در رسوم و مناسک دینی به کار گرفته می شده.
همچنین در زمان اوستای جوان گویندگان و نقالان زبان کهنتر را کامل و درست نمی فهمیدند، که این از اشتباهات دستور زبانی در زبان جوانتر مشهود است، بر خلاف زبان کهنتر که عاری از این اشتباهات است...
متون اوستایی کهن نیز از دو بخش تشکیل شده
1- اوستای کهن ( Old Avesta)
2- اوستای جوانتر ( Younger Avesta)
(به علاوه متون پهلوی ساسانی)
اما،
-آنچه که از متون اوستایی به ما رسیده اول بار در دوره ساسانی به خطی که برای آن زبانهای کهن ابداع شد به نگارش درآمد (خط یا نگاره دین دپیره)، بعد از اعراب نیز برخی از آنان با الفبای عربی نوشته شد. ولی کتب به جای مانده همگی متعلق به دوران بعد از هجوم اعراب است...
در این کتابها متون اوستای کهن درون اوستای جوانتر قرار دارند، اینرا از تفاوت زبان تشخیص می دهند.
-برخی از مطالب، آیینها، رسوم و و و... در اوستای جوانتر حتی از اوستای کهن هم کهنتر است! و گاه در مغایرت با باور و اندیشهء آن!
این بدان معناست که طایفه هایی که در طول زمان از دین کهنتر (آیین کهن آریایی/ایرانی) به آیین نوین زرتشت (که از دل همان آیین کهن برآمده) می گرویدند همچنان برخی از رسوم، باورها، مناسک آیین کهنتر را وارد باور زرتشتی کردند که پیشتر آوردم: در برخی موارد مغایر و در تضاد با باورهای زرتشت است...
-زبان و متون ودایی
زبان ودایی (Vedic) را زبان خواهر زبان اوستایی می دانند، که هر کدام در سه یا چهار پله از زبان مشترک مادری یا زبان هندوایرانی ( IndoIranian) دور شده اند.
-زبان ودایی ( Vedic) 1000-1700 ق.م
زبان وداهای کهن آریاییانی که به هند رفتند، و دارای سه دوره اولیه، میانی، و متاخر ( early,middle,late vedic) بوده.
در حدود 400-600 ق.م ، برای این زبان قواعد و دستور زبانی نوین توسط شخصی به نام پانینی ساخته شد که سپس آنرا سانسکریت (نظم گرفته، ترتیب یافته، مرتب شده) خواندند.
-متون ودایی
چهار ودا که از ریگ، ساما، یاجور، آتاروا (Rig, Sama, Yajur, Atarva) متشکل شده. شروع آن از ریگ در حدود 1700 ق.م و ختم آنها آتاروا در حدود 1000 ق.م است.
در روایت آنان وداها در زمره آورده هایی اند که شروتی ( shruti) نام دارند برابر شنیده شده، الهام شده، وحی شده. برگرفته از شرااوتا (shrauta) و همتایش در اوستایی سرااوتا (srauta) به معنای شنیدن... که در فارسی سرود و سرودن از آن می آیند...
زبان مادری این زبانها یا زبان هندوایرانی ( IndoIranian ) با احتساب سه یا چهار مرحله از چرخش و سه الی چهار قرن برای هر مرحله به زمانی حدود 3000 ق.م باز می گردد.
در ضمن ودا از ریشه وید (vid) می آید کمابیش برابر آگاهی ( knowledge)، که در زبانهای ایرانی هم در همین برابری موجود بوده و با چرخشهایی از شکل تا معنی به فارسی هم رسیده-> (نی)وِد (nivēd) ساسانی -> (نُ)وید (novid) فارسی و بعد هم (نَ)وید...
-ریگ (Rig) در ودایی -> ریشه و در فارسی: خرده، ریزه
-ساما (Sama) برگرفته از سامان -> آواز،ملودی. به سرود، نغمه، آواز خواندن
و نزدیکی آن به سَما(ع) دراویش/صوفیه، که می نماید از همین ریشه آمده و نه از سمع در عربی که شنیدن است.
-آتاروا (Atarva) ودای آتاروان که در روایت آنان فردی بوده که این ودا را سروده، ولی برابری آن با آ-th-اروان ( Atharvan) در زبانهای ایرانی که تبدیل شده به آذربان (Athar-> Azar).
-جغرافیای اوستا
جغرافیای ذکر شده در اوستای متاخر/جوانتر
مربوط به افغانستان کنونی است ( کمی شمال و جنوبتر از آن یعنی از حوالی باختر در شمال تا کمی داخل پاکستان امروزی در جنوب) و تنها موردی که ممکن است در ایران بوده راگا/راغا (شهر ری ) است که به آنهم اطمینانی نیست. ( در میان آریاییان/ایرانیان این رسم کهن که مکانهای جدید و متعددی را به یاد مکانهای قدیم یا حتی افسانه/اسطوره ای می نامیدند نمونه هایی دارد-> از زابل در سیستان تا ولایت زابل در افغانستان، از البرز تا اِلبِروز در قفقاز و گویا البرز کوههایی در خوارزم و سغد.
آمده از هارا.بارازِیتی-> هاربورز-> البرز (Hara.barazeiti ->Harburz-> Alburz)
هارا نام کوهی است مقدس در اوستا که تمامی سرزمینهایی که اهورا مزدا آفرید (هفت کَرشور، کَشور) دور آنرا گرفته اند و همچنین هفت دریا که میان آن سرزمینها قرار دارند. "باراز/بارِز" اوستایی و همتایش "باراد" در پارسی کهن برابرند با بلند ( در بلند آسمان، High) که تبدیل شده به بورز در ساسانی و بعد هم به بُرز در فارسی برابر بلند، کشیده قامت (Tall) ...
از رود ساراس-واتی (Sarasvati) در پنج آب (پونجاب) و معادلش در زبان اوستایی هاراه-وایتی (Harahvaiti، که البته چنین نامی در اوستا نیامده) ولی در پارسی هخامنشی هارا-اووایتی(ش)( Harauvaitish) آمده که منطقه و رود هلمند بوده...
این رودی است که از کوه "هارا" سرازیر است و سرچشمه تمامی رودهای هفت کَرشور و هفت دریا است، که در میان آن الهه ای قدرتمند (Sura) در خروش است: آرِدوی-سورا-آناهیتا (Aredvi.Sura.Anahita)
برخی از پژوهشگران آنرا رودی افسانه ای (Mythical) می دانند و برخی رودی آسمانی/ کهکشانی (Cosmic river) یعنی آن بازوی راه شیری که در آسمان شب پیداست...
همچنین توضیحی که کسروی برای گهرم، جهرم، تهران (مناطق گرمسیر) در مقابل شمیرام، سمیرم، شمیران ( مناطق سردسیر) آورده)...
جغرافیای اوستای کهن
در اوستای کهن ذکری از مکانهای مختلف نیست که بتوان محل دقیق آنرا یافت، ولی قرائن و شواهد مختلف نشان از آن دارد که احتمالاً سرزمین آنان "آیریانا.وا-اِجاه" (Airyana.vaējah)، ایران ویج ساسانی، بسیار شمالتر از باختر یعنی جایی مابین کوههای اورال در روسیه و همان باختر می بوده. برخی هم باورشان بر اینست که این سرزمین در دامنه های کوههای هیمالیا در پامیر بوده...
این به استناد بیانی است در اوستا که :"آن سرزمین بسیار نیک و خوش آب و هوا بوده که ده ماه از سال زمستان و دو ماهش تابستان است !"
برخی را هم باور بر اینست که این سرزمین بخشی از سرزمین بزرگتر آریاییان "آیریانا شیانا" (Airyana.Shyana) بوده. آشیان، آشیانه، نشیمن و... ریشه از همین شیانا گرفته اند...
در بخش بعدی به ربط اینان با یکدیگر و شاهنامه، و همچنین زبان و برخی از کلمات و معانی آنان می پردازم.

 

بابک چندم در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۳۳ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » گردش دوران [۵۶-۳۵] » رباعی ۵۴:

@ گنجور
این نوشته به اشتباه در این حاشیه درج شد. لطفاً آنرا در اینجا درج نفرمایید که سراپا نامربوط است
سپاس

 

بابک چندم در ‫۳ سال و ۱۰ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۳۰ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » گردش دوران [۵۶-۳۵] » رباعی ۵۴:

@ 8
در ادامه و پوزش از تاخیر،
اگر به سرازیر شدن آریاییان/ ایرانیان، در حدود 2000 ق.م، به سرزمینهای جنوبی و مطابقت آن با منابع تاریخی نگاه کنیم می بینیم که نشانی از ایلامیان، آشوریان، بابلیان و... نیز در شاهنامه نیست، گو اینکه اینان رابطه مستقیم و نزدیکتری با ایرانیان و ایران کنونی داشتند تا مثلاً خاقان چین...
در گردآوری شاهنامه توضیح داده شده که آنرا پاره پاره از موبدان و از نامه باستان آورده. این نامه باستان به احتمال زیاد همان خدای نامگ ساسانی بوده که در زمان خسرو انوشیروان (انوشَ رو-وان) یا پدرش کَواد گرد آمده ، که بعدها به عربی هم ترجمه شده، ولی سپس از میان رفته و به زمان و دست ما نرسیده، به احتمال زیاد که آنهم از منابع زرتشتی سرچشمه گرفته بوده...
اگر غیر از این بود و این دیگران نیز در آن کتاب باستان یا نامه خسروان آمده بودند فردوسی یقیناً آنانرا در شاهنامه می آورد ...
باری،
کیومرث بی تردید از متون اوستایی آمده که در آنجا اولین انسان (ریشه انسان ، و به قول اهل فرنگ پروتوتایپ) و ششمین از هفت آفرینش اهورامزدا است، با قدی چهار برابر انسان معمولی و پهنایی برابر بلندیش (مربع شکل بوده!)...
در متون مانوی نیز در کتاب غولها ( Book of Giants) آمده که داستان خود را دارد...
در اینجا باید به یک حاشیه بروم:
زبان و متون اوستایی
زبان اوستایی به دو بخش تقسیم می شود
1-اوستایی کهن (old Avestan) حدوداً 1200-1700 ق.م
2-اوستایی متاخر یا جوان ( young Avestan) حدوداً 800-1200 ق.م
اینها دو زبان به شمار می آیند با دستور زبانی متفاوت، که زبان جوانتر در حدود 800 ق.م از میان رفته و منسوخ شده (مردمان دیگر بدان تکلم نمی کردند) و فقط در رسوم و مناسک دینی به کار گرفته می شده.
همچنین در زمان اوستای جوان گویندگان و نقالان زبان کهنتر را کامل و درست نمی فهمیدند، که این از اشتباهات دستور زبانی در زبان جوانتر مشهود است، بر خلاف زبان کهنتر که عاری از این اشتباهات است...
متون اوستایی کهن نیز از دو بخش تشکیل شده
1- اوستای کهن ( Old Avesta)
2- اوستای جوانتر ( Younger Avesta)
(به علاوه متون پهلوی ساسانی)
اما،
-آنچه که از متون اوستایی به ما رسیده اول بار در دوره ساسانی به خطی که برای آن زبانهای کهن ابداع شد به نگارش درآمد (خط یا نگاره دین دپیره)، بعد از اعراب نیز برخی از آنان با الفبای عربی نوشته شد. ولی کتب به جای مانده همگی متعلق به دوران بعد از هجوم اعراب است...
در این کتابها متون اوستای کهن درون اوستای جوانتر قرار دارند، اینرا از تفاوت زبان تشخیص می دهند.
-برخی از مطالب، آیینها، رسوم و و و... در اوستای جوانتر حتی از اوستای کهن هم کهنتر است! و گاه در مغایرت با باور و اندیشهء آن!
این بدان معناست که طایفه هایی که در طول زمان از دین کهنتر (آیین کهن آریایی/ایرانی) به آیین نوین زرتشت (که از دل همان آیین کهن برآمده) می گرویدند همچنان برخی از رسوم، باورها، مناسک آیین کهنتر را وارد باور زرتشتی کردند که پیشتر آوردم: در برخی موارد مغایر و در تضاد با باورهای زرتشت است...
-زبان و متون ودایی
زبان ودایی (Vedic) را زبان خواهر زبان اوستایی می دانند، که هر کدام در سه یا چهار پله از زبان مشترک مادری یا زبان هندوایرانی ( IndoIranian) دور شده اند.
-زبان ودایی ( Vedic) 1000-1700 ق.م
زبان وداهای کهن آریاییانی که به هند رفتند، و دارای سه دوره اولیه، میانی، و متاخر ( early,middle,late vedic) بوده.
در حدود 400-600 ق.م ، برای این زبان قواعد و دستور زبانی نوین توسط شخصی به نام پانینی ساخته شد که سپس آنرا سانسکریت (نظم گرفته، ترتیب یافته، مرتب شده) خواندند.
-متون ودایی
چهار ودا که از ریگ، ساما، یاجور، آتاروا (Rig, Sama, Yajur, Atarva) متشکل شده. شروع آن از ریگ در حدود 1700 ق.م و ختم آنها آتاروا در حدود 1000 ق.م است.
در روایت آنان وداها در زمرهء آورده هایی اند که شروتی ( shruti) نام دارند برابر شنیده شده، الهام شده، وحی شده. برگرفته از شرااوتا (shrauta) و همتایش در اوستایی سرااوتا (srauta) به معنای شنیدن... که در فارسی سرود و سرودن از آن می آیند...
زبان مادری این زبانها یا زبان هندوایرانی ( IndoIranian ) با احتساب سه یا چهار مرحله از چرخش و سه الی چهار قرن برای هر مرحله به زمانی حدود 3000 ق.م باز می گردد.
در ضمن ودا از ریشه وید (vid) می آید کمابیش برابر آگاهی ( knowledge)، که در زبانهای ایرانی هم در همین برابری موجود بوده و با چرخشهایی از شکل تا معنی به فارسی هم رسیده-> (نی)وِد (nivēd) ساسانی -> (نُ)وید (novid) فارسی و بعد هم (نَ)وید...
-ریگ (Rig) در ودایی -> ریشه و در فارسی: خرده، ریزه
-ساما (Sama) برگرفته از سامان -> آواز،ملودی. به سرود، نغمه، آواز خواندن
و نزدیکی آن به سَما(ع) دراویش/صوفیه، که می نماید از همین ریشه آمده و نه از سمع در عربی که شنیدن است.
-آتاروا (Atarva) ودای آتاروان که در روایت آنان فردی بوده که این ودا را سروده، ولی برابری آن با آ-th-اروان ( Atharvan) در زبانهای ایرانی که تبدیل شده به آذربان (Athar-> Azar).
-جغرافیای اوستا
جغرافیای ذکر شده در اوستای متاخر/جوانتر
مربوط به افغانستان کنونی است ( کمی شمال و جنوبتر از آن یعنی از حوالی باختر در شمال تا کمی داخل پاکستان امروزی در جنوب) و تنها موردی که ممکن است در ایران بوده راگا/راغا (شهر ری ) است که به آنهم اطمینانی نیست. ( در میان آریاییان/ایرانیان این رسم کهن که مکانهای جدید و متعددی را به یاد مکانهای قدیم یا حتی افسانه/اسطوره ای می نامیدند نمونه هایی دارد-> از زابل در سیستان تا ولایت زابل در افغانستان، از البرز تا اِلبِروز در قفقاز و گویا البرز کوههایی در خوارزم و سغد.
همگی آمده از هارا.بارازِیتی-> هاربورز-> البرز
(Hara.barazeiti ->Harburz-> Alburz)
هارا نام کوهی است مقدس در اوستا که تمامی سرزمینهایی که اهورا مزدا آفرید (هفت کَرشور، کَشور) دور آنرا گرفته اند و همچنین هفت دریا که میان آن سرزمینها قرار دارند. "باراز/بارِز" اوستایی و همتایش "باراد" در پارسی کهن برابرند با بلند ( در بلند آسمان، High) که تبدیل شده به بورز در ساسانی و بعد هم به بُرز در فارسی برابر بلند، کشیده قامت (Tall) ...
از رود ساراس-واتی (Sarasvati) در پنج آب (پونجاب) و معادلش در زبان اوستایی هاراه-وایتی (Harahvaiti، که البته چنین نامی در اوستا نیامده) ولی در پارسی هخامنشی هارا-اووایتی(ش)( Harauvaitish) آمده که منطقه و رود هلمند بوده...
این رودی است که از کوه "هارا" سرازیر است و سرچشمه تمامی رودهای هفت کَرشور و هفت دریا است، که در میان آن الهه ای قدرتمند (Sura) در خروش است: آرِدوی-سورا-آناهیتا (Aredvi.Sura.Anahita)
برخی از پژوهشگران آنرا رودی افسانه ای (Mythical) می دانند و برخی رودی آسمانی/ کهکشانی (Cosmic river) یعنی آن بازوی راه شیری که در آسمان شب پیداست...
همچنین توضیحی که کسروی برای گهرم، جهرم، تهران (مناطق گرمسیر) در مقابل شمیرام، سمیرم، شمیران ( مناطق سردسیر) آورده)...
جغرافیای اوستای کهن
در اوستای کهن ذکری از مکانهای مختلف نیست که بتوان محل دقیق آنرا یافت، ولی قرائن و شواهد مختلف نشان از آن دارد که احتمالاً سرزمین آنان "آیریانا.وا-اِجاه" (Airyana.vaējah)، ایران ویج ساسانی، بسیار شمالتر از باختر یعنی جایی مابین کوههای اورال در روسیه و همان باختر می بوده. برخی هم باورشان بر اینست که این سرزمین در دامنه های کوههای هیمالیا در پامیر بوده...
اینها به استناد بیانی است در اوستا که :"آن سرزمین بسیار نیک و خوش آب و هوا بوده که ده ماه از سال زمستان و دو ماهش تابستان است !"
برخی را هم باور بر اینست که این سرزمین بخشی از سرزمین بزرگتر آریاییان "آیریانا شیانا" (Airyana.Shyana) بوده. آشیان، آشیانه، نشیمن و... ریشه از همین شیانا گرفته اند...
در بخش بعدی به ربط اینان با یکدیگر و شاهنامه، و همچنین زبان و برخی از کلمات و معانی آنان می پردازم.

 

۱
۲
۳
۱۷
sunny dark_mode