عباسی-فسا @abbasi2153
تاریخ پیوستن: ۲۷م اردیبهشت ۱۴۰۰
آمار مشارکتها: | |
---|---|
حاشیهها: |
۳۷۳ |
ویرایشهای تأیید شده: |
۳۲۰ |
ترانههای مرتبط تأیید شده: |
۱ |
مشقهای پیشنهادی تأیید شده: |
۴۲ |
خوانشهای تأیید شده: |
۵۸ |
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۴ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۱۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۲:
غزل سعدی روان تر از آب و شیرین تر از عسل است. فقط باید خواند و لذت برد
گر قدم بر چشم من خواهی نهاد
دیده بر ره مینهم تا میروی
سعدی بزرگ، در این بیت به زیرکی تمام یک ایهام را جا سازی کرده است
دیده بر ره نهادن به یک معنا چشم به راه شدن و راه را پاییدن و ادامه مسیر شخص را نگاه کردن است به این معنا این شکلی می شود:
اگر افتخار بدهی و بر چشم من پا نهی، من هنگام رفتن تو راه را نگاه می کنم و منتظر می مانم که این افتخار نصیبم شود
اما در معنای دوم و دقیق ، دیده بر ره نهادن یعنی راه را با چشم، فرش کردن
اگر افتخار بدهی و بر چشم من پا نهی، من هنگام رفتن تو چشمم را در مسیر رفتن تو قرار می دهم و راه را با چشمم فرش می کنم تا پایت را بر روی آن بگذاری.
حافظ نیز تقریبا با همین مفهوم سخنی دارد ولی به جای چشم از رو استفاده کرده و این ایهام را ایشان نیز استفاده کرده است
رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد
صد لطف چشم داشتم و یک نظر نکرد
وقتی غزل از خداوندگار سخن باشد و آواز از خداوندگار آواز، آن وقت شنیدنی تر می شود و حق دارد آقای صداقت که غرق زیبایی های غزل گردند و فارغ از خویشتن خویش
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۴ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۰۲:۳۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۵:
ابتدا یک خواهش از دوستان عزیز
در ابتدای کار درج شده است که کدامیک از اساتید بزرگ موسیقی، این غزل را خوانده اند دیگر نیازی نیست ده بار این نکته تکرار شود
بنده شخصا در آواز مرید و عاشق آواز استاد شجریان هستم و گوشم نوع دیگری از آواز را نمی تواند بشنود ولی دلیلی ندارد زیر هر غزل تکرار کنم استاد این را خوانده است آن هم به کرات و مکرر
اما در مورد این بیت:
چنان به نظره اول ز شخص میببری دل
که باز مینتواند گرفت نظره ثانی
چرا خداوند سخن سعدی بزرگ از نظره استفاده کرده و از نظر استفاده نکرده؟ قطعا اگر می خواست برایش مثل آب خوردن بود که با تغییراتی در کلمات، «نظر» را در بیت جا دهد اما عمدا از نظره استفاده کرده است.
نظر، نگاه کردن است و ممکن است طولانی باشد یا مکرر. اما نظره در زبان عربی یک بار نگاه کردن است یعنی یک نگاه کوتاه و ریز و گذرا
می خواهد بگوید در همان نگاه کوچولویی که چه بسا بی اختیار از طرف صاحب نگاه به تو بیفتد کار تمام می شود و شخص نمی تواند جلوی نگاه دومش را بگیرد. یعنی چشم خیره می شود و اختیار از کف می رود.
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۴ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۰۲:۱۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۴:
با سپاس ز بزرگوارانی که زحمت خوانش این غزل را کشیده اند
خوانش سرکار خانم زندی چند مورد ایراد داشت و حتی در یک مورد یک بیت را دوباره خواندند بنده فکر کردم می خواهند اصلاح کنند ولی دوباره به همان شکل خواندند
گاهی وقف و وصل و استرس های نابجا در شعر، کاملا معنی شعر را تغییر می دهد که امیدوارم به این مهم دقت شود
نکته دیگر در مصرع:
هیچ دورانی بی فتنه نگویند که بود
اگر بعد از «دورانی» مکث کنیم یعنی با سکون بخوانیم به نظر می رسد در وزن شعر یک سکته ایجاد می شود
به نظر بنده (که اصراری هم ندارم مورد قبول باشد) بهتر است به «دورانی» کسره بدهیم
هیچ دورانیِ بی فتنه نگویند که بود
در این صورت بی فتنه صفت می شود
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۴ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۴۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸:
سلام و درود
لینک اجرای خصوصی حسن عشق ایراد داره لطفا بررسی بفرمایید
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۴ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۱۶ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵:
سالها این غزل را میخواندم ولی منظور این بیت را نمیفهمیدم:
و گر کنم طلب نیم بوسه صد افسوس
ز حقۀ دهنش چون شکر فروریزد
چون وقف و وصلها را اشتباه متوجه شده بودم. فکر میکردم حافظ داره تأسف میخوره و این ترکیبِ «صد افسوس» از زبان حافظ است و نمیفهمیدم چه چیزی از حقۀ دهنش مثل شکر فرو میریزد.
تا این که آواز شوشتری استاد (که در این صفحه لینکش آورده شده به همراه ویولن زندهیاد بدیعی) را گوش کردم تازه متوجه شدم اشتباه میخوانده ام.
در واقع «صد افسوس»، فاعلِ فعلِ «فروریزد» است.
اگر از حقۀ دهنش، نیمبوسه بخواهم، صد افسوس مثل شکر فرو میریزد. یعنی افسوسها هستند که از دهانش خارج میشوند.
توضیح جناب تاوتک در این صفحه در باره وجهِ شَبَهِ حقه، بسیار زیباست.
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۴ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۹ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۴۳ دربارهٔ خیام » ترانههای خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸] » رباعی ۱۴۱:
فردا علم نفاق طی خواهمکرد،
دوستی در باره معنای این مصرع پرسیده اند
عَلَم با عِلْم تفاوت دارد و به معنی دانش نیست
عَلَم به معنی پرچم و قله و شاخص بودن است. در واقع خیام می گوید از فردا از این نام و نشان که برایم شخصیتی کاذب و دروغین و نفاق گونه خلق کرده است، عبور خواهم کرد.
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۴ سال و ۸ ماه قبل، جمعه ۹ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۴۰ دربارهٔ خیام » ترانههای خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸] » رباعی ۱۴۱:
در مصرع دوم بین می و خواهم نیم فاصله گذاشته اید در حالی که باید فاصله کامل باشد
به این شکل که نوشته اید فعل مضارع ساخته شده. علاوه بر این که معنی ندارد وزن آن نیز به هم می خورد
می در اینجا شراب است و از فعل بعدش جداست. با طی و کی هم باید هم وزن باشد.
فایل صوتی هم درست می خونه و می را به معنی شراب خوانده است
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۴ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۷ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷:
سلامی به زیبایی غزلیات حافظ
پیشاپیش عرض می کنم بنده نه متخصص ادبیات هستم نه مصحح ولی همیشه سعی دارم فارغ از نام هایی که گاه بر اذهان سنگینی می کند، با زبان و غزل حافظ، سخن حافظ را درک کنم.
دوستان بحث مفصلی در باره پا در گل بودن یا سر در گل بودن داشته اند و هرکدام هم استنادی دارند
اما مفهوم غزل حافظ را رها کنیم و سراغ فلان مصحح و فلان دکتر برویم چه بسا کاری عالمانه و عاقلانه نباشد.
اگر کمی به مفاهیم دقت کنیم نیاز نیست مشت بر همدیگر بزنیم
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
حافظ در این بیت به روشنی می گوید دلم می خواست که هرگز بی دوست نباشم و بر این خواسته سعی هم کردم ولی نشد
دوش بر یاد حریفان به خرابات شدم
خم می دیدم خون در دل و پا در گل بود
آن گاه برای یادآوری روزگار وصل به خرابات می رود (برای یاد روز وصل یا دیدن حریفان) اما می بیند هیچکس نیست. همه رفته اند و تنها خم می مانده است که آن هم از نبودِ میخوارگان و تنهایی، خون در درون دارد و از رفتن بازمانده است و در اینجا دقیقا پا در گل بودن معادل ضعیف این سخن خداوندگار سخن است:
رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصایی
خلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانم
حالا چرا برخی بزرگوارانِ مصحح با دیدن گل مالیدن به سر در برخی استان ها، برای حافظ هم شبیه سازی کرده اند و از امر به این سادگی عبور کرده اند خدا داند و خودشان. وانگهی اصلا مگر در شیراز، آن هم زمان حافظ چنین رسمی بوده؟ و مگر سر در گل فرو می کنند؟
با توجه به بیت بعد دقیقا معنایی که عرض کردم مشخص است:
بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق
مفتی عقل در این مسئله لایعقل بود
حافظ دنبال دلیل فراق می گردد (که چرا همه رفته اند و فقط خم تنها مانده) هیچ پاسخ روشنی نمی یابد. کسی هم نیست که پاسخ بدهد جز عقل که آن هم در این ولایت هیچکاره است.
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۴ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱ آبان ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۰۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷:
این غزل از شاهکارهای حضرت حافظ است به شرط این که غزل را بخوانیم و لذت ببریم. نیازی نیست دائما بنویسیم حافظ فلان غزل را برای شاه شجاع یا برای حالت عرفانی یا ... فرموده است. بنده زیاد از ادبیات سر در نمی آورم ولی این نکات به ذهنم می رسد برگرفته از دقتی که در آوازهای استاد داشته ام.
به هر نیتی سروده است ما فقط باید از زیبایی آن لذت ببریم.
این غزل سراسر سوز و گداز و شکوه و شکاست است.
- دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد
معشوق حافظ (هرکسی بوده مهم نیست) دلبری کرده و دل حافظ را ربوده و احیانا وعده هایی هم به حافظ داده بوده ولی در عمل روی نهان کرده و حافظ را در درد و رنج هجران گذاشته است.
- میان مهربانان کی توان گفت
که یار ما چنین گفت و چنان کرد
از این بیت می توان فهمید که معشوق با حافظ وعده و وعیدی هم داشته است. چون می گوید یار من چنین گفت ولی چنان کرد یعنی حرف هایی زد و قول هایی داد اما در عمل (به قول خودمانی) دست حافظ را در پوست گردو گذاشته است.
ممکن است این معنا هم برداشت شود که یار من این طور گفت و این طور کرد یعنی شرح آن چه بینشان رفته است ولی به نظر بنده، درست همان است که حافظ می خواهد بگوید حرف و عملش یکی نبود.
- شب تنهاییم در قصد جان بود
خیالش لطفهای بیکران کرد
وقتی مرا رها کرد و تنها گذاشت، نزدیک بود که از هجر یار، جانم از دست برود ولی به لطف خیالش زندگی کردم و این لطفْ بیکران و بسیار بود.
به قول مولانا:
بگذاشتیَم غم تو نگذاشت مرا
حقا که غمت از تو وفادارتر است
بیت بعد:
- چرا چون لاله خونین دل نباشم
که با ما نرگس او سرگران کرد
نرگس کنایه از چشم است. اولین گلی است که در زمستان پیدا می شود و قبل از رسیدن بقیه گل ها عمرش تمام می شود. چرا مانند گل لاله که در پی نرگس می آید دل پر خون نداشته باشم در حالی که چشم او با من سرگرانی کرد و تنهایم گذاشت.
- که را گویم که با این درد جان سوز
طبیبم قصد جان ناتوان کرد
طبیب همیشه در پی مداوای بیمار است اما طبیب دل حافظ (معشوق) با وجودی که درد جانسوز حافظ را می بیند قصد جان رنجور حافظ را دارد و این به واسطه همان روی گردانی از حافظ است.
- بدان سان سوخت چون شمعم که بر من
صُراحی گریه و بربط فغان کرد
سوزناک ترین بیت، این بیت است. آن چنان مانند شمع سوختم که صُراحی بر من اشک ریخت و ساز بربط افغان و ناله کرد.
صُراحی همان جام بزرگ شراب است که گاهی دهانه آن به شکل گردن مرغابی است و بربط ساز محزون ایرانی است. (شاید بشود بین شکل گردن صراحی و بط به معنی مرغابی هم ارتباطی تصویری برقرار کرد.)
مشخص است که حافظ می خواهد بگوید برای تسکین درد به موسیقی و شراب پناه بردم و این ها غمگسار من شدند.
نکته: استاد شجریان (که نامش جاودانه باد) در آلبوم افتخار آفاق این غزل را در سه گاه اجرا نموده است و وقتی به این بیت می رسد با یک تحریر، نوازندگان را متوجه می کند که باید وارد شور بشوند و این بیت را در دشتی (از متعلقات شور) که بسیار سوزناک است اجرا می کند و سپس به سه گاه و فرود بازمی گردد.
- صبا گر چاره داری وقتِ وقت است
که درد اشتیاقم قصد جان کرد
حافظ پس از شکوه و شکایت ها به باد صبا پناه می برد و خطاب می کند اگر برای مشکل من چاره ای داری الآن موقع کمک کردن است. تکرار کلمه وقت یک معنای ظریف هم دارد و مشخص است باد صبا قبلا به حافظ قول داده که وقتش بشود مشکلت را چاره می کنم و حافظ می گوید الآن وقتِ همان وقتی است که قول داده ای. حافظ از باد صبا چه چیزی می خواهد؟ باد صبا کارش نقل و انتقال پیام است و حافظ از باد صبا می خواهد که پیام را به معشوق برساند و پاسخ بیاورد.
میان مهربانان کی توان گفت
که یار ما چنین گفت و چنان کرد
شاید این پیام حافظ باشد که به یارم بگو من چطور میان مهربانان بگویم که چنین حرف ها زدی ولی در عمل کار دیگری کردی.
عدو با جان حافظ آن نکردی
که تیر چشم آن ابروکمان کرد
به نظر می رسد که معشوق، اشاره چشمی به حافظ داشته است چون بر خلاف جاهای دیگر که ابروی یار حافظ را صید کرده در اینجا چشم آن یار ابرو کمان حافظ را صید کرده است و سپس سرگرانی کرده
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۴ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۲:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶:
درودتان باد
حافظ در این غزل به شدت بیمناک از برملا شدن رازی است که تاکنون سر به مُهر و مستور بوده است. در سه مورد (بیت اول، پنجم و آخر) این ترس و زنهار در سخن حافظ مشهود است.
اما برملا کنندگان راز، در بیت اول اشک است که پرده دری می کند و راز حافظ را برملا می کند و در دو مورد بعد، باد صبا افشاگر است.
باد صبا گاهی قاصد محبوب است و گاهی جاسوس و برملا کننده راز. حافظ در موراد زیادی به این موضوع پرداخته است. در بیت زیر (از غزلی دیگر) باز هم اشک و باد صبا را در سخن چینی و برملا کردن راز، همراه هم کرده است:
تو را صبا و مرا آب دیده شد غماز/و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند
آنگاه که حافظ در حالت هجران و دوری است، باد صبا را به کمک می خواهد تا پیامش را به معشوق برساند یا خبری از معشوق بیاورد:
صبا ز منزل جانان گذر دریغ مدار
وز او به عاشق بیدل خبر دریغ مدار
ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار
ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار
نکتهای روح فزا از دهن دوست بگو
نامهای خوش خبر از عالم اسرار بیار
صبا زان لولی شنگول سرمست
چه داری آگهی چون است حالش
ز دلبرم که رساند نوازش قلمی
کجاست پیک صبا گر همیکند کرمی
اما هنگامی که حافظ در وصال است، از باد صبا حذر دارد که مبادا غمازی کند.
در بیت دوم یک ایهام وجود دارد:
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر/آری شود ولیک به خون جگر شود
سنگ باید در دل زمین بماند و بر اثر فشار و گرمای زمین به لعل تبدیل شود (عقاید قدما)
گاهی ایهام در کلمه است و گاهی در کلام. در اینجا ایهام در کلام وجود دارد:
معنی اول:
می گویند که سنگ اگر صبر کند به لعل تبدیل می شود. آری ممکن است اما با خون جگر و تحمل سختی.
معنی دوم که در واقع مخفی است:
در زمان های قبل افرادی که توان خرید لعل را نداشته اند یا در کار فریب مشتری بوده اند تکه سنگی را درون جگر گوسفند یا گاو می گذاشته اند تا به تدریج خون جگر به رگه های سنگ نفوذ کند و شکل زیبای لعل را به خود بگیرد.حافظ به نوعی طعه می زند که سنگ ممکن است به لعل تبدیل شود ولی با خونی که از جگر گوسفند یا گاو وارد رگه های آن می شود. در واقع می خواهد بگوید سنگ هیچگاه به لعل تبدیل نمی شود و ارزشِ لعل، ذاتی است.
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من
آری به یمن لطف شما خاک زر شود
مردمان قدیم معتقد بودند ماده ای به نام کیمیا وجود دارد که اگر به فلز بی ارزش مانند مس بزنند آن را تبدیل به طلا می کند و علم شیمی (کیمیا) بر همین اساس پیش رفت.
حافظ در این بیت صورت خود را خاکی و بی ارزش می داند که با کیمیای مهر دوست به طلا تبدیل شده است. زیبایی که در این بیت است این که گرچه صورت حافظ در طریق وصال، زرد و نحیف شده است که نشانه ضعف است اما ارزش یافته است و این سخن را، سعدی به شکلی زیباتر بیان می کند:
گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد؟
اکسیر عشق در مسم افتاد زر شدم
استاد شجریان در آلبوم افتخار آفاق این شمش های زر ناب را چنان صیقل داده که چشمی بر آن نمی افتد مگر تابش آن، چشم را خیره می کند و دل کندن از آن ممکن نیست.
مخصوصا در بیت آخر که با تکرار «دم درکش» حافظ را نصیحتی تام و تمام می کند.
خودتان گوش دهید.
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۴ سال و ۹ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۲:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶:
استاد شجریان آلبومی در سه گاه دارد به نام افتخار آفاق که اجرای دیگری از آلبوم آسمان عشق است با غزل های آوازی متفاوت است. این غزل را در آنجا اجرا کرده ولی چون انتشار رسمی ندارد نمی شود در اجراهای گنجور اضاف نمود.
کار بسیار ارزشمندی است
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۴ سال و ۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۹، ساعت ۰۲:۵۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۹:
سلام و عرض ادب
در مصرع دوم بیت مانده به آخر
چون برون آید از جای ببینش همه ارد
کلمه ارد را هرچه جستجو کردم معنی برای آن نیافتم. معنیی که به اینجا بیاید
قطعا با توجه به وزن این شعر باید آن را اُرْد بخوانیم ولی مفهومی ندارد
اُرْد یک کلمه انگلیسی است و قطعا در زمان مولانا رایج نبوده و حتی اگر رایج هم بوده معنی آن ربطی به این بیت ندارد.
دوستی فرموده بودند باید دُرد باشد. معنی دُرد هم به این بیت نمی خورد:
دُرد: شرابی که ناخالصی و ته نشینی دارد، شراب ته خم که نصیب افراد بی بضاعت می شد. (در برابر شراب صافی)
شاید هم نکته ای است که بنده بی اطلاعم و دوستان لطف می فرمایند و روشنگری می نمایند.
و نکته آخر: در بخش اجراهای هر غزل نوشته شده که کدام عزیزان این غزل را اجرا نموده اند. نیازی نیست دوباره نوشته شود.
ایام عزت مستدام
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۴ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۹:
کاش آقای شمس الحق هیچگاه چیزی نمی نوشتند
این همه توهین و سرزنش دیگران چه معنایی دارد؟
بر فرض محال هم که کسی دانا باشد و هم پیاله مرحوم علی حاتمی و دیگر بزرگان بوده باشد دلیلی ندارد این همه زننده با دیگران صحبت کند
اینجا ناسلامتی بزم سعدی و حافظ و بزرگان ادب است
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۴ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۵۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۱:
با عرض سلام خدمت دست اندرکاران زحمتکش رنجور
سپاس از زحمات بسیار با ارزش شما
چند مورد در این ملمع وجود دارد که بدون دلیل خاصی به همان شکل دارای ایراد باقی مانده اند البته بعضا قبلا تذکر داده شده است:
اگر چه دیر بماندم امید برنگرفتم
مضی الزَمانُ و قلبی یقولُ اَنَّکَ آتی
آتی به شکل آتٍ صحیح است قبلا هم دلیلش ذکر شده است و نیز أنَّک همزه اش باید مکسور باشد یعنی به شکل إنَّک.
چون کل جمله به همراه إنَّ مقول قول هستند.
اگر فقط اسم و خبر، مقول قول باشند باید أنَّ نوشته شود:
قلبی یقول أنَّ(کَ آتٍ) قسمت داخل پرانتز، مقول قول است. دلم می گوید که: تو می آیی
اما وقتی با إنَّ نوشته شود قلبی یقول (إنَّکَ آتٍ) قسمت داخل پرانتز، مقول قول است دلم می گوید حتما تو می آیی
و مشخص است که منظور نوع دوم است
وَصَفتُ کُلَّ مَلیحٍ کما یُحبُّ و یُرضی
محامد تو چه گویم که ماورای صفاتی
عزیز بزرگواری (که اظهار لطف فرموده بودند ولی متأسفانه به جا نیاوردم) فرموده بودند فعل های یحب و یرضی باید مجهول باشند. نمی دانم از کجا به این نتیجه رسیده اند اگر بخواهیم مجهول کنیم باید فعل یرضی هم از باب افعال بیاوریم. آن وقت معنای سخت و دور از ذهنی می شود. هر ملیحی را وصف کردم به گونه ای که دوست داشته شود و راضی کرده شود. می بینیم این دو فعل اصولا با هم نمی خوانند
همان شکل فعل معلوم درست است و مدیران محترم یُحِبُّ و یَرضی را اصلاح می فرمایند.
هر ملیحی را وصف کردم به گونه ای که (آن را) دوست دارد و راضی شود.
اخافُ مِنکَ و اَرجوا و اَستَغیثُ و اَدنو
که هم کمند بلایی و هم کلید نجاتی
الف فارقه در أرجوا نیاز نیست چون این الف فقط برای جمع مذکر به کار می رود جهت جلوگیری از اشتباه شدن با افعال غیر جمع مثل همین أرجو و أدنو
أرجوا (جمع مذکر باب إفعال): کار را به تأخیر انداختند
أرجو (متکلم وحده مجرد) امید دارم
در بیت آخر الوَکَنات و الوُکَنات هر دو صحیح هستند
و در آخر کاش برای سایت فونتی تعریف می شد که حروف خاص عربی را بشود به همان شکل صحیح نوشت (کاف آخر، ی دارای دو نقطه و تاء گرد)
ایام عزت مستدام
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۴ سال و ۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۳۵ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » اشعار محلی » شمارهٔ ۵ - غزل:
املای متن به این شکل صحیح است مخصوصا در مورد حرف «ر» به معنی را که باید جدا نوشته شود. امیدوارم فونت های سایت اجازه دهد حرکات و سکون به درستی درج شود.
زُلفای قِجَری رْ درهم و بشکسته مکن واز
درهای سِلامت رِ بِروم بِسته مکن واز
دوباره زلف های قجری را در هم و بشکسته مکن/ درهای سلامت را دوباره بر رویم مبند
گر ما رِ مِخِیْ،ها، نِمِخیْ نِه، دو کِلیمه
این بار مو رِ مثل همه بار خِسته مکن واز
اگر ما را می خواهی بگو «ها» نمی خواهی بگو «نه» / این بار مثل هر بار ما را خسته نکن
«ها» به معنی بله. در خیلی از شهرها از جمله در استان فارس هم به کار می رود.
یار اینجیه اِْمشو مَخَن آوازه مؤذن
تامْ، خادم مِچِّدْ، در گلدِسته مکن واز
یار اینجا است؛ ای مؤذن امشب آواز مخوان/تو هم ای خادم مسجد در گلدسته را باز نکن (چون قبلا باید در گلدسته ها را باز می کردند تا مؤذن برای اذان گفتن به پشت بام برود. هنوز دستگاه های صوتی نبوده که از زیر پتو اذان بگویند.)
مِچِّدْ = مسجد (در برخی شهرهای فارس نیز مخصوصا شیراز در گویش قدیم تر به مسجد می گویند مَچِّت)
از زلف کُتا ابروی پیوسته شو و روز
عمرُم رِ کُتا، رَنجُمُ پیوسته مکن واز
از زلف کوتاه و ابروی پیوسته، دوباره شب و روز عمرم را کوتاه و رنجم را پیوسته نکن
کلمه پیوسته در مصرع آخر به صورت ییوسته نوشته شده که باید اصلاح شود
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۵ سال قبل، جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۲۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۹:
نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند/همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی
برخی دوستان فرموده اند استاد شجریان کلمه «نوبتی» را اشتباها به صورت نکره خوانده است و باید به صورت اسم منسوب بخواند.
ابتدا ذکر یک نکته لازم است که استاد هم انسان هستند و دارای اشتباه. در جاهایی هم کلماتی را اشتباه خوانده اند هرچند این موارد بسیار اندک است و در برابر حجم عظیم کارهای ایشان اصلا به چشم نمی آید مخصوصا که ایشان معمولا غزل ها را از حفظ می خوانند.
اما در اینجا کاملا درست خوانده است. به معنای بیت توجه کنیم، اگر به صورت اسم منسوب بخوانیم چند مشکل ایجاد می شود و غزل سعدی را ا معنا می اندازد.
نخست: «نوبتی» در معنایی که مد نظر این دوستان است چیزی را نمی خواند بلکه دهل و نقاره می زند (نوبتی: کسی که در نقارهخانه کوس یا دهل میزند؛ نوبتزن.) در حالی که اینجا حرف از خواندن است.
سعدیا نوبتی امشب دهل صبح نکوفت/یا مگر روز نباشد شب تنهایی را
در اینجا به صورت اسم منسوب است
دوم: اگر به صورت اسم منسوب بگیریم مصرع دوم ارتباطش با مصرع اول قطع می شود.
سوم: در این صورت باید فعل «بگرفت» متعدی باشد یعنی کسی نفس خروس را گرفته باشد و آن را از خواندن منع کرده باشد تا دهل زن بخواند. (خواندن دهل زن!!!!)
اما در مورد موسیقی هم فرموده بودند تنظیم آن سطحی و دست دوم است.
نخست: آهنگساز و تنظیم کننده این تصنیف استاد درخشانی است، شاگر مبرز استاد محمدرضا لطفی. استاد درخشانی جزء آهنگسازان بزرگ و معدود تنظیم کنندگان زبردست است.
دوم: این اجرا فقط یک تصنیف است و تصنیف نمی تواند حق شعر را بیان کند. استاد شجریان درمصاحبه ای فرمودند: «اگر آواز فراموش شود غزل هم کم رنگ می شود. ارزش غزل و شعر در آواز است که خودش را نشان می دهد و در تصنیف به خاطر دست و پاگیر بودن ریتم ها برخی نمی توانند مفاهیم را خوب بیان کنند و ممکن است شعر دچار آهنگ و ریتم شود.»
اگر کسی یا اثری را دوست نداریم باعث نشود یک غزل سعدی را از معنا بیاندازیم
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۵ سال قبل، پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۱۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۹:
سلام و درود
جناب آقای بیژن در مورد نقد صوفی فرموده اند «منظور حافظ این است که نقد او ازصوفیان که در بسیاری از غزل هایش آنها را نقد میکندشامل همه نیست.»
کلمه «نقد» به معنی انتقاد در زمان ما به کار می رود.
نقد در زمان حافظ به معنی واقعی آن یعنی پول، زر، سیم و اندوخته بوده است.
حافظ در باره اعمال و اندوخته ها و داشته های صوفی حرف می زند. ظاهرا در اینجا یک شخص خاص هم مورد نظر بوده و البته قابل تعمیم به موراد مشخص. دلیل این که بنده معتقدم نظر حافظ بر شخص خاص بوده این است که آن را بدون شکل اضافه و نیز به شکل مفرد آورده. در جاهایی که حافظ در باره کل صوفی ها نظر می دهد یا آن صوفی را دارای صفت یا دارای مضاف الیه و یا به شکل جمع آورده است.
به بیت دوم هم مراجعه نمایید مشخص است که به شخص خاص نظر داشته است:
صوفی ما که ز ورد سحری مست شدی
شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد
منظور این است (برداشت بنده از سخن حافظ) که همه اندوخته اعمال و داشته های آن صوفی خاص، ناب و خالص نیست و در زیر آن خرقه و لباس شهرت دینی چه بسا آتشی از جهنم نهفته باشد.
حافظ این خرقه که داری تو ببینی فردا
که چه زنار ز زیرش به دغا بگشایند
خدا زان خرقه بیزار است صد بار
که صد بت باشدش در آستینی
ایام عزت مستدام
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۵ سال قبل، سهشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۲۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۶:
سلام جناب گویان
یک بار دیگر توضیحات را ملاحظه بفرمایید.
کلمه «را» در اینجا به معنی «برای، داشتن» می باشد
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۵ سال قبل، سهشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲:
درود به یاران همراه
نامه تعزیت دختر رز بنویسید
تا همه مغبچگان زلف دوتا بگشایند
گیسوی چنگ ببرید به مرگ می ناب
تا حریفان همه خون از مژهها بگشایند
برخی بزرگواران در اینجا نوشته اند مصرع دوم این دو بیت با هم جابجا شده است!!
نمی دانم دلیل این بزرگواران چیست اما به نظر بنده کمینه این ابیات به همین شکل درست است.
بیت چهارم:
زلف گشادن و مو پریشان کردن در هنگام دریافت خبر مرگ کسی است.
نامه تعزیت (سیاه نامه، خبر مرگ، نامه تسلیت) دختر رز (شراب) را بنویسید تا مغبچگان ساکن میخانه زلف بگشایند و عزا بگیرند.
(رَز = ما در استان فارس به درخت انگور یا مو می گوییم رَز و دختر رز همان محصول درخت انگور است)
برسان بندگی دختر رز گو به درآی/که دم و همت ما کرد ز بند آزادت
جمال دختر رز نور چشم ماست مگر/که در نقاب زجاجی و پرده عنبیست
دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد/شد سوی محتسب و کار به دستوری کرد
اما بیت پنجم:
وقتی گیسوی چنگ بریده شود (استعاره) از آن خون جاری می شود و با مصرعی که در ادامه آن آمده است تطبیق دارد.
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۴ سال و ۷ ماه قبل، سهشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۰۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۲: