گنجور

حاشیه‌گذاری‌های عباسی-فسا @abbasi2153

عباسی-فسا @abbasi2153


عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶:

کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود
عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش
در اینجا رود به معنی ساز و آواز و سرود است. در مجالس بزرگان و شاهان هنگام باده نوشی، مجلس ساز و سرود و موسیقی برپا بوده و مجلس میگساری با موسیقی همراه می شده.
حافظ در اینجا سخنی دارد که با مصرع بعدی مفهومش نمایان تر می شود:
حافظ خود را یک عاشق مسکین فقیر می داند که برای باده نوشی نیاز به تجملات ندارد. مگر حافظ کیست که بدون ساز و آواز باده ننوشد؟ چرا یک عاشق مسکین باید اهل این همه تجمل باشد؟
دوستانی فرمودند که باید به جای تجمل از کلمه تحمل استفاده شود. کلمه تحمل نه تنها در اینجا وافی به مقصود نیست بلکه حتی مفهوم عکس مصرع اول را دارد.

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۵ فروردین ۱۳۹۸، ساعت ۰۱:۳۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۲:

سلام و عرض تبریک سال 98
هر که سودای تو دارد چه غم از «هر که جهانش»
نگران تو چه اندیشه و بیم از دگرانش
در بیت اول اگر به این شکل که در گنجور عزیز وارد شده است «هر که جهانش» بخوانیم می شود با توجیه و تفسیر آن را پذیرفت ولی چه دلیلی دارد که سعدی بگوید هرکس که سودای تو دارد از افرادی که دنبال دنیا هستند یا دنیا دار هستند غمی ندارد.
روانی سخن سعدی را مُکدّر نکنیم. درست است که سعدی گاه حذفیات زیبایی دارد ولی حذفی که خود به خود، بخش حذف شده را در ذهن خواننده القاء می کند و نیاز نیست دیگران شرح و توصیفش کنند.
در مثالی که دوست عزیزمان فرموده اند:
شب چو عقد نماز می‌بندم
چه خورد بامداد فرزندم
دقیقا در ابیات قبل، بخش حذف شده این بیت را بیان کرده است. سری به این بخش بزنید.
اما اگر «هر دو جهانش» بگیریم هم معنا واضح تر و سعدیانه تر است و هم مفهوم بهتری دارد.
هرکسی که سودای تو را دارد غم دو جهان را ندارد. اینجا بحث معامله است نه ترس و خوف از کسی.
یعنی کسی که به دنبال توست غم هر دو جهان را ندارد، هر دو جهان در این سودا از دست برود غمی نیست دقیقا معادل کلمه رند که حافظ استفاده می کند و در این معانی از ابداعات شخص لسان الغیب است.
چند نمونه در همین معنا را از جناب خداوندگار کلام، سعدی بزرگ مرور می کنیم:
دنیا به چه کار آید و فردوس چه باشد
از بارخدا به ز تو حاجت نتوان خواست
از دل برون شو ای غم دنیا و آخرت
یا خانه جای رخت بود یا مجال دوست
هر کس غم دین دارد و هر کس غم دنیا
بعد از غم رویت غم بیهوده خورانند
گر مرا هیچ نباشد نه به دنیا نه به عقبی
چون تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید
به خاک پای عزیزان که از محبت دوست
دل از محبت دنیا و آخرت کندم
وفای یار به دنیا و دین مده سعدی
دریغ باشد یوسف به هر چه بفروشی

ایام عزت مستدام

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۵ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۲۱:۵۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۵:

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم
به نظر می رسد کلمه «من» در اینجا زائد باشد و وزن مصرع بدون آن صحیح تر است.
اما در مورد کلمه حکایت که برخی دوستان بحث فرموده بودند، مصرع به همین شکل صحیح است
در اینجا حرف «ز» به معنی «در باره» است.
سعدی نمی خواهد بگوید از دهان تو یک حکایت به گوش جان من رسید بلکه حکایتی در باره دهان تو توسط شخصی دیگر (حالا یک انسان یا یک ورود قلبی) به گوش جانم وارد شد و بعد از ورود این حکایت، تمام سرزنش ها و نصیحت های مردم حکایتی بی ارزش بیش نیست و سعدی در این مورد بسیار سخن دارد.
بیت دیگر
من رمیده دل آن به که در سماع نیایم
که گر به پای درآیم به در برند به دوشم
دوش را در اینجا می توان به دو منظور به کار برد و هر دو هم صحیح است:
بهتر است که من دلداده وارد سماع نشوم چون وارد شدنم با پا و اختیار خودم است اما چنان غرق و بیهوش و بی اختیار می شوم که باید زیر بغلم (دوشم) را بگیرند و از مجلس خارج کنند یا اینکه مرا به دوش بگیرند و از مجلس بیرون ببرند.
نکته دیگری هم برخی بزرگواران اشاره داشتند که موسیقی مهم نیست. عزیز دل! بسیاری از اشخاص با موسیقی مخصوصا آواز استاد شجریان با حافظ و سعدی آشنا شده اند وانگهی مگر می شود انکار کرد که یک کار خوب و صدای خوب در فهم و دل دادن بی اثر باشد؟
مگر صوت بنده و مرحوم عبدالباسط به یک اندازه کشش برای قرآن ایجاد می کند؟

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۵ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۱۳:۰۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۴:

سلام به همه اهل ادب
تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی
و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم
اقرار می کنم با وجودی که روزانه چند ساعت را با غزلیات خداوند سخن به سر می برم هنوز زود است که زیرکی و بزرگی سعدی را در به کار گیری واژه ها درک کنم.
برای این که خواندن صحیح این کلمه «بنشینی» درست در بیاید باید یک مکث قبل از آن باشد و استرس و فشار هم روی کلمه «بنشینی» باشد تا مفهوم درستش مشخص شود یعنی متضاد ایستادن باشد
تو باید در بوستان در پیش سرو نایستی (روان نباشی، حرکت نکنی) چون این قدر بلند بالا هستی که اگر باغبان بالای تو را ببیند دیگر سراغ کاشتن سرو نمی رود.

در جای دیگر نیز همین مضمون را آورده است:
سرو درآید ز پای گر تو بجنبی ز جای
ماه بیفتد به زیر گر تو برآیی به بام

به علاوه بنشینی با ننشانم نوعی از تقابل دارند که بیت را شاهانه کرده است.
ایام عزت مستدام

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۵ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۱۳:۲۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۲:

یک پشت زمین دشمن گر روی به من آرند
از روی تو بیزارم گر روی بگردانم
دوستان در باره مفهوم این بیت پرسیدند
گاهی با پس و پیش کردن برخی کلمات ، مفهوم مشخص می شود
به این شکل بخوانید:
از روی تو گر روی بگردانم بیزارم
یعنی اگر جمع کثیری از دشمنان به من روی کنند از این کار که روی گرداندن از تو باشد بیزار هستم
ضمنا دوستان عزیز که خانوادگی هم برای دفاع از آقای چاووشی در اینجا تشریف دارند اینجا جای بحث در باره یک غزل و بررسی و تفسیر آن است و در ابتدای صفحه آهنگ ها معرفی شده است نیاز به تکرار هزار باره ندارد. اینجا معمولا افراد اینقدر فهیم هستند که خودشان تشخیص بدهند به چه چیزی گوش بدهند و به چه چیزی گوش ندهند. تبلیغ زیاد آن هم به این شکل باعث بیزاری از فرد مورد نظر شما می شود مخصوصا که با القابی چون شاه همراهش کنید چون دادن لقب هایی که واقعا در خورد کسی نیست باعث نابودی اون میشه

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۵ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۰۱:۳۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۴:

حلالش باد اگر خونم بریزد
که سر در پای او خوشتر که بر دوش
دوش در اینجا مشخص است که معنای شانه می دهد اما باز می توان دو مضاف الیه برایش تصور کرد یکی دوش یار و یکی دوش خود سعدی
یعنی اگر محبوب سرم را بزند و خونم را بریزد رواست چون سر اگر در پای یار بیفتد بهتر است که بر دوش یار باشد
معنی دوم: بهتر است که سرم روی دوشم (روی تنه ام) باشد
اگر کسی اهل سعدی باشد هیچ کسی را پاکبازتر از سعدی نمی یابد انگار این موجود (که نه انسانش می توان خواند و نه فرشته و نه هیچ چیز دیگر. فقط می شود او را سعدی گفت) هیچ وجود و اختیاری از خود نداشته است و در کمتر غزلی است که این معنا نیامده باشد

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۵ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۰۱:۲۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۸:

لب بر لبی چو چشم خروس ابلهی بود
برداشتن، بگفته بیهوده خروس
توضیحات دوستان کافی و وافی بود ولی به زبان ساده تر کمی کلمات جابجا شوند تا از حالت نظم به نثر درآید مشکل کاملا حل می شود
بگفته بیهوده خروس، لب بر لبی چو(ن) چشم خروس (است) برداشتن، ابلهی بود
یعنی ابلهی است که با صدای خروسِ صبح، لب برداشتن از لبی که سرخ (چون چشم خروس) است

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۵ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۲۰:۴۸ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱۱:

دوستانی در تفسیر غزل حافظ راه مورد علاقه خودشان با علامت 121 را پیموده اند.
حافظ هیچ مربی و مرشدی نداشته است و از کلیت دیوان خواجه مشخص است که ایشان شمشیرش برای مبارزه با روی و ریا همیشه بُرنده است. چه زهد و روی و ریا از ازل باشد (توسط فرشتگان)
جلوه‌ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
یا اگر زهد و ریا و دکان توسط شیخ و حافظ و مفتی و محتسب یا حاکم و صوفی و .. باشد.
حافظ همان گونه با زهدان و صوفیان و فقیهان و عارف نمایان مبارزه می کرد که با مبارزالدین محمد حاکم وقت مبارزه می کرد
کجاست صوفی دجال فعل ملحد شکل / بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید
یا وقتی خانقاه محل تن پروری و فرار از مالیات و در واقع فرار از مسؤولیت اجتماعی شده بود حافظ فرمود:
صوفی شهر بین که چون لقمه شبهه می‌خورد/پاردمش دراز باد آن حیوان خوش علف
در غزلی که از شاه نعمت الله مورد بحث است کاملا مشخص است که ایشان ادعایی را مطرح کرده است از جمله:
خاک راه را به نظر کیمیا کردن، صد درد دل به گوشهٔ چشمی دوا کردن، در سراچهٔ معنی صاحب کرامت بودن، هشیاران را مست کردن، موج اقیانوس و گوهر دریای عزت بودن، باز بودن چشم به روی ساقی (شهود)، بزرگی و دارای اصحاب بودن، واسطه بین خلق و خدا و بردن در بارگاه الهی یعنی دستگیری
این ها همه ادعایی صوفیانه و قطب گرایی است که خودش را در مرکز آن می بیند.
حافظ نه چنین ادعاهایی دارد و نه چنین ادعاهایی را از کسی می پذیرد:
صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد
بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد
بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه
زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد
ساقی بیا که شاهد رعنای صوفیان
دیگر به جلوه آمد و آغاز ناز کرد
فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید
شرمنده ره روی که عمل بر مجاز کرد
ای کبک خوش خرام کجا می‌روی بایست
غره مشو که گربه زاهد نماز کرد
حافظ مکن ملامت رندان که در ازل
ما را خدا ز زهد ریا بی‌نیاز کرد
وقتی حافظ چنین روشن خودش را از این جمع جدا می کند و صریح حرفش را می زند چرا ما با تاریخ سازی و تحریف آن چیزی را به حافظ جان تحمیل کنیم که دقیقا خلاف افکار آن جناب است.
حافظ نه پیر و مرشد داشت نه از دست کسی دستگیری شد نه عدد و رقم برای خودش مشخص کرده بود و با همه این ها مبارزه می کرد.
این اعاد و رقم های صوفیانه نه به درد زندگی مردم می خورد نه به درد زندگی خودتان. شرح کرامات هم چیزی نیست جز ساخته هایی موهوم که در باره خیلی از افراد از فقها گرفته تا برخی عرفا نوشته اند و هیچ ارزش تاریخی ندارد
ایام عزت مستدام

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۵ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۲۲:۰۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷:

اون لفظ استاد که برخی برای خودشان به کار می برند جالب است

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۵ سال و ۷ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۰۲:۴۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴:

بازآ که در فراق تو چشم امیدوار
چون گوش روزه دار بر الله اکبر است
کسانی که شیراز تشریف آوردند می دانند که ورودی شهر شیراز دروازه قرآن یا همان تنگ الله اکبر قرار دارد.
خانقاه سعدی که در محل آرامگاه ایشان بوده است در انتهای مسیری است که از هفت تن به تنگ الله اکبر می رسد.
سعدی در این بیت از ایهام بسیار زیبایی استفاده نموده است.
گوش می تواند بر صدای الله اکبر اذان باشد ولی چشم کارش دیدن است نه شنیدن
سعدی به زیبایی می گوید همان طور که گوش روزه دار بی صبرانه منتظر صدای الله اکبر اذان است چشم امیدوار من هم همانگونه بی صبرانه بر تنگ الله اکبر دوخته شده که بیایی و البته همانگونه که با اذان سختی روزه دار به پایان می رسد با آمدن تو سختی فراق هم پایان می یابد
شاهد سخن هم در بیت دیگر است:
بازآ و حلقه بر در رندان شوق زن
کاصحاب را دو دیده چو مسمار بر در است
مسمار به معنی میخ است و می دانیم که میخ در چوب فرو می رود. سعدی شرین سخن دوخته شدن چشم بر در را به فرو رفتن میخ در چوب در تشبیه می کند که از آن جدایی ندارد.
ایام عزت مستدام

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۵ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۱۲:۲۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷:

به نام خدا
برخی دوستان تعابیر عجیب و غریبی از این غزل لسان الغیب ارائه داده اند از جمله این که حافظ مقام ملک را برتر از انسان می داند یا اینکه حافظ خود را از جنس شیطان می داند و شاهد مدعا را هم بیت من ملک بودم و ... آورده اند.
هر سخن حافظ را باید با دیگر سخنانش کنار هم نهاد و نتیجه گیری کرد و نیز باید با اصطلاحات جناب حافظ آشنا بود.
در این بیت حافظ، انسان را هم نشین ملک می داند چون قبل از خلقت آدم، روح مجرد خصوصیتی چون خصوصیت ملک داشته است و وقتی آن روح در کالبد آدم وارد می شود موجود جدیدی خلق می شود که والاتر از ملک است و دیگر نمی تواند هم نشین آنها باشد:
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
خراب آباد از نظر حافظ چه معنایی دارد؟ آیا معنی منفی است یا مقامی والاتر از بهشت دارد؟
در دیوان حافظ 24 مورد کلمه خراب و سه بار خراب آباد آورده شده است. (به غیر از خرابات)
خراب آباد در سخن حافظ جایی است که عاشقی که لایق است و پذیرش بار امانت عشق را دارد در آن وارد شده است و این مقامی است که آسمان و زمین و ملک نتوانستند آن را بپذیرند.
إِنَّا عَرَضْنَا الأمَانَةَ عَلَی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الإنْسَانُ (احزاب 72)
همین سخن را حافظ به بیانی زیبا مطرح می کند: (غزل کامل را در دیوان حافظ ملاحظه بفرمایید.)
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه‌ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
می بینیم که حافظ نه تنها ملک را بالاتر از انسان نمی داند بلکه آن را بدون عشق و نامحرم و مدعی می داند چون در روز ازل، ملائک ادعاهایی در باره انسان داشتند که شرح آن مجالی دیگر می طلبد و کم و بیش می دانیم.
و نهایتا حافظ به این بیت می رسد:
حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت
که قلم بر سر اسباب دل خرم زد
دل خرم در برابر چه چیزی قرار دارد؟ مشخص است که دل خراب. حافظ شرط عاشق شدن و لیاقت عشق را خراب شدن دل می داند که این خرابی، عین خرمی و طرب است و جای چنین شخصی قطعا در بین غیر عشاق نیست. این شخص باید در مرتبه ای دیگر باشد.
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست
حافظ اساس هستی و وجود انسان را در خرابی و بودن در این خراب آباد می داند:
اگر چه مستی عشقم خراب کرد ولی
اساس هستی من زان خراب آبادست
و خراب بودن را نه تنها یک وجه منفی نمی داند بلکه آن را یک لطف و بخشش ازلی می داند که شاملش شده است:
مگر گشایش حافظ در این خرابی بود
که بخشش ازلش در می مغان انداخت
برای روشن تر شدن مفهوم خراب و خراب آباد، چند بیت از ایشان را مرور می کنیم:
*چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غیبم چه مژده‌ها دادست
*بیا بیا که زمانی ز می خراب شویم
مگر رسیم به گنجی در این خراب آباد
*به یاد چشم تو خود را خراب خواهم ساخت
بنای عهد قدیم استوار خواهم کرد
*غلام نرگس مست تو تاجدارانند
خراب باده لعل تو هوشیارانند
*زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را ز جام باده گلگون خراب کن
*گنج عشق خود نهادی در دل ویران ما
سایه دولت بر این کنج خراب انداختی
*گر چه رندی و خرابی گنه ماست ولی
*عاشقی گفت که تو بنده بر آن می‌داری
چشمت به غمزه خانه مردم خراب کرد
مخموریت مباد که خوش مست می‌روی
حافظ نه تنها به خاطر از دست دادن بهشت ملول نیست بلکه شادی هم می کند و همه آن نعمات را با خاک کوی دوست برابر نمی کند
سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض
به هوای سر کوی تو برفت از یادم
باغ بهشت و سایه طوبی و قصر و حور
با خاک کوی دوست برابر نمی‌کنم
امیدوارم این مختصر باعث شود تا اندکی از دیدگاه حافظ به قضایا بنگریم و از پیشداوری و تحمیل نظرات خود بر جناب حافظ بپرهیزیم.

پیوند به وبگاه بیرونی

آیدی مدیر کانال @abbasi2153

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۵ سال و ۸ ماه قبل، شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۰۵:۳۸ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۷:

آقای شمس الحق که خود را صاحب کرسی تدریس ادبیات پارسی در برخی دانشگاه های خارج هم می دانید لطفا مشخص کنید کجا حافظ چنین سخنی فرموده است که:
استاد سخن سعدیست نزد همه کس اما
دارد غزل حافظ طرز سخن خواجو
مشخص است مقامات ادبی شما را از همین جا می توان دریافت
اما بعد کلمه غول بار منفی زیادی دارد و لقب غول به خداوندگاران ادب پارس نشان از ...
بگذریم
شما که خدا را شکر ضاحب مقامات عالیه در ادبیات پارس هستید و سخن از هرجا که بشود صاحب نظرید و سفر کرده و بلکه واصل شده به آنجایید می توانستید از واژه هایی چون قله های شعر فارسی، خداوندگاران شعر فارسی یا ... استفاده کنید
تا مرد سخن نگته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد
ایام عزت دوستان مستدام

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۵ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۱۰:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲:

سلام به همه گنجوریان
عجب اوضاعی شده است
بنده خدایی تفأل زده یکی هم گفته کار درستی نیست و چه حرف های زشتی که نثار آن بنده خدا شده است.
و جالب تر یکی هم طبق معمول این وسط آمده است به معرفی خودش که «دست تقدیر مرا کرد دکتر در ادبیات و سی سال است در یکی از معتبرترین دانشگاه های دنیا ادبیات و فلسفه تدریس کرده ام»
چه خبر است آقای شمس الحق که پای هر غزل حافظ و سعدی و مولانا، روزمه ارائه می کنید؟ همگان این را دانستیم حتی خواجه شیراز
افتادگی آموز اگر طالب فیضی
هرگز نخورد آب زمینی که بلند است
بزرگی را مفت و مجانی به کسی نمی دهند و امثال دکتر شفیعی کدکنی نه در ارائه روزمه که در رفتارشان بزرگ شده اند
عزت زیاد

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۶ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۷، ساعت ۱۴:۰۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۴۵:

سلام و درود
نمی دانم چه اصرار یا تعصبی است که برخی در پای هر غزل مولانا یا حافظ و سعدی می نویسند منظور پیامبر یا امام حسین یا کربلا یا .... بوده است
عزیزان شما این طور برداشت کنید و برداشتتان برای خودتان محترم ولی چه اصراری است که هر سخنی را حتما به یک موضوع صدر اسلام گره بزنید؟
واضح و مشخص است که نوعا نظر جناب مولانا با شمس است و ایشان همه چیز را در شمس می بیند و هرگاه هم لازم بوده که سراغ بزرگان دین برود نام برده است.
چرا باید در سخن بزگان دنبال یک کلمه باشیم تا به وسیله آن کلمه، نظر خود را بر سخن آن بزرگ حمل کنیم؟
ایام عزت مستدام

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۶ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۰۱:۳۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۱:

مثل اینکه حرف ی که زیرش دو نقطه دارد در رسم الخط گنجور نوشته نمی شود
با این وصف بخشی از توضیح بالا بلااثر می شود

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۶ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۰۱:۳۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۱:

این غزل خداوندگار بلامنازع مُلک سخن را با حرکت گذاری دقیق تقدیم می کنم. در متن گنجور چند مورد ایراد بود که در این متن اصلاح شده است (دیده ها بشود دیده ام/آتی بشود آتٍ /ارجوا بشود ارجو) که قبلا هم تذکر داده ام
ضمنا در عربی حرف ی با ی فرق دارد در جاهایی مثل عشیتی که «ی» صدای «ای» دارد باید از شکل نوشتاری «ی» استفاده شود)
سَلِ المَصانِعَ رَکباً تَهیمُ فِی الْفَلَواتِ
تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی
شبم به روی تو روز است و دیده ام به تو روشن
وَ إِنْ هَجَرْتَ سَواءٌ عَشِیَّتی وَ غَداتی
اگر چه دیر بماندم امید برنگرفتم
مَضَی الزَّمانُ و قَلبی یَقولُ إنَّک آتٍ
من آدمی به جمالت نه دیدم و نه شنیدم
اگر گلی به حقیقت عجین آب حیاتی
شبان تیره امیدم به صبح روی تو باشد
وَ قَدْ تُفَتَّشُ عَیْنُ الْحَیوة فی الظُّلُماتِ
فَکمْ تُمَرِّرُ عَیْشی و أَنتَ حاملُ شَهْدٍ
جواب تلخ بدیع است از آن دهان نباتی
نه پنج روزهٔ عمر است عشق روی تو ما را
وَجَدتَ رائحةَ الوُدِّ إِنْ شَمَمْتَ رُفاتی
وَصَفْتُ کلَّ مَلیحٍ کما یُحِبُّ وَ یَرضَی
محامد تو چه گویم که ماورای صفاتی
أَخافُ مِنْکَ أَرْجُو وَ أَسْتَغیثُ وَ أَدْنُو

که هم کمند بلایی و هم کلید نجاتی
ز چشم دوست فتادم به کامهٔ دل دشمن
أَحِبَّتی هَجَرُونی کَما تَشاءُ عُداتی
فراقنامهٔ سعدی عجب که در تو نگیرد
وَ إِنْ شَکَوتُ إِلی الطَّیْرِ نُحْنَ فی الْوُکَناتِ

 


ایام به کامتان شیرین چون سخن سعدی باد

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۷، ساعت ۱۱:۲۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶:

جناب آقای احمد طالبی تکلدانی
سلام و درود
هرکسی برداشتی را بر اساس اصولی از سخن بزرگان دارد
اگر آقای دکتر سعید واعظ سخنی فرموده اند دلیل نیست که سخن بقیه اشتباه باشد قطعا خودشان هم چنین ادعایی ندارند اما داد از مریدان. کاش می آموختیم که جزمی قضاوت نکنیم و چون خودمان چیزی را می پسندیم نظر دیگران را اشتباه ندانیم. هرچند بنده، نظر ایشان را در این مورد بر نظر خودم و نظر دیگران ارجح و اصحّ می دانم.
اگر طبق نظر ایشان جلو برویم «ترک الناسَ» برای «صاح» جمله وصفیه است، الناس مفعول است و سکاری برای الناس، حال محسوب می شود و باید چنین ترجمه شود: به شخصی هوشیاری که مردم را در حالی که مست هستند از شوق رها کرده است بگو: هیچ هشیار ملامت نکند مستی ما را
و با این تعبیر، سخن سعدیانه تر، زیباتر و مؤکدانه تر می شود چون مقول قول را اول آورده است.
طبق نظر دیگر «ترک الناس» مقول قول برای قُل می باشد و این هم بخشی از صحیح بودن را دارد.
و همچنین خانم یا آقای 7 نیز طرف خطاب هستند.
ضمنا خدمت شما عرض کنم احتمالا با سخن حافظ آشنایی ندارید که آن عزیز را به ندانستن و عدم تسلط بر زبان عربی متهم می کنید هرچند هیچکس نه در فارسی نه عربی چون سعدی نخواهد شد و چنین فرزندی به دنیا نخواهد آمد.
ملمعات جناب حافظ را ملاحظه فرمایید.
حافظ فرماید:
اگر چه عرض هنر پیش یار بی ادبی است
زبان خموش ولیکن دهان پر از عربی است
ایام عزت مستدام

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۷، ساعت ۱۱:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۰:

سلام و درود
بخشی از مباحثات خانم آذردیماهی و جناب شمس الحق را خواندم
هر کدام به بخشی از حقیقت اشاره فرمودید هرچند بعضا بیشتر با نظرات خانم آذردیماهی موافقم
اگر قرار بود برخی سخنان فقط برای دارندگان تحصیلات آکادمیک نوشته شود آن وقت اکثر متون ادبی ما باید بالای تاقچه گذاشته می شد و خاک می خورد.
دریا فقط برای ملاحان قَدَر نیست. یکی در ساحلش شنا می کند و دیگری در اعماقش ولی هیچکس به عمق کامل آن نمی رسد. متون ادبیات کهن ما و نیز قرآن هم این گونه است.
مثالی عرض می کنم:
لذت بردن از موسیقی فقط خاص آنها نیست که ردیف و دستگاه می دانند و چه بسا آنها کمتر لذت می برند. وقتی ساز خداوندگار تار را می شنوی فقط باید لذت ببری و اگر غرق در گوشه و دستگاه شدی لذت از دست می رود.
بسیار دوستانی داشتم که دبیر ادبیات بودند و یک دهم بنده از غزل های اساتید کهن لذت نمی بردند و مفهوم درستی هم درک نمی کردند چون محصور در نظراتی بودند که خوانده بودند و غرق در ردیف و قافیه و وزن و ... بودند
لطفا هیچ چیز را انحصاری نکنیم. بسیارند افرادی که سواد درست و حسابی ندارند (چه برسد به تحصیلات آکادمیک) ولی برداشت های زیباتری از سخن بزرگان ادب پارس دارند
افتادگی آموز اگر طالب فیضی
با تقدیم احترام

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۶ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۷، ساعت ۰۱:۱۵ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد سوم » نغمهٔ حسرت:

سلام آقا مهدی عزیز
فغان در دو نقل به کار رفته است
اگر برای بلبل باشد نشان وصل است و فریاد از دورانی که سپری می شود نمونه هایی را از حضرت حافظ تقدیم می کنم
اما فرموده شادروان «رهی» هم به همین معناست :
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
دارد دوران وصل را یاد می کند و افغان و آهی که در ایام وصل داشته است گویا رهی در اینجا بلبلی بوده که ب وصل گل رسیده است.
این هم چند نمونه از حضرت حافظ:
به هر سو بلبل عاشق در افغان
تنعم از میان باد صبا کرد
.................
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید
صفیر مرغ برآمد بط شراب کجاست
فغان فتاد به بلبل نقاب گل که کشید
...............
گوش بگشای که بلبل به فغان می‌گوید
خواجه تقصیر مفرما گل توفیق ببوی
ایّام عزت مستدام

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۷، ساعت ۰۱:۰۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷:

سلام جناب اقای هادی
نمی دونم از کجا به این نکته رسیدید که به جای رها از نشا استفاده شود
اولا نشا را در ادبیات قدیم حداقل بنده ندیده ام و خیلی هم کلمه خشنی است که فصاحت را خدشه دار می کند
بعد هم شما به بیت دقت کنید متوجه معنی کلمه رها خواهید شد
خواهم که بیخ صحبت اغیار برکنم
در باغ دل رها نکنم جز نهال دوست
سعدی بزرگ می فرماید می خواهم ریشه هم صحبتی با غیر را برکنم و در این باغ چیزی جر نهال دوست را باقی نگذارم
رها کردن باقی گذاشتن است
عین باغبانی که علف های هرز را می زند و درختان و گیاهان سودمند را باقی می گذارد.
با سپاس
ایام به کام

 

۱
۱۳
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷